English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (11 milliseconds)
English Persian
walk of life پیشه
walk of life شغل
walk of life <idiom> طرز زندگی کردن
Other Matches
Life isn't about finding yourself. Life is about creating yourself. زندگی پیدا کردن خود نیست بلکه ساختن خود است.
to go for a walk گردش رفتن
walk-up بی آسانسور
walk-up آپارتمان طبقهی اول
to walk off with دزدیدن
to walk off with ربودن
to walk away with دزدیدن
to walk away with ربودن
walk through بررسی هر مرحله از یک نرم افزار
He can hardly walk. بزور راه می رود
walk all over someone <idiom> براحتی برنده شدن
walk away/off with <idiom> دزدیدن
walk-on بازیگر فرعی
walk out on قال گذاشتن
i know you by your walk من شما را از گام برداری
i know you by your walk میشناسم
do not walk راه نروید
take a walk گردش کردن
take me for for a walk مرابه گردش ببرید
to take a walk گردش کردن یا رفتن
to walk off ناگهان رفتن
walk off with دزدیدن
walk off with بلند کردن
walk out اعتصاب کردن
walk out کاری راناگهان ترک کردن
walk out on ترک گفتن
walk out on خالی ازسکنه کردن
go for a walk گردش رفتن
walk out <idiom> ناگهانی رفتن
walk (all) over <idiom> انجام هرکاری که دوست داشته باشه
to walk in واردشدن
to walk in توآمدن
to walk in قدم نهادن در
walk گردش کردن پیاده رفتن
walk گردش پیاده گردشگاه
walk پیاده رو
to walk به تکرار ظاهر شدن روحی به محلی
walk مسابقه راهپیمایی
walk گام معمولی اسب
to walk in داخل شدن
walk راه پیما
to walk قدم زدن
walk راه رفتن گام زدن
walk راه رو
walk گردش کننده راه رونده
to walk the boards بازیگری کردن
cat walk ادم رو
to walk a bicycle دوچرخه را با دست بردن
to walk fast تندراه رفتن
cock of the walk پهلوان میدان
code walk through گردش درطول برنامه
to walk the chalk بوسیله درست راه رفتن ازمیان خطهای گچ کشیده هوشیاری خود را ثابت کردن
cat walk تک گذر
cat walk راه رو اویخته
gravel walk جاده سنگ فرش
gravel walk سنگ فرش
side walk پیاده رو
milk walk گشتی که شیر فروش میزند گشت
milk walk دور
sheep walk چراگاه گوسفند
to walk the plank چشم بسته روی الواری که دربغل کشتی نصب سده راه رفتن وتوی دریا افتادن
walk back به عقب خم شوید
to walk on eggshells <idiom> در برخورد با فردی یا موقعیتی بیش از اندازه مراقب بودن
walk-in wardrobe راهرویجارختی
walk the plank <idiom> مجبور به ترک کشتی بوسیله دزدان دریایی
walk the plank <idiom> مجبور به استعفا شدن
walk the floor <idiom> بیقرار بودن
walk on air <idiom> روی ابرها راه رفتن (ازخوشحالی)
to walk . To go on foot. پیاده رفتن
walk back شل کردن
walk-ups آپارتمان طبقهی اول
walk-ups بی آسانسور
parapet walk سنگرقدم زدن
to walk around the block دور بلوک خیابان راه رفتن
cat-walk راهرو باریک
covered parapet walk گذرگاهسنگرسرپوشیده
To walk with firm steps . با قدمهای محکم راه رفتن
Lets go for a walk ( stroll) . برویم یک قدری بگردیم ( قدمی بزنیم )
To sit (walk) straight. راست نشستن ( راه رفتن )
He cannot sit up, much less walk [ to say nothing of walking] . او [مرد] نمی تواند بنشیند چه برسد به راه برود.
To walk with ones feet wide apart. گشاد گشاد راه رفتن
He is trying to run before he has learned do walk. <proverb> او مى خواهد قبل از آنکه راه رفتن را یاد بگیرد شروع به دویدن کند.
You cannot make a crab walk straight . <proverb> نمى توان خرچنگ را واداشت منظم و صاف راه برود .
learn to walk before yaou run. <proverb> قبل از اینکه بدوى راه رفتن را یاد بگیر.
