Dictiornary-Farsi | turbined water draining | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (3 milliseconds)

English	Persian
turbined water draining	کشیدنآبتوربینشده


Other Matches

draining	تخلیه کردن
draining	زیر اب
draining	خشک انداختن
draining	کشیدن زهکش
draining	یکی از سه ترمینال متصل ترانزیستور نوع FET
draining	خالی کردن اب
draining	جریان دادن
draining	زهکش
draining	ابگذر
draining	زه کشی کردن
draining	زهکش فاضل اب
draining	زهکشی کردن
draining	اب کشیدن از
draining	کشیدن
draining	زیر اب زدن
draining	زیراب
draining board	آبچکانفرفشوئی
draining spoon	کفگیرآبکش
for straining and draining	برایصافکردن
water down <idiom>	ضعیف شدن
above water <adj.>	روی آب
She let the water out .	آب را ول کرد
water course	حق المجری
water way	مسیل
water course	حق الشرب
water course	مجرای اب
above water <adj.>	شناور
by water	با کشتی
by water	از راه دریا
water way	ابراهه
water	آب
to water something	آب دادن [گیاه]
by water	از راه رودخانه
to keep ones he above water	از زیر بدهی بیرون آمدن
to p something with water	اب روی چیزی پاشیدن چیزیراخیس کردن
f.water	عرق رازیانه
water	مایع
water	پیشاب
water	ابگونه
of the first water	بهترین
first water	درجه اول
on the water	در کشتی
water still	دستگاه تقطیر اب
water way	راه ابی
first water	بالاترین مقام
water	اب دادن
mean water	میان اب
to water	آب ریختن
water	اب
to water	آب دادن
water colour	ابرنگ
water coiour	ابرنگ
water colour	نقاشی ابرنگی
water colour	رنگاب
water container	فرف اب
water content	درصد رطوبت
water cooling	خنک کنندگی اب
water cooling	خنک کردن بااب
water glass	اب شیشه
water boy	سقا
water circulation	گردش اب
water carrier	دلو
water buffalo	گاو میش اهلی شده اسیایی
water canteen	قمقمه
water car	ارابه اب فروشان
water boy	بچه سقا
water glass	شیشه مایع
water bonded	اب بند شده
water glass	لیوان اب
water car	ارابه اب پاش
water carriage	حمل از راه اب
water glass	شیشه محلول
water gauge	اب پیم
water gauge	اندازه اب نما
water fast	پارچه شورنرو
water fast	غیر قابل پاک شدن بوسیله اب
water driver	مقنی
water dog	سگ تربیت شده برای اوردن مرغ ابی
water fowl	پرنده ابی
water dog	شناگر ماهر
water dog	سگ ابی
water disposal	ساختن اگو
water disposal	اگوکشی
water filter	صافی اب
water displacement	زهکشی سیستم زهکشی مهمات نوعی روش پر کردن خرج فسفرسفید در داخل گلوله
water displacement	زهکشی کردن
To go through fire and water.	خودرا به آب وآتش زدن
water cress	شاهی اتی
water cure	اب درمان
water cure	علاج بااب معالجه بااب
water damage	خسارت اب دیدگی
water gas	گاز اب
water front	جبهه رطوبتی
water fast	رنگ نرو
water fowl	مرغ ابی
water disposal	فاضلاب
water bed	تشک ابی
saline water	اب شور
subsurface water	اب زیرزمینی
surcharge water	اب مازاد
surface water	اب سطحی
in hot water <idiom>	در دردسر
surplus water	ابهای اضافی
surplus water	ابهای مازاد
swimming with water	پرازاب
swimming with water	غرق اب
table water	سفره اب زیر زمینی
tap water	اب شیر
water under the bridge <idiom>	همه چیز عوض شده
running water	اب روان
water paint	رنگ لعابی
the water was overknee	اب از زانو میگذشت
THere is not even a ripple in the water . <proverb>	آب از آب تکان نمى خورد .
spill water	ابهای اضافی
salt water	اب نمک
seepage water	اب نشستی
If it has not water for me it certainly has bread . <proverb>	آب براى من ندارد براى تو که دارد .
ship water	اب بار کردن
ship water	نفوذ کردن اب بداخل قایق
slack water	موقع سکون وارامش اب دریا اب ساکن
slack water	اب ساکن
slack water	اب ازاد
slack water	مد ارام
slack water	اب راکد
slack water	stand : syn
soft water	اب شیرین
soft water	اب سبک
soft water	اب خوشگوار
spend like water	مثل ریگ خرج کردن
hot water <idiom>
to drink water	اب خوردن
voidance water	منجلاب
voidance water	زیر اب
wade into the water	راه رفتن در اب
waste water	فاضلاب
water aspirator	خرطوم ابی
water bag	کیسه اب
water bailiff	میراب
water bailiffs	مامور تفتیش کشتیها در بندر
water bailiffs	مامور جلوگیری از صید غیرمجاز
water balance	بیلان اب
water bearer	دلو
water bearer	ساکب الماء
water bearer	ریزنده اب ابریز
up to the middle in water	تا کمر در اب
undermining by water	اب رفتگی کف
to drink water	اب اشامیدن
to keep ones head above water	خود را از بار بدهی رها کردن
hold water <idiom>
head above water <idiom>	آشکاری مشکل
fish out of water <idiom>	طرف وصله ناجوراست
deep water <idiom>	مشکل سخت
to sniff up water	اب رابه بینی کشیدن
to soften a water	سبک ترکردن یاشیرین کردن اب
to splash into water	به اب زدن
unavailable water	رطوبت غیر قابل استفاده
underground water	اب زیرزمینی
underground water	اب درون زمین
storm water	فاضلاب ناشی از بارندگی فاضلاب سطحی
To draw water from the well .	آب از چاه کشیدن
undermining by water	اب شستگی
water bed	تشک لاستیکی که درون انرا پراز اب می کنند
water guage	فشار سنج اب
water sky	لکههای دریاچهای شکل درداخل ابرها شکل انعکاس تصویر دریاچه ها روی ابر
water system	منبع اب
water system	سیستم ابیاری
water tank	مخزن اب
water terminal	باراندازهای ابی
water terminal	ترمینالهای ابی اسکلههای کنار دریا
water tight	مانع دخول اب
water tight	کیپ
water treatment	گندزدائی اب
water treatment	پاکسازی اب
water turbine	توربین ابی
water utilization	اقتصاد اب
water vapor	بخار اب
water wheel	دولاب
water system	ذخیره اب
water system	رودخانه و شعبات ان
water snake	مار ابی
water soak	در اب صابون زدن
water soak	در اب خیساندن
water spot	گردباد دریایی
water spot	واتراسپات
water under pressure	آبتحتفشار
water transport	ناقلآب
water stop	اب بند
water signs	علائمآبی
water suit	لباس ضد فشار اب
water suit	لباس ضد نیروی ثقل
water separator	جداگرآب
water surface	سطح اب
water surface	رویه اب
water wheel	چرخاب
water worn	ساییده شده ازاب
water-soluble	حل شدنی در آب
water-soluble	آبگشا
water key	کلیدآب
water jug	پارچآب
water intake	مکندهآب