Enter keyword here!

⌨

Tips | Translate!

Total search result: 204 (10 milliseconds)
English	Persian
warrant officer	افسر یار
warrant officer	ناوبانیار ستوانیار
warrant officer	افسریار
Search result with all words
chief warrant officer	استوار یکم
Other Matches
warrant	مجوز
warrant	ضمانت
warrant	تضمین حکم
warrant	ضمانت کردن مجوز
warrant	اجازه کتبی حکم قانونی تعهد کردن ضمانت کردن کسی
warrant	اجازه قانونی
warrant	سند عندالمطالبه
warrant	گواهی کردن
warrant	تضمین کردن
warrant	گواهی
warrant	گواهی حکم
i'll warrant	بدون شک
warrant	اختیار
warrant	حواله
i'll warrant	اطمینان میدهم
i warrant	قول میدهم
withdrawal warrant	مجوز برداشت
warrant to bearer	به حواله کرد حامل
warrant as arrest	حکم توقیف
warehouse warrant	قبض انبار
warrant as arrest	حکم بازداشت
treasury warrant	گواهی خزانه
dock warrant	رسید انبار بارانداز
dock warrant	سند مالکیت کالای موجود در انبار لنگرگاه
dock warrant	رسید لنگرگاه
dividend warrant	چک پرداخت سود سهام اجازه پرداخت سود سهام
divided warrant	حواله پرداخت سود سهام
rigging warrant	فهرست وسایل
searcher warrant	اجازه بازرسی
searcher warrant	اجازه تفتیش
share warrant	گواهینامه سهام
warrant of attorney	وکالت نامه
bench warrant	حکم دادگاه یا قاضی علیه شخص گناهکار
arrest warrant	قرار توقیف
extradition warrant	درخواستبرایدستگیریفردمتهمازکشوریدیگر
search warrant	حکم تفتیش منزل
warrant officers	ناوبانیار ستوانیار
warrant of attorney	اجازه نامه
warrant officers	افسر یار
death warrant	حکم اعدام
search warrant	حکم بازرسی و ورود
search warrant	اجازه تفتیش
warrant of attorney	وکالت نامه
search warrant	حکم تفتیش
warrant of attorney	اختیار نامه
warrant officers	افسریار
warrant of presumed death	حکم موت فرضی
officer	افسر
officer	کارمند دولت
officer	صاحب منصب
officer	مامور متصدی
officer	فرمان دادن
officer	امین صلح
officer	مامور کارمند اداری
officer	مامور
officer	عضو هیات رئیسه
officer	متصدی ضابط عدلیه
officer	افسر معین کردن فرماندهی کردن
officer on duty	افسرنگهبان ستاد
personnel officer	افسر اجودانی
officer on duty	افسر مسئول
officer's mess	نهارخوری افسران
officer's mess	سالن غذاخوری افسران
peace officer	امین صلح
peace officer	ضابط صلحیه
personnel officer	افسر پرسنل
personnel officer	افسر رکن یکم
officer on duty	افسر مداومت کار
officer of the watch	افسر نگهبان
liaison officer	افسر رابط
line officer	افسر صف
line officer	افسر صفی
line officer	branch executive
medical officer	پزشک
navigating officer	1 navigator
noncommissioned officer	افسر دون رتبه
noncommissioned officer	درجه دار افسر وفیفه
notary officer	محضردار
officer in charge	افسر مسئول
officer in charge	افسر مسئول اجرا
surveying officer	افسر بررسی کننده
medical officer	سر پزشک
watch officer	افسر نگهبان
officer of the deck	افسر نگهبان عرشه ناو
officer of the guard	افسر گارد احترام
officer of the day	افسر نگهبان
pilot officer	ستوان دوم هوایی
spial officer	افسرتجسس و اطلاعات
staff officer	افسر ستاد
subassembly officer	افسر جزء
supplies officer	مسئول مواد
supply officer	افسر تدارکات
surveying officer	افسر تحقیق
to salute an officer	افسری را سلام دادن
undercover officer	کارآگاه مخففی
police officer	افسر پلیس
police officer	افسر شهربانی
police officer	پاسبان
police officer	مامور پلیس
returning officer	سرپرست انتخابات برزن
first officer's seat	صندلیخلباناول
probation officer	مامور نافر
spial officer	افسر عملیات جاسوسی
service officer	افسر ارشد نگهبان
property officer	افسر اموال
property officer	افسر ذیحساب اموال
purchasing officer	مامور خرید
