Dictiornary-Farsi | turning judge | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 97 (6 milliseconds)

English	Persian
turning judge	داوربرگشت


Other Matches

turning away	دوری واجتناب
turning	تراشکاری
turning away	پرهیز
longitudinal turning	تراشکاری طولی
turning wall	دیواربازگشت
turning wheel	چرخهسفالگری
turning traffic	ترافیک پیچ دار
in the turning of a hand	بیک چشم برهم زدن
turning circle	دایره چرخش ناو
Drop me just before you get to the turning.	مرانرسیده ره سر پیچ پیاده کنید
fine turning	میزان سازی دقیق
turning handle	دستهچرخشگر
turning tool	قلم تراش
turning attachment	تجهیزات تراشکاری
turning tool	رنده
turning tool	کارد تراش
turning movement	احاطه دورانی
turning movement	حرکت دورانی
turning moment	گشتاورواژگونی
turning moment	لنگر واژگونی
turning machine	ماشین تراش
turning effect	اثر گردش
turning circle	دایره گردش
wood turning	خراطی
turning chisel	قلم ماشین تراش
turning chisel	اسکنه ماشین تراش
turning bolt	کلون
turning tool	ابزار تراشکاری
turning point	نقطه برگشت
turning points	نقطه لولای چرخش
turning points	نقطهای دریک دور تجاری که در ان جهت فعالیتهای اقتصادی عوض میشود
turning points	نقطه چرخش
turning points	مرحله قاطع نقطه تحول
turning points	نقطه برگشت
turning point	نقطه لولای چرخش
turning point	نقطه چرخش
turning point	مرحله قاطع نقطه تحول
turning point	نقطهای دریک دور تجاری که در ان جهت فعالیتهای اقتصادی عوض میشود
polygonal turning machine	ماشین تراش چند لبه
method for turning the steps	روش دور دادن پلکان
turning programming language	زبان برنامه نویسی تورینگ
automatic turning shop	کارگاه تراشکاری
cam turning attachment	تجهیزات تراش بادامک
skew turning chisel	مغار کج
judge	قاضی
judge	کارشناس
judge	قاضی دادرس
judge	حکم دادن تشخیص دادن
judge	داوری کردن فتوی دادن
judge	قضاوت کردن
judge	خبره
judge	داور
judge	حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن
judge	دادرس
To go alone to the judge . <proverb>	تنها به قاضى رفتن.
judge	حاکم
judge	فتوی یا حکم دادن دادرسی کردن
judge	داوری کردن
automatic lathe for taper turning	ماشین تراش مخروطی
stroke judge	حرکتتوام بادستوپایحرفهای
side judge	راهعبورجانبی
service judge	داورسرویس
line judge	خطداوری
One must not judge by appearances .	بظاهر اشخاص نباید قضاوت کرد
judge's stand	جایگاهداوری
Judge not , that ye be not judged. <proverb>	قضاوت نکن ,تا مورد قضاوت قرار نگیرى.
to bring somebody before the judge	کسی را در حضور قاضی آوردن
net judge	داورتور
ground judge	داور زمین شمشیربازی
judge advocate	ضابط دادگستری
judge advocate	وکیل مدافع
judge advocate	قاضی عسکر
impeachment of a judge	رد دادرس
judge by appearances	حکم به فاهر کردن
goal judge	داور پشت دروازه لاکراس داور دروازه واترپولو
judge advocate	اقامه کننده دعوی
paddock judge	داور سرپرست اماده شدن اسبهای مسابقه
patrol judge	داور برج طول مسیر اسبدوانی
field judge	داور میدان
placing judge	داور خط پایان
puisne judge	دارو جز
puisne judge	قاضی پایین رتبه دادرس جز
touch judge	هریک از داوران مامورمراقبت در طرفین زمین برای تماس توپ با زمین
back judge	داور در محوطه دفاعی
judge advocate	دادستان دادگاه نظامی مشاور قانونی دادگاه نظامی مستشار دادگاه نظامی
net cord judge	داور تور
The judge will have the final say on the matter.	قاضی حرف آخر را در این موضوع خواهد داشت.
foot fault judge	کمک داور
personal knowledge of the judge	علم قاضی
judge made law	نظام حقوقی مبتنی بر سوابق قضایی و ارا محاکم
judge advocate general	رئیس دادرسی ارتش مشاور حقوقی وزارت جنگ یا وزارت دفاع مشاور حقوقی ارتش
judge advocate general	رئیس دادگاه نظامی
can not judge a book by its cover <idiom>	[چیزی را نمی شود صرفا از روی قیافه قضاوت کرد]
to bring the matter before a court [the judge]	دعوایی را در حضور قاضی آوردن
People tend to judge by appearances .	عقل مردم به چشمشان است
The judge remained an honest man all his life .	قاضی تمام عمرش درستکار ماند