English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 92 (6 milliseconds)
English Persian
trace elements عناصر کمیاب
Other Matches
elements رکن
elements عامل اصلی محیط طبیعی
elements دروازه یا ترکیبی از دروازه ها
elements یک عنصر منحصر به فرد داده در آرایه
elements کوچکترین واحد پایه برای ارسال داده دیجیتال
elements کوچکترین واحد یا نقط ه روی صفحه نمایش که رنگ یا شدت آن قابل کنترل است
elements که ازقسمتهای مشابه بسیار تشکیل شده است
elements یک شماره ازخانه ماتریس یا آرایه
elements المان
elements جسم بسیط
elements جوهر فرد
elements عنصر اساس
elements اصل
elements محیط طبیعی اخشیج
elements عامل
elements سازه برقی
elements عنصر
elements جزء
elements اساس
elements رکن اساس جزئی از یک قسمت یایکان
elements عنصر عملیاتی
trace نشانه
trace نقاط قط ع انتخابی که برنامه اجرا درآنجا توقف میشود و ثبات بررسی میشود
trace برنامه تشخیص که برنامهای که رفع اشکال میشود را اجرا میکند در هر لحظه یک دستور و وضعیته و ثباتها را نمایش میدهد
trace روش تشخیص کارایی درست یک برنامه که وضعیت فعلی و محتوای ثباتها و متغیرها پس از هر دستورالعمل نوشته میشود
trace ردیابی کردن
trace رسم کردن
to trace the cause of anything علت اصلی
to trace the cause of anything چیزیراپیداکردن
value trace اثر ارزشی
trace رد یابی کردن نشان
trace طرح کردن
trace علامت باقیمانده روی یخ اسکیت راهنمای قلاب ماهیگیری
trace رسم کردن ترسیم کردن
trace رسم
trace مقدار ناچیز ترسیم
trace رد
trace ردیابی کردن رد پا
trace جای پا
trace نشان
trace اثر
trace ضبط کردن کشیدن
trace اثر گذاشتن
trace دنبال کردن
trace رد الکترون
trace تعقیب کردن
trace پی بردن به
trace پی کردن
inner transition elements عناصر واسطه داخلی
job elements عناصر شغلی
minor elements عناصر فرعی
minor elements عناصر جزئی
essential elements [پارامترهای اصلی جهت بافت و یا مقدمات بافندگی و رنگرزی]
war of the elements انقلابات طبیعی
representative elements عناصر نماینده
Euclid's Elements اصول اقلیدس [ریاضی]
cantilever elements عناصر کنسولی
combat , elements عناصر رزمی
combat , elements یکانهای رزمی
combat , elements عناصر درگیر در رزم
essential elements وسایل ضروری
Euclid's Elements اصول اقلیدس [ریاضی]
elements of expense عوامل تولید هزینه
elements of expense عوامل هزینهای
essential elements عناصر ضروری
elements of weather عناصر موثر در شرایط جوی عوامل جوی
pilot's trace کالک دستی خلبان
To follow up (trace) something. پی کاری را گرفتن
They found no trace of her . ازاونشانی بدست نیامد
To be on someone trail. To trace someone. رد کسی را دنبال کردن
we cannot trace the petitioner نمیتوانم سابقه عرضحال دهنده را پیدا کنم
trace conditioning شرطی کردن ردی
trace compounds ترکیبات کم مقدار
pilot's trace کالک راهنمای خلبان هواپیما
logical trace رد منطقی
trace element عنصر کم مقدار
radar trace علامت رادار
selective trace ردیابی گزیده
stimulus trace رد محرک
to trace the p of a person دودمان کسی راپرسیدن نسبت کسی راتعیین کردن
memory trace رد یاد
essential elements of information عناصراصلی اطلاعات
constituent elements of crime عناصر متشکله جرم
electron microscope elements ارکانمیکروسکوپالکترونی
rare earth elements خاکهای نادر
essential elements of information عناصر اصلی اخبار
dark trace screen صفحه تصویر تاریک
dark trace tube لامپ تصویر تاریک
color trace recorder رسام رنگی
He left no trace (mark,evidence). اثری بجا نگذاشت
To follow up (trace) a matter (case). موضوعی را دنبال کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com