Dictiornary-Farsi | warrant of presumed death | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (2 milliseconds)

English	Persian
warrant of presumed death	حکم موت فرضی


Other Matches

presumed death	موت فرضی
death warrant	حکم اعدام
presumed <adj.> <past-p.>	از پیش فرض شده
presumed <adj.> <past-p.>	پیش پنداشته شده
presumed <adj.> <past-p.>	فرضیه مقدم
presumed <adj.> <past-p.>	فرض شده
presumed <adj.> <past-p.>	پیش فرض شده
presumed	فرض کردن
presumed	فضولی کردن
everybody is presumed	obligation any of free فرض بر برائت است
presumed	مسلم دانستن احتمال کلی دادن
it may be presumed that	احتمال قوی میرود که میتوان فرض که
everybody os presumed free of	اصل بربرائت است
everybody is presumed innocent	فرض بربرائت است
everybody os presumed free of	obligation any
everybody is presumed innocent	اصل بر برائت است
consent presumed from silence	رضای مستنبط از سکوت
warrant	سند عندالمطالبه
warrant	گواهی حکم
warrant	اجازه قانونی
warrant	اجازه کتبی حکم قانونی تعهد کردن ضمانت کردن کسی
warrant	تضمین حکم
warrant	ضمانت
warrant	ضمانت کردن مجوز
warrant	گواهی
warrant	مجوز
warrant	اختیار
i'll warrant	بدون شک
warrant	تضمین کردن
warrant	حواله
i warrant	قول میدهم
i'll warrant	اطمینان میدهم
warrant	گواهی کردن
dock warrant	سند مالکیت کالای موجود در انبار لنگرگاه
share warrant	گواهینامه سهام
dock warrant	رسید انبار بارانداز
warrant of attorney	وکالت نامه
warehouse warrant	قبض انبار
extradition warrant	درخواستبرایدستگیریفردمتهمازکشوریدیگر
dividend warrant	چک پرداخت سود سهام اجازه پرداخت سود سهام
divided warrant	حواله پرداخت سود سهام
warrant as arrest	حکم بازداشت
warrant as arrest	حکم توقیف
dock warrant	رسید لنگرگاه
warrant to bearer	به حواله کرد حامل
searcher warrant	اجازه تفتیش
withdrawal warrant	مجوز برداشت
rigging warrant	فهرست وسایل
searcher warrant	اجازه بازرسی
treasury warrant	گواهی خزانه
bench warrant	حکم دادگاه یا قاضی علیه شخص گناهکار
warrant officers	افسر یار
warrant of attorney	وکالت نامه
search warrant	حکم تفتیش منزل
arrest warrant	قرار توقیف
warrant of attorney	اختیار نامه
search warrant	حکم بازرسی و ورود
search warrant	حکم تفتیش
search warrant	اجازه تفتیش
warrant officer	ناوبانیار ستوانیار
warrant officers	ناوبانیار ستوانیار
warrant of attorney	اجازه نامه
warrant officer	افسریار
warrant officer	افسر یار
warrant officers	افسریار
chief warrant officer	استوار یکم
it is death to	مجازات 0000مرگ است
death	وفات
death	ممات
death wish	اروزی مرگ
death	موت وفات
death	مرگ
death	گرانی
death	فوت
death	کمیابی
death	درگذشت
d. of death	تصویری که دسته مردم راازپست وبلند نشان میدهد
to f. to death	ازسرمامردن
death squad	گروه کشتار
to put to death	بقتل رسانیدن
death thread	تهدید به مرگ
to crush to death	له کردن وکشتن
to cach one's death	دچار سرماخوردگی کشنده شدن
to bleed to death	ازبسیاری خون امدن مردن
tired to death	مانندمرده از خستگی
till death	تا دم مرگ
threaten with death	تهدید به قتل کردن
to crush to death	درزیرپا
to squeeze to death	با فشار کشتن
I'm starving [to death] .	از گرسنگی دارم میمیرم. [اصطلاح مجازی]
to put to death	کشتن
to threat any one with death	کسیرا بمرگ
to death penalty	اعدام مجازات
to d. a matural death	بمرگ طبیعی مردن
to threat any one with death	تهدیدکردن
