Dictiornary-Farsi | warm one's blood/heart | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
warm one's blood/heart <idiom>	احساس راحتی کردن


Other Matches

She has a warm heart.	قلب گرم ومهربانی دارد
Please warm up this milk . warm and sincere greetings .	لطفا" این شیر را قدری گرم کنید
Blood is not washed out by blood . <proverb>	خون را با خون نمى شویند.
warm	گرم
warm	با حرارت
warm up	اجازه داده به یک ماشین برای بیکار ماندن برای مدتی پس از روشن شدن تا به وضعیت عملیات مط لوب برسد
warm up	تشجیع کردن
warm	غیور خونگرم
warm up	راه انداختن
warm-up	گرم شدن
warm up <idiom>	دوستانه برخورد کردن
warm up <idiom>	گرم کردن (برای بازی)
warm up	شروع کردن به کار
warm up	گرم کردن
warm up	دست گرمی بازی کردن
warm up	قبل از بازی حرکت کردن وخود را گرم نمودن
warm	صمیمی
warm	گرم کردن گرم شدن
warm-up	گرم کردن
warm-up	روند یا زمان لازم برای سیستم به حالت پایدار درشرایط کاری
warm down	تمرین سبک
warm bloodedness	خونگرم با روح
warm fronts	جبهه هوای گرم
warm bloodedness	مهربانی
warm bloodedness	خونگرمی
warm front	جبهه هوای گرم
warm-blooded	خون گرم
warm blooded	با روح
warm boot	فرایند فریب دادن کامپیوتر بااین تفکر که برق ان با وجودروشن بودن خاموش شده است راه اندازی گرم
warm hearted	دلسوز
warm corner	جای خطرناک
warm blooded	خونگرم
warm infusion	چیز دم کرده
warm-ups	گرم کردن
warm-ups	روند یا زمان لازم برای سیستم به حالت پایدار درشرایط کاری
warm-ups	گرم شدن
warm link	پیوند گرم
warm hearted	با محبت
warm corner	نبرد سخت
warm spot	اندامها و مراکزاحساس گرما در پوست
warm spot	نقطه گرماگیر
warm standby	وسیله پشتیبان جانبی که قابل تنظیم برای روشن شدن است در یک لحظه کوتاه پس از خرابی سیستم
warm boot	شروع مجدد سیستم که معمولاگ سیستم عامل را هرباره بارمیکند ولی دیگر سخت افزار را بررسی نمیکند
It was warm , but not hot .	هوا گرم بود ولی داغ نبود
warm blooded	خونگرمی مهربانی
to give a warm welcome	سخت مقاومت کردن با
Come and get warm by the fire .	بیا جلوی آتش که گرم بشوی
to give a warm welcome	روی خوش نشان دادن به
he is warm with wine	کله اش گرم است
warm-blooded <adj.>	خونگرم
warm climate	گرمسیر
warm-hearted	بامحبت
warm up suit	گرمکن
warm to one's work	در کارخود گرم شدن و هیجان پیدا کردن
warm-hearted	دلسوز
warm up time	زمان اماده شدن
warm start	شروع گرم
warm start	شروع مجدد برنامه که متوقف شده بود ولی بدون از دست دادن داده
I feel warm .	گرمم شده
the room is nice and warm	اطاق خوب گرم است
warm gas thruster	جت پیش راننده متشکل از گازذخیره شده با فشار زیاد که قبل از بیرون رانده شدن ازنازل گرم شود
warm substeppic zone	نوار نیمه جلگهای گرم
upper warm front	جبهههوایبسیارگرم
warm-air outlet	مجرایخروجهوایگرم
warm-air outflow	خروجیهوایگرم
warm-air baffle	خروجهوایگرم
A warm and soft bed .	رختخواب گرم ونرم
warm air outlet	خروجهوایگرم
forced warm-air system	سیستمداخلیگرم کننده
machine wash in warm water at a normal setting	شستشوباماشیندرآبگرم ونرمال
machine wash in warm water at a gentle setting	شستشوباماشیندرآبگرم وملایم
be in one's blood <idiom>	ارثی بودن
be in one's blood <idiom>	در ذات کسی بودن
get someone's blood up <idiom>	کفر کسی را درآوردن
get someone's blood up <idiom>	عصبانی کردن
his blood is up	اماده جنگ است
whole blood	قرابت ابی و امی قرابت تنی
whole blood	قرابت نسبی
new blood <idiom>	جان تازه به چیزی دادن ،نیروی تازه یافتن
his blood is up	خشمش افروخته است
blood	خون
blood	مزاج
