English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 150 (2 milliseconds)
English Persian
town houses خانه شهری
town houses گدا خانه دارالمساکین
Other Matches
houses 1-روش هجی کردن و ساختار کلمه که توسط شرکت نشر در همه کتابهایش به کار می رود. 2-طرح محصولات شرکت برای معرفی کردن محصولات رقیب به آنها
houses جا دادن
houses محکم کردن
houses مجلس
houses شرکت
houses قرار دادن یک وسیله در یک محفظه
houses خانه نشین شدن
houses سرای
houses منزل
houses جایگاه جا
houses خاندان
houses برج
houses اهل خانه اهل بیت
houses جادادن
houses منزل دادن پناه دادن
houses منزل گزیدن
houses خانه
guest houses مهمانکده
manor houses خانه ارباب یا صاحب تیول
full houses دست فول
terraced houses خانههای در یک ردیف ردیف خانه ها
guest houses مهمانسرا
guest houses مهمانسرای نظامی
half way houses خانههای امادگی
guest houses مهمانخانه
houses of God بیت الله
public houses کاروانسرا
public houses مهمانخانه
public houses میخانه
rooming houses خانه دارای اپارتمان واتاقهای مبله کرایهای
doss-houses مسافرخانهی ارزان
Old clothes ( houses ) . لباس ( خانه های) کهنه
Upper Houses مجلس سنا
boarding houses جایی که در آن اطاق و غذا میدهند
clearing houses قسمت تهاتر دربانکها
clearing houses اتاق تهاتر
clearing houses شرکتی که حسابها راتسویه میکند
clearing houses شرکتی که چکها را نقد می نماید
clearing houses دفتر تسویه حساب
clearing houses اطاق پایاپای
halfway houses منزل نیمه راه
halfway houses بازگردان گاه
Upper Houses مجلس لردها
boarding houses خوابگاه و خوراک
boarding houses پانسیون
Houses of Parliament پارلمانبریتانیا
Are there any houses for sale in these parts? این طرفها خانه فروشی پیدا می شود ؟
semi-detached houses خانههاییکشکلبادیوارمشترک
people who live in glass houses should not throw stones <idiom> هرچه را برای خود میپسندی برای دیگران هم ب"سند
Get out of town! <idiom> شوخی میکنی؟ [اصطلاح روزمره]
new town شهرتازهسازیکهبتدریجدرحالصنعتیشدنباشد
the town گردش وسیاخت درشهر
go to town <idiom>
out of town بیرون شهر
It's all over town. <idiom> این خبر درشهر پراست.
town شهر کوچک
Get out of town! <idiom> جدی می گی؟ [اصطلاح روزمره]
town خرده شهر
town شهر
from out of town از خارج [از شهر]
town شهر کوچک قصبه حومه شهر
town شهرک
town شهر
town شهرک
from out of town از بیرون [از]
town شهر کوچک
town قصبه
small-town وابسته به شهرهای کوچک
small-town شهرستانی
shanty town بیغوله
small-town کم سروصدا
home town خاستگاه
home town زادشهر
shanty town گدامحله
shanty town کوخگاه
shanty town حصیرآباد
To be the talk of the town. سرزبانها افتادن
to work out of town در حومه [بیرون] شهر کار کردن
boom town شهرصنعتیشده
provincial town شهرستان
country town شهرستان
Is there a bus into town? آیا اتوبوس برای شهر هست؟
The town has a European look. این شهر قیافه اروپایی دارد
I am a strange in this town. دراین شهر غریب هستم
They searched the whole town . تمام شهر را گشتند ( جستجو کردند )
She is the talk of the town . همه راجع به او ( پشت او ) صحبت می کنند
to live out of town در بیرون از شهر زندگی کردن
There are not many amusements in this town. دراین شهر تفریحات زیادی وجود ندارد
Road Town توانائیدرقضاوتعادلانه
Company town شهرک کارگران
home town زادگاه
county town حاکم نشین استان
assize town شهر مقر دادگاه جنایی
corporate town شهری که حقوق بلدی داردومیتواندشهرداری داشته باشد
dry town شهری که فروش نوشابه دران ممنوع است
he has a fine p in the town اوخانه خوبی در شهر دارد
man about town مرد فعال اجتماعی وجهانی
post town شهری که پستخانه مستقل دارد
principal town شهر عمده
town halls کاخ شهرداری
satellite town پیراشهر
test town شهر مورد ازمایش
town criers جارچی
town planning شهرسازی
town house گدا خانه دارالمساکین
county town شهر مقراستاندار
town hall تالار شهرداری یا فرمانداری
town hall کاخ شهرداری
town hall عمارت شهرداری
town hall تالار انجمن شهر
town halls تالار شهرداری یا فرمانداری
town halls عمارت شهرداری
town halls تالار انجمن شهر
ghost town شهر متروک
town house خانه شهری
test town شهرمورد نمونه گیری
home town شهر موطن
town council انجمن شهر
town council انجمن شهرداری
town fog نوعی مه یخ مانند که دردرجه حرارت خیلی پایین تولید میشود و معمولا درشهرهای پر جمعیت دیده میشود
town manager شهردار انتصابی
town meeting انجمن شهری
town meeting انجمن بلدی شورای شهری
town planner مهندس شهرساز
town wall باروی شهر
w kilometres of the town در2 کیلومتری شهر
we fixed in the town در شهر ماندیم
Cape Town بندر کیپ تاون
town crier جارچی
George Town بندر جرج تاون
George Town نام محلهای در شهر واشنگتن در آمریکا
town clerk کارمند شهرداری یافرمانداری
to patrol a town برای پاسبانی دورشهر گشتن
the outskirts of the town حومه شهر
in the navel of the town در ناف شهر
to patrol a town شهری را گشت زدن
We painted the town red . تمام شهر را گشتیم ( تماشا کردیم )
paint the town red <idiom> اوقات خوشی داشتن
to paint the town red عربده کردن
Which bus goes to the town centre? کدام اتوبوس به مرکز شهر میرود؟
A single town and two different rates!. <proverb> یک شهر و دو نرخ؟!.
Can I drive to the centre of town? آیا می توانم تا مرکز شهر با ماشین بروم؟
to paint the town red مستی کردن اشوب کردن
man a bout town ادم بیکاری که همیشه به باشگاه و نمایشگاههای شهر میرود
He cried the news all over the town . با داد وفریاد خبررا ؟ رشهر پرکرد
small country town شهرستان کوچک
He is a bih shot ( noise ) in this town . جزو کله گنده های شهر است
The town is famous for its hot springs . این شهر بدلیل چشمه های آبگرمش شهرت دارد
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com