English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 116 (6 milliseconds)
English Persian
unborn child حمل
Search result with all words
blood money of an unborn child غره
blood money of an unborn child دیه جنین
Other Matches
unborn هنوز زاده نشده هنوززاده نشده
unborn نزاده
unborn نازاد
unborn غیر مولد
unborn هنوز فاهرنشده
with child <idiom> حامله شدن
from a child ازهنگام بچگی
he is my only child فرزند یگانه من است
only child تک فرزند
i would i were a child ای کاش بچه بودم
with child ابستن حامله
the child is a wonder این بچه عجوبه ایست
to get with child ابستن کردن
child بچه
child یک رکورد داده که تنها با توجه به محتوی رکوردهای موجوددیگر میتواند ایجاد شود
child کودک
child طفل
child فرزند
child ولد
child parent
child ionship relat child parent
natural child بچه نامشروع
to beat a child کتک زدن بچه
to i. a child with vaccine ابله بچه ایی را کوبیدن
to vaccinate a child ابله بچهای را کوبیدن
natural child طفل حرامزاده
the losser of a child فقدان یا داغ فرزند
elf child بچه عوضی
the child is a great t. to us این بچه خیلی اسباب زحمت ماشده است
nurse child فرزند رضائی
nurse child فرزند خوانده
she has brone a child ان زن بچه زائیده است
rejected child کودک مطرود
problem child فیل جناح وزیر درصورتی که راه گسترش ان مسدود باشد
problem child فرزند مسئله دار
problem child کودک مشکل افرین
she is quick with child جنبش بچه رادرشکم حس میکند
wolf child کودک گرگ پرورده
Could we have a plate for the child? آیا ممکن است بشقابی برای بچه مان به ما بدهید؟
I asked for the child. من یک برای بچه سفارش دادم.
Watch the child ! مواظب بچه باش !
poor child بیچاره بچه
to tuck in a child پتوی روی بچه را درست کردن [که سرما نخورد]
hardly a child anymore دیگر به سختی بچه ای
Ask the truth from the child . <proverb> یرف راست را از بچه بپرس.
you will spoil the child بچه را فاسد خواهیدکرد
child's play بچه بازی
child's play بازی کودکان
child's play هر کار بسیار آسان
child prodigy بچهبا استعداد
latchkey child [بچه ای که برای مدت زمانی از روز بخاطر مشغله کاری پدر و مادر در خانه تنهاست.]
love child حرامزاده - بچهایکهپدرمادرشهرگزبایکدیگرازدواجنکردهاند
The child is going to go to bed. بچه دارد می رود بخواب
To spoil child . بچه یی را لوس کردن
adopted child فرزند خوانده
child psychiatry روانپزشکی کودک
child program تابع یا برنامهای که توسط برنامههای دیگر فراخوانده می شوند و در حین اجرای برنامه دوم فعال می مانند
child process تابع یا برنامهای که توسط برنامههای دیگر فراخوانده می شوند و در حین اجرای برنامه دوم فعال می مانند
child of the second bed بچه زن دوم
child law حقوق کودک
an abortive child بچه سقط شده
child in the womp حمل
child development رشد کودک
child custody حضانت
child centered کودک محور
child adoption فرزند خواندگی
child abuse بهره کشی از کودک
big with child حامله
big with child ابستن
backward child کودک عقب مانده
an abortive child فگانه
child psychology روانشناسی کودک
child window پنجره کوچکتر نمیتواند از مرز پنجره بزرگتر خارج شود و وقتی پنجره اصلی بسته است آن هم بسته میشود
gutter child بچه موچه گرد
god child فرزندتعمیدی
he treated me as a child بامن مانند بچه رفتارکرد
illegitimate child طفل نامشروع
feral child کودک وحشی
in child birth درحال زایمان
god child بچه تعمیدی
elf child بچهای که پریان بجای بچهای که دزدیده اندمیگذارند
foster child فرزند خوانده
child window پنجرهای در پنجره اصلی
child study کودک پژوهی
latchkey child [کودکی که معمولا در خانه بخاطر مشغله پدر مادر تنها است]
lost child طفل لقیط
grand child نوه
child death rate نرخ مرگ و میر کودکان
parent child relationship رابطه پدر و پسر
The child fell off the balcony. بچه از ایوان پرت شد
to tuck up a child [British E] پتوی روی بچه را درست کردن [که سرما نخورد]
to i. obedience intoa child فرمان برداری را کم کم به بچه ایی فهماندن
child guidance clinic درمانگاه راهنمایی کودک
To adopt a child ( an infant ) . کودکی را بفرزندی قبول کردن
to kiss away a child's tears بابوسیدن بچه اشکهایش راپاک کردن
child rearing practices شیوههای پرورش کودک
female slave with a child master her from child witha
female slave with a child ام ولد
child langmuir equation معادله چایلد- لنگمیور قانون چایلد- لنگمیور
child labour legislation قانون مربوط به کارخردسالان
child labor laws قوانین کار کودکان
She pressed the child to her side. بچه را به خودش چسباند
You are stll a child in her eyes. به چشم اوهنوز یک بچه هستی
The child is beginning to talk. بچه دارد زبان باز می کند
Dont spoil the child . بچه را خراب نکنید (لوس نکنید )
the child belongs to the marriage bed الولد الفراش
putative father of an illegitimate child پدر مفروض فرزندی نامشروع
He beats his own child to frighten his neighbour. <proverb> بچه خود را مى زند که همسایه بترسد .
Like every child, she has only limited vocabulary at her disposal. مانند هر کودک، او [زن] وسعت واژگان محدودی در اختیار دارد.
The child of ones old age is a bell hung from ones. <proverb> بجه سر پیرى زنگوله تابوت است .
The child [kid,baby] has taken after her mother. بچه به مادرش رفته.
He had the air of a frightened(scared)child. حالت بچه ای را داشت که وحشت زده شده بود
His new luxury mansion is a dar cry from the one bedroom cottage he lived in as a child. عمارت لوکس جدیدش کجا و کلبه یک خوابه ای که کودکی اش را در آن به سر برد کجا.
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com