blood	سگ شکاری و بوی خن
blood	عصبانی کردن
blood	خون کسی رابجوش اوردن
blood	خون جاری کردن
blood	خون الودکردن
blood	نژاد
blood	نسبت خویشاوندی
blood	خوی
blood	دم
to let blood	رگ زدن
to let blood	خون گرفتن
let blood	رگ زدن
blood	نیرو
blood	نسب
let blood	خون گرفتن
stranger in blood	سببی
to gild with blood	غرقه بخون کردن
stranger in blood	غیر نسبی
to bathe in blood	درخون غلتیدن
to gild with blood	اغشته بخون کردن
To kI'll someone in cold blood.	درنهایت خونسردی خون کسی را ریختن ( کشتن )
Blood was running .	خون جاری شد
To have a blood feud with someone.	با کسی پدر کشتگی داشتن
blood transfusion	تزریقخونبهبدنبیمار
blood relation	رابطهخونیوخانوادگی
blood donor	اهدایخون
proximity of blood	قرابت نسبت
half blood	نابرادری یا ناخواهری دورگه
to bathe in blood	درخون غوطه خوردن یا اغشتن
full blood	برادر تنی
full blood	همخون
full blood	نژاد خالص
to freeze ones blood	کسیرازهره ترک کردن
flesh and blood <idiom>	روابط نزیک داشتن
dragon blood	دم الاخوین
dragon blood	خون سیاووشان
dragoa's blood	خون سیاوشان
full blood	برادر ابوینی
corruption of blood	محرومیت از حقوق اجتماعی و مدنی
full blood	از نژاداصیل
corruption of blood	مهدورالدم شدن
proximity of blood	وابستگی
proximity of blood	خویشی نزدیکی
to imbrue with blood	بخون ترکردن
it rained blood	خون
of half blood	ناتنی
his blood beon us	خونش به گردن ماست
of full blood	تنی
to freeze ones blood	خون در رگ کسی افسرده
life blood	پلک چشم
life blood	جنبش بی اخبار
life blood	نیرو
life blood	خونی که زندگی به ان نیازمنداست
it reeks of blood	بوی خون از ان میاید
to imbrue with blood	الوده بخون کردن
to imbrue with blood	بخود اغشتن
to imbrue in blood	بخون تر کردن
proximity of blood	خویشاوندی
princess of the blood	دختر یا نوه پادشاه
prince of the blood	شاهزاده اصیل
price of blood	دیه
price of blood	خون تاوان
price of blood	خون بها
whole blood center	مرکز کنترل و اهداء خون مرکز جمع اوری خون
poverty of the blood	کم خونی
poverty of the blood	کمی خون
to imbrue in blood	بخود اغشتن
to imbrue in blood	الوده بخون کردن
it rained blood	روان بود
bad blood	خصومت
blood counts	شمارش تعداد گویچههای خون در حجم معینی
blood count	شمارش تعداد گویچههای خون در حجم معینی
blood corpuscles	ذرات خون
blood vessel	عروق خونی
blood vessel	رگ
blood poisoning	مسمومیت خون
blood money	دیه
blood brother	برادر هم خون
blood brother	برادر خوانده
blood brothers	برادر هم خون
bad blood	مسمومیت خون دراثرعصبانیت
bad blood	زنندگی
bad blood	تلخی تندی
bad blood	رنجش
bad blood	خشم
bad blood	ازردگی
avenger of blood	ولی دم
in cold blood <idiom>	خیلی خونسرد
blood brothers	برادر خوانده
blood money	خون بها
blood poisoning	عفونت خون
blood groups	تعیین کردن
blood groups	گروه خونی
blood group	گروه خون
blood group	تعیین کردن
blood group	گروه خونی
blood cells	یاخته خون
blood cells	گویچههای خونی
blood cell	یاخته خون
blood cell	گویچههای خونی
blood groups	گروه خون
blood type	گروه خونی
blood type	تعیین کردن
blood work	آزمایش خون
blood pressure	فشار خون
blood pressure	فشارخون
blood test	آزمایش خون
blood types	گروه خون
blood types	تعیین کردن
blood types	گروه خونی
blood type	گروه خون
blood sports	کشتن شکار
relationship by blood	قرابت نسبی
blood money	خونبها
relationship by blood	خویشاوندی نسبی
blood relationship	قرابت نسبی
blood relationship	خویشاوندی نسبی
To welter in ones blood .	درخون خود غلتیدن