Lets walk to the edge of water. بیا تا لب آب قدم بزنیم
We had a nice long walk today. امروز یک پیاره روی حسابی کردیم
i life that better انرا بیشتر از همه دوست دارم
life موجود
To do well in life . در زندگی ترقی کردن
life مدت
life عمر رمق
way of life فعالیتهای روزانه
life حیات
life زندگی
life جان
mean life عمر میانگین
Not on your life ! هرگز توعمرم ( چنین کاری نخواهم کرد) !
Way of life. راه ورسم زندگی
life نفس
life موجودات حبس ابد
life دوران زندگی
Not on your life. <idiom> مطمئنا نه
to the life با کمال دقت
mean life عمر متوسط
useful life عمر مفید
to g. out life مردن
to g. out life جان دادن
take one's own life خودکشی کردن
still life تصاویراشیاء بی جان
the a of life شام عمر
still life نقش اشیاء
life right حق عمری
still life طبیعت بیجان
life like واقع نما
That's (just) the way it [life] goes. زندگی حالا اینطوریه. [اصطلاح روزمره]
life less بیجان
life less بی ابادی
life less بیروح
life شور و نشاط
for life مادام العمر
for one's life از بیم جان
for one's life برای حفظ جان
life دوام
life expectancy سن متوسط
life-cycles چرخه زندگی
life-cycle چرخه زندگی
life expectancy امید زندگی
life expectancies امید به زندگی
life peers عنوان
life expectancies امید زندگی
life expectancy امید به زندگی
love life زندگی عشقی و جنسی
life expectancies عمر متوسط
life science دانش زیستی
kiss of life تنفس مصنوعی دهان به دهان
high life نوعی رقص تند
life science علوم طبیعی
life sciences دانش زیستی
high life زندگی پر ریخت و پاش
high life زندگی شیک و پر تجمل
life sciences علوم زیستی
change of life یائسگی
life science علوم زیستی
life sciences علوم طبیعی
life expectancy عمر متوسط
vital to life واجب برای زندگی
to give one's life to please خوش گذرانی کردن
to give one's life to please عیاشی کردن
to fret away ones life جان خودرافرسودن یاگداختن
the pride of life بهار عمر
the pilgrimage of life زندگی چندروزه ادمی دراین جهان
the pilgrimage of life سفرزندگی
the life of a contract مدت یک قرارداد
the fountain of life چشمه حیوان یازندگی
tenant for life شخص دارای حق عمری
temporal life زندگی موقت
accuracy life عمر قانونی لوله جنگ افزار
allhis life همه عمرش
staff of life مایه حیات
staff of life نان یا چیزی شبیه ان
single life تجرد
single life انفرادی
to give one's life to please درعیاشی زیستن
to restor to life زنده کردن
uterine life زندگی زهدانی
useful life of an investment عمر مفیع یک سرمایه گذاری
true life مطابق زندگی روزمره
true life حقیقی وصحیح
true life واقعی
life size باندازه شخص زنده باندازه طبیعی
life size اندازه واقعی
life instinct غریزه زندگی
life-size باندازه شخص زنده باندازه طبیعی
life-size اندازه واقعی
to saunter through life عمر را بیهوده وبا ولگردی گذرانیدن
shelf life مدت زمانی که کالا از تولید تاتوزیع به مصرف کننده درقسمتهای مختلف می ماند مدت گردش کالا در انبارها
shelf life تاریخ مصرف
to restorative to life احیاکردن
to restorative to life زنده کردن
to restor to life جان دادن
single life زندگی مجردی
life preservers وسیله نجارت غریق وغیره اسباب نجات
to lose one's life مردن
long life مدت مدید
long-life عمر دراز
long-life مدت مدید
tree of life درخت زندگی [این نگاره بگونه های مختلف در فرش های مناطق مختلف بکار رفته و جلوه ای از حیات انسان را تداعی می کند.]
life the hound <idiom> زندگی مثل سگ تازی
life of privation زندگی در سختی
attempt on somebody's life قصد کشتن کسی
life preserver وسیله نجارت غریق وغیره اسباب نجات
life boad قایق نجات
While there is life there is hope . <proverb> تا زندگى هست امید هست.
pond life جانوران بی مهره [که دراستخرها و حوض ها زیست می کنند.]
to lose one's life درگذشتن
to lose one's life جان دادن
life form زی نمود
life forms زی نمود
life imprisonment حبس ابد
life imprisonment حبس موبد
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com