Dictiornary-Farsi | warm-blooded | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 95 (5 milliseconds)

English	Persian
warm-blooded	خون گرم
warm-blooded <adj.>	خونگرم


Other Matches

warm blooded	خونگرم
warm blooded	با روح
warm blooded	خونگرمی مهربانی
Please warm up this milk . warm and sincere greetings .	لطفا" این شیر را قدری گرم کنید
red blooded	شهوانی
red-blooded	نیرومند
red-blooded	شهوانی
red blooded	نیرومند
blue blooded	نجیب زاده
blue-blooded	نجیب زاده
cold blooded	خونسرد
full blooded	از نژاد اصیل
half blooded	دورگه
cold blooded	بی عاطفه
hot-blooded	باحرارت
hot blooded	اتشی مزاج
hot blooded	خون گرم
full-blooded	پاک نژاد
full-blooded	پرخون
full-blooded	اصیل
cold-blooded	خون سرد
hot-blooded	خون گرم
hot-blooded	اتشی مزاج
hot blooded	تندخو مهیج
hot blooded	باحرارت
hot-blooded	تندخو مهیج
He is a warn blooded person.	آدم خون گرمی است
Either be a pure Ethiopian or a full - blooded Roman. <proverb>	یا زنگى زنگ باش یا رومى روم .
warm up	راه انداختن
warm up	شروع کردن به کار
warm up	تشجیع کردن
warm up	گرم کردن
warm down	تمرین سبک
warm up	دست گرمی بازی کردن
warm up	قبل از بازی حرکت کردن وخود را گرم نمودن
warm up	اجازه داده به یک ماشین برای بیکار ماندن برای مدتی پس از روشن شدن تا به وضعیت عملیات مط لوب برسد
warm up <idiom>	گرم کردن (برای بازی)
warm up <idiom>	دوستانه برخورد کردن
warm-up	گرم کردن
warm	گرم
warm-up	روند یا زمان لازم برای سیستم به حالت پایدار درشرایط کاری
warm-up	گرم شدن
warm	با حرارت
warm	غیور خونگرم
warm	صمیمی
warm	گرم کردن گرم شدن
warm to one's work	در کارخود گرم شدن و هیجان پیدا کردن
warm start	شروع گرم
warm start	شروع مجدد برنامه که متوقف شده بود ولی بدون از دست دادن داده
It was warm , but not hot .	هوا گرم بود ولی داغ نبود
She has a warm heart.	قلب گرم ومهربانی دارد
warm up suit	گرمکن
warm up time	زمان اماده شدن
Come and get warm by the fire .	بیا جلوی آتش که گرم بشوی
I feel warm .	گرمم شده
warm climate	گرمسیر
warm standby	وسیله پشتیبان جانبی که قابل تنظیم برای روشن شدن است در یک لحظه کوتاه پس از خرابی سیستم
warm spot	نقطه گرماگیر
warm spot	اندامها و مراکزاحساس گرما در پوست
warm-hearted	دلسوز
to give a warm welcome	سخت مقاومت کردن با
to give a warm welcome	روی خوش نشان دادن به
he is warm with wine	کله اش گرم است
warm-ups	گرم کردن
warm-ups	روند یا زمان لازم برای سیستم به حالت پایدار درشرایط کاری
warm-ups	گرم شدن
warm fronts	جبهه هوای گرم
warm front	جبهه هوای گرم
warm-hearted	بامحبت
warm bloodedness	خونگرم با روح
warm bloodedness	خونگرمی
warm corner	جای خطرناک
warm boot	فرایند فریب دادن کامپیوتر بااین تفکر که برق ان با وجودروشن بودن خاموش شده است راه اندازی گرم
warm boot	شروع مجدد سیستم که معمولاگ سیستم عامل را هرباره بارمیکند ولی دیگر سخت افزار را بررسی نمیکند
warm corner	نبرد سخت
warm hearted	دلسوز
warm bloodedness	مهربانی
warm hearted	با محبت
warm infusion	چیز دم کرده
warm link	پیوند گرم
A warm and soft bed .	رختخواب گرم ونرم
warm substeppic zone	نوار نیمه جلگهای گرم
warm gas thruster	جت پیش راننده متشکل از گازذخیره شده با فشار زیاد که قبل از بیرون رانده شدن ازنازل گرم شود
warm one's blood/heart <idiom>	احساس راحتی کردن
the room is nice and warm	اطاق خوب گرم است
warm-air outlet	مجرایخروجهوایگرم
warm-air outflow	خروجیهوایگرم
warm-air baffle	خروجهوایگرم
upper warm front	جبهههوایبسیارگرم
warm air outlet	خروجهوایگرم
forced warm-air system	سیستمداخلیگرم کننده
machine wash in warm water at a normal setting	شستشوباماشیندرآبگرم ونرمال
machine wash in warm water at a gentle setting	شستشوباماشیندرآبگرم وملایم