purchasing officer	مسئول خرید
range officer	افسر مسئول میدان تیر
range officer	افسرتیر
regular officer	افسر کادر
releasing officer	افسر مسئول ترخیص کالاها افسر ترخیص کننده پرسنل
relieving officer	مامور اعانه فقرا
reserve officer	افسر وفیفه
reserve officer	افسر احتیاط
safety officer	افسر تامین یکان
undercover officer	مامورتحقیق مخففی
senior officer	افسر ارشد
senior officer	ارشدترین افسران
press officer	سخنگوییکارگانیاموسسه
non commissioned officer	درجه دار
claims officer	افسر رسیدگی به شکایات افسر مسئول تنظیم ادعانامه ها
conciliation officer	میانجی
consular officer	مامور کنسولی
contracting officer	افسر متصدی پیمان
contracting officer	افسرپیمان
control officer	افسر کنترل ستون موتوری افسر کنترل کننده
custom's officer	گمرکچی
customs officer	مامور گمرک
customs officer	گمرکچی
detail officer	افسر مشاغل
detail officer	افسر کارگزینی
detail officer	افسر مسئول گروه بیگاری
diplomatic officer	مامور سیاسی
disbursing officer	افسر عامل
disbursing officer	افسر پرداخت پول
cable officer	افسر لنگر
air officer	افسر هواپیمایی
non-commissioned officer	درجه دار
commissioned officer	افسر
commissioned officer	افسر کادر
commissioned officer	افسرشاغل
petty officer	درجه دار
petty officer	مهناوی
petty officer	معاون افسرنگهبان دریایی درجه دارنیروی دریایی
petty officer	ناو استوار دوم
probation officer	ماموری که متهم در طی دوران تعلیق اجرای مجازات باید تحت نظراو باشد
commanding officer	افسر فرمانده
accredited officer	افسر خبرنگار خارجی
active officer	افسر کادر
active officer	افسر کادر ثابت
advance officer	افسر جلودار ستون
agent officer	افسر عامل پرداخت
air officer	افسر هوایی
disbursing officer	افسر ذیحساب مالی
espial officer	افسر عملیات جاسوسی
finance officer	افسر دارایی
finance officer	افسر مالی
flag officer	تیمسار
flag officer	افسر دریایی
flag officer	دریاسالار دریادار
flag officer	دریابان
flag officer	افسر پرچم
flag officer	افسر پرچمدار تیمسار فرماندهی ناو
flag officer	امیر
flying officer	ستوان یکم هوایی
flying officer	افسر خلبان
flying officer	افسر پرواز
general officer	تیمساران
general officer	امرای ارتش امیران
junior officer	افسر جزء
field officer	افسر رزمی
executive officer	معاون یکان افسر تیر
espial officer	افسر تجسس
division officer	افسر قسمت
divisional officer	افسر قسمت
divisional officer	فرمانده یگان
embarkation officer	افسر مسئول بارگیری یا سوارشدن افسر نافر سوار شدن ستون
duty officer	افسرمداومتکار ستاد
executive officer	افسر اجراییات
duty officer	افسر نگهبان ستاد
field officer	افسر رسته رزمی
field officer	افسر عملیات صحرایی
division officer	فرمانده قسمت افسر رسته
public relations officer	رئیس قسمت روابط عمومی رئیس قسمت امور مطبوعاتی
accountable disbursing officer	افسر عامل
The officer on night duty.	افسر کشیک شب
branch qualified officer	افسر متخصص رستهای
copper [police officer]	پاسبان [اغلب تحقیر آمیز] [اصطلاح عامیانه]
public officer [American E]	کارمند دولت
copper [police officer]	پلیس [اغلب تحقیر آمیز] [اصطلاح عامیانه]
accountable disbursing officer	افسر ذیحساب مالی
landing signal officer	افسر ارتباط فرود
combat cargo officer	افسر مسئول ترابری رزمی افسر مسئول بارگیری کالاهای رزمی
coast guard officer	افسر گارد کرانه
senior officer afloat	ارشدترین افسر حاضر در ناو
chief petty officer	ناو استوار یکم
chief petty officer	ناوبان دوم
firing line officer	افسر میدان تیر
class a agent officer	افسر عامل پرداخت حقوق وجیره نقدی افسر عامل

Recent search history

Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com