Dictiornary-Farsi | vacant hours | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 73 (5 milliseconds)

English	Persian
vacant hours	ساعات بیکاری یا فراغت


Other Matches

vacant	بلاتصدی
vacant	بیکار
vacant	بی متصدی
vacant	اشغال نشده
vacant	خالی
vacant succession	بدون جانشین
vacant space	محل خالی
vacant space	جای خالی
vacant possession	ملک بدون مستاجر
vacant possession	ملک خالی
We are hunting for a vacant flat.	دربدر دنبال آپارتمان خالی می گردیم
We have no vacant position ( opening ) in this company .	دراین شرکت محل ( جا و سمت ) خالی نداریم
at all hours <adv.>	هر بار
at all hours <adv.>	همیشه
off hours	ساعات فراغت
off hours	ساعات بیکاری
hours	ساعت
at all hours <adv.>	درهمه اوقات
hours	مدت کم
hours	وقت
hours	06 دقیقه
some two hours	یک دو ساعتی
to keep late hours	دیر برخاستن
waking hours	ساعات بیداری
kilowatt hours	کیلووات در ساعت
licensing hours	زمان مجاز
out of [outside] office hours	خارج از ساعات اداری
the small hours	ساعات بعد از نیمه شب
keep late hours	دیر خوابیدن و دیر بیدار شدن
keep regular hours	ساعات خواب و بیداری منظم داشتن
small hours	سحرگاهان
During the rush hours.	درساعات شلوغی [پر رفت وآمد پر ترافیک]
Outside office hours.	خارج از وقت اداری
visiting hours	ساعات ملاقات
opening hours	ساعاتی که بانک، کتابخانه و سایر مراکز باز می شود.
to keep late hours	دیر خوابیدن
to keep regular hours	هر کاری را درساعت معین کردن
thoughtful hours	ساعات تفکر
dead hours	ساعات خاموشی در شب
idle hours	ساعتهای بیکاری
hours of worship	ساعات پرستش یا نماز
man-hours	نفرساعت
man-hours	جمع تعداد ساعات کار
hours of labor	ساعات کار
hours of business	ساعتهای کاری
dead hours	ساعات خاموشی در شب ساعات خاموشی شبانه
business hours	ساعت اداری
business hours	ساعت کاری
canonical hours	ساعات رسمی نماز یا عقد
impatient hours	ساعات نا شکیبایی یا بی صبری
keep bad hours	دیر خوابیدن و دیر برخاستن
keep late hours	دیر خوابیدن و دیر برخاستن
office hours	ساعات کار
man hours	نفر در ساعت
lighting hours	زمان روشنایی یا سوختن
silent hours	ساعات خواب
leisure hours	ساعات فراغت یا بیکاری هنگام فرصت
small hours	ساعات عبادت صبحگاهی
keep good hours	زود خوابیدن و زود برخاستن
keep early hours	زود خوابیدن و زود برخاستن
thoughtful hours	ساعات فکر
office hours	ساعات اداری
We had to queue [line] up for three hours to get in.	ما باید سه ساعت در صف می ایستادیم تا برویم تو.
I areraged six hours a day.	روی هم رفته روزی شش ساعت کار کردم.
Far into the night . Into the early hours.	تا دم دمهای صبح
To keep late nights [hours]	شب زنده داری کردن
The reporter was held at the checkpoint for several hours.	خبرنگار چندها ساعت در محل بازرسی معطل شد.
Pleasant hours fly fast. <proverb>	لحظات خوش زود می گذرد.
pleasant hours fly fast. <proverb>	عمر اگر خوش گذرد زندگی نوح کم است.
The library is the obvious place for the after-dinner hours.	کتابخانه جایی بدیهی برای ساعت پس از شام است.
The capacity of a battery is typically expressed in milliamp-hours.	ظرفیت باتری به طور معمول در میلی آمپر در ساعت بیان می شود.
I worked ten hours a day this week and my boss bit my head off for not doing my share of the work!	من این هفته روزی ده ساعت کار کردم، اما رئیسم بخاطر کم کاری توبیخم کرد!