English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2 milliseconds)
English Persian
vital point حرکت غیرمجاز ضربه به نقاط حساس بدن
Other Matches
vital <adj.> حیاتی
vital وابسته به زندگی
vital <adj.> با نشاط
vital <adj.> عمده
vital <adj.> بنیانی
vital <adj.> ضروری
vital <adj.> مهم
vital واجب اساسی
vital حیاتی
vital <adj.> اساسی
vital <adj.> اصلی
vital وابسته بزندگی
vital statistics امار حیاتی
vital area منطقه حیاتی پدافند هوایی
vital statistics امار ثبت احوال
vital statistics امارهای حیاتی
vital statistics امار زاد و ولد و مرگ و میر امار حیاتی
vital capacity فرفیت حیاتی
vital statistics امار مربوط به زندگی
vital area منطقه حیاتی
vital points نقاط حساس بدن
vital interest مصلحت حیاتی
vital ground زمین حیاتی
vital to life واجب برای زندگی
vital ground زمین یاعوارض مهم
vital necessity پدیدهای که دولتها با توسل به ان بسیاری از اعمال غیر منطقی یا نامشروع یا تجاوزکارانه خود را توجیه می کنند
vital force نیروی حیاتی
vital necessity ضرورت حیاتی
vital energy قوه حیات
vital capacity گنجایش حیاتی
vital energy نیروی زندگی
of vital importance بسیارمهم
of vital importance حیاتی
of vital importance خیلی ضروری
vital index شاخص حیاتی
point-to-point connection اتصال نقطه به نقطه
point to point line خط نقطه به نقطه
point to point network شبکه نقطه به نقطه
0.42 [zero point four two] [zero point forty-two] [forty-two hundreths] صفر ممیز چهار دو [ریاضی]
the point is اصل مطلب این است
far point برد بینایی
near point نقطه نزدیک
point محل یا موقعیت
point مرکز راس حد
point نقط های که تقسیم بین بیتهای عدد کامل و بخش کسری آنرا از عدد دودویی نشان میدهد
point درصد
point محل شروع چیزی
point نقط های در برنامه یا تابع که مجددا وارد میشود
point نقط های در تخته مدار یا در نرم افزار که به مهندس امکان بررسی سیگنال یا داده را میدهد
point نقط ه
point که تقسیم بین واحد کامل و بخش کسری آنها
point نشان میدهد
point پوینت
point محل
point out <idiom> توضیح دادن
point four چهارمین ماده از مواد اصلی نطق افتتاحیه ترومن رئیس جمهور امریکادر ژانویه 9491 در کنگره که در ان پیشنهاد شده بود که ایالات متحده امریکا به وسیله تامین کمکها و مساعدتهای فنی در کشورهای توسعه نیافته جهان
point four رهبری این گونه ممالک را به دست گیرد
to the point مربوط بموضوع
to the point بجا
zero point نقطه مرکزی گلوله اتشین اتمی در لحظه انفجار
zero point نقطه صفر
three point فن 3 امتیازی کشتی
in point در خور
try for point تلاش برای کسب امتیاز
in point بجا
in point مناسب
off the point بطور بی ربط
off the point بطور نامربوط
come to the point <idiom> به نکتهاصلی رسیدن
beside the point <idiom> مسائل حاشیهای
point to point 1-اتصال مستقیم بین دو وسیله . 2-شبکه ارتباطی که در آن هر گره مستقیما به سایر گره ها وصل هستند
point to point را پشتیبانی میکند و برای تامین ارسال داده بین کامپیوتر کاربر و سرور راه دور روی اینترنت با استفاده از پروتکل شبکه ICPIFP به کار می رود
point to point پروتکلی که اتصال شبکه آسنکرون
The point is that… چیزی که هست
point to point نقطه به نقطه
let point امتیازی که بخاطر مداخله حریف به رقیب او داده میشود
not to the point خارج از موضوع
to come to a point بنوک رسیدن
to come to a point باریک شدن
point four اصل چهار
off the point بدون اینکه وابستگی داشته باشد
way point ایستگاههای هوایی ایستگاههای اصلی عملیات هوانوردی
not to point پرت بیجا
point ماده اصل
point موضوع
point جهت
point درجه امتیاز بازی
point نمره درس پوان
point نکته
point هدف
point مسیر
point مرحله قله
point پایان
point تیزکردن
point گوشه دارکردن
point نوکدار کردن
point نوک گذاشتن
point خاطر نشان کردن
point نشان دادن
point نقطه
point سر
point نوک
not to point بیرون از موضوع
Now he gets the point! <idiom> دوزاریش حالا افتاد! [اصطلاح]
point ممیز [در کسر اعشاری] [ریاضی]
off to a point باریک شده نوک پیدامیکند
to let it get to that point اجازه دادن که به آنجا [موقعیتی] برسد
on the point of going در شرف رفتن
One point for you. یک درجه امتیاز [ بازی] برای تو.