to crush to death	کشتن
under pain of death	با کیفر اعدام
under sentence of death	محکوم به مرگ
under sentence of death	محکوم به اعدام
violent death	مرگ غیر طبیعی
to stone to death	سنگسارکردن
they a his death to poison	مرگ اورا ازخوردن زهرمی دانند
living death	مرگ تدریجی
life-and-death	موقعیتحیاتی - موقعیتمرگوزندگی
death-lantern	[ستون های احاطه شده با فانوس در حیاط یا قبرستان کلیسا]
death toll	سانحهجانیوحشتناک
death throes	تکانهایغیراختیاریوشدیددرزماندرد
death knell	آنچهعمرشسرآمدهباشد
cot death	مرگناگهانیبچهحینخواب
kiss of death	دوستی خاله خرسه
death traps	بیمآفرین
He drank himself to death.	آنقدر مشروب خورد تامرد
To shame death.	خود رابمردن زدن
only death does not tell lies	تنها مرگ است که دروغ نمی گوید
after death the doctor <proverb>	نوشدارو بعد از مرگ سهراب
to starve to death	از گرسنگی مردن
Death keeps no calendar. <proverb>	مرگ تاریخ ندارد.
Sentenced to death .	محکوم به مرگ
I am freezing ( to death) .	از سرمایخ کردم
I was frozen to death .	از سرما سیاه شدم
death traps	پر مخاطره
death traps	پرسیج
death traps	ناایمن
death squad	جوخهی تیرباران
death squad	جوخهی اعدام
death row	بند مرگ
death row	بخش اعدامیها
death row	بند محکومان به مرگ
brain death	مرگ مغزی
brain death	از کار افتادن مغز و کلیهی فعالیتهای مغزی
what a death he died	چه مردنی کرد
death squad	جوخهی مرگ
death squads	جوخهی اعدام
death squads	جوخهی تیرباران
death traps	بسیار خطرناک
death trap	بیمآفرین
death trap	پر مخاطره
death trap	پرسیج
death trap	ناایمن
death trap	بسیار خطرناک
death squads	گروه کشتار
death squads	جوخهی مرگ
To be freezing to death .	از سرما خشک شدن
the penalty of death	کیفر اعدام
death gravity	حق کفن و دفن
death bed	بستر مرگ
convicted to death	محکوم به اعدام
civil death	محرومیت از حقوق مدنی
certificate of death	تصدیق فوت
certificate of death	گواهی فوت
black death	طاعون یا وبا
at the moment of death	حین وفات
at the moment of death	حین فوت
death bed	دم واپسین
death bird	بوم
death bird	لاشخور
death ful	مردنی فانی
death ful	کشنده
death ful	مرگ نما
death feigning	مرده نمایی
death day	سال مرده
death damp	عرق مرگ
death blow	ضربت کشنده
death blow	ضربت مهلک
at death's door	دم مرگ
as hush as death	خاموش چون مردگان
death duties	مالیات بر ارث
death duty	مالیات بر ارث
death sentences	حکم اعدام
death sentence	حکم اعدام
death warrants	حکم اعدام
death penalty	مجازات اعدام
death penalty	کیفر اعدام
death certificates	گواهی فوت
sudden death	مرگ ناگهانی
sudden death	ناگهان باخت
death masks	ماسک صورت مرده
death masks	قیافه مرده
death mask	ماسک صورت مرده
death mask	قیافه مرده
sudden-death	وقت اضافی
sudden-death	ناگهان باخت
sudden-death	مرگ ناگهانی
sudden death	وقت اضافی
death certificate	گواهی فوت
death gravity	حق تدفین
stonning to death	سنگسار کردن
it occasioned his death	باعث مرگ اوشد
intestate death	موت بدون وصیت
death point	نقطه مرگ
he was sentenced to death	شد
he was sentenced to death	محکوم بمرگ
he quaffed himself into death.	خوردتامرد
he quaffed himself into death.	انقدر
he drank himself to death	خورد که مرد
it occasioned his death	مرگ اورافراهم ساخت
living death	زندگی مرگبار
stonning to death	رجم
put to death	به قتل رساندن
put to death	کشتن