to point to something به چیزی متوجه کردن
to point to something به چیزی اشاره کردن
point متوجه ساختن
point اصل
point راس
point اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
point سب زدن به دایرههای مختلف هدف از 01 به پایین
point رسد نوک
point باریک کردن
point هدف گیری کردن
point نشانه روی کردن
point قطبهای باطری یاپلاتین
point مقصود
point امتیاز
point نقطه گذاری کردن ممیز
point نقطه گذاری کردن
point نقطه نوک
point حد
point جهت مرحله
point محل مرکز
point اشاره کردن
point دماغه
point به سمت متوجه کردن
radix point نقطه ممیز
point of sight نقطه دید
point of support نقطه اتکا
reorder point نقطه سفارش مجدد
point of sale محل ای در مغازه برای پرداخت قیمتهای کالاها
reorder point نقطه تجدید سازمان یا تجدیدگسترش
radix point نقطه مبنا
rear point قسمت نوک عقب دار
release point نقطه رهایی ستون راهپیمایی
reentry point نقطه باز گذشت
rear point اخرین قسمت عقب دار
point of intersection نقطه تلاقی
point of loading نقطه بارگیری
point of no return نقطه حداکثر شعاع عمل هواپیما اخرین حد شعاع عمل هواپیما
reference point نقطه برگشت نقطه نشانی نقطه مبدا دهانه بندر
point of presence شماره دستیابی تلفن برای تامین کننده سرویس که برای اتصال به اینترنت از طریق مودم به کار می رود
reentry point نقطه بازگشت
release point نقطه رهایی
point of regard نقطه دید
point of sale سیستمی که از ترمینال کامپیوتر در نقط ه فروش سایت برای ارسال الکترونیکی یا کنترل ارسال مشابه قیمت گذاری محصول و.. استفاده میشود
reference point نقطه مبنا
point of support تکیه گاه
point system شرط بندی براساس امتیاز
point target هدف کوچک
point target اماج نقطهای
quiescent point نقطه استراحت
pull up point نقطه بالا کشیدن هواپیما نقطه صعود برای تک یا رهاکردن بمب
preequivalence point پیش از نقطه هم ارزی
projection of a point خط مصور
projection of a point خطی که نقطه تصویرشده را بنقطه مقابل ان می پیوند د
projection of a point تصویر نقطه
potatoes and point سیب زمینی یا نانش برای خوردن و بقیه اش برای نگاه کردن است
pour point نقطه جاری شدن
pour point نقطه ریزش
pour point نقطه سیلان
point style شیوه معماری که نشان برجسته ان طاقهای نوک تیزاست
point spread امتیاز قابل انتظار
radix point ممیز
point of symmetry نقطه تقارن
symmetry point نقطه تقارن
point of tow نقطه یدک ناو یا قایق
point size برای اندازه گیری نوع یا متن
point of weld نقطه جوش
point operation عمل نقطهای
point particle ذره نقطهای
point plotting رسم نقطه
point protector چیزی که نوک مدادراپوشانده ازشکستن حفظ میکند
point race مسابقه دوچرخه سواری طولانی چند مرحلهای
point scale مقیاس امتیازی
point size اینچ
principle point مبداء اصلی
point protector سرمداد
pin point اتی
pin point نقطهای
pivot point نقطه مفصلی
pivot point لولائی
pivot point نقطه چرخش ناو
pivot point نقطه نشانه
pivot point مرکز چرخش
plate point نقطه پلیت
plumb point نقطه شاغولی دوربین هواپیمادر لحظه عکس برداری
point after touchdown [یک امتیاز با گذراندن توپ بر فراز دروازه با ضربه پا پس از کسب شش امتیاز با رسیدن به پشت خط پایان]
point bland از دهانه لوله
point bland نزدیک به دهانه لوله
point bland تیراندازی بدون نشانه روی
point bland بسیار نزدیک در مسافت نزدیک
point break موجهاییکه با زاویه به ساحل نزدیک می شوند
point charge بار نقطهای
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com