Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English
Persian
waste disposal unit
مخزنآبزاید
Search result with all words
sink with waste disposal unit
فرفشوییبااجزافضولات
Other Matches
disposal
دراختیار
disposal
موجود
disposal
در دسترس
disposal
دفع
disposal
مصرف
disposal
کشف شدن هدف نابود کردن
disposal
فاهرشدن
disposal
انهدام اسناد و مدارک یا وسایل مصرف واگذار کردن
disposal
انهدام
disposal
منهدم کردن
disposal
در معرض دید قرارگرفتن
disposal
دسترس
to have something at one's disposal
دارای چیزی بودن
disposal
کشف و خنثی کردن
disposal
مصرف درمعرض گذاری
I am at your disposal.
من دراختیار تان هستم
to have something at one's disposal
چیزی را مال خود دانستن
to have something at one's disposal
چیزی داشتن
to have something at one's disposal
مالک چیزی بودن
to have something at one's disposal
صاحب چیزی بودن
water disposal
ساختن اگو
bomb disposal
از کار انداختن بمب
water disposal
فاضلاب
place at disposal
در دسترس قرار دادن
placing at disposal
در دسترس گذاردن
hold at disposal
در اختیار دیگری نگهداری کردن
bomb disposal
تخریب بمب
water disposal
اگوکشی
to put something at somebody's disposal
چیزی را در دسترس
[اختیار]
کسی گذاشتن
Like every child, she has only limited vocabulary at her disposal.
مانند هر کودک، او
[زن]
وسعت واژگان محدودی در اختیار دارد.
Waste
کثافات
waste not want not
<idiom>
قناعت توانگر کند مرد را
waste
اشغال زباله
waste
از دست رفتن
go to waste
هرز رفتن
waste
تضییع کردن اتلاف
waste
اشغال
waste
بیهوده
waste
اصراف کردن
waste
پسماند
waste
بی مصرف
waste
ضایع
waste
قراضه هرز
waste
افت
waste
انبار
waste
هدر
waste
تلف
waste
تعدی و تفریط مستاجر یا متصرف در عین مستاجره یا مورد تصرف درمدت اجاره حاشیه جاده
waste
تفریط
waste
زباله
waste
تلف کردن ضایع کردن
waste
زائد اتلاف
waste
موات
waste
هرزدادن
waste
ضایع کردن
waste
حرام کردن بیهوده تلف کردن
waste
صرف کردن
waste
تلف کردن
waste
نیازمندکردن
waste
بی نیرو و قوت کردن ازبین رفتن
waste
باطله
waste pipe
لوله زهکش
waste product
محصولات زائد
waste product
ضایعات
waste water
فاضلاب
waste time
هدر دادن زمان
waste one's words
زبان خود را خسته کردن
cotton waste
ضایعات پنبه
lay waste
<idiom>
خراب کردن وویران نگه داشتن ،شکستن
waste one's breath
<idiom>
بی نتیجه صحبت کردن
without impeachment of waste
بدون تقبل مسئوولیت خرابیها
to give up
[to waste]
something
ول کردن چیزی
[کنترل یا هدایت چیزی]
waste basket
سبد کاغذ بیکاره
cotton-waste
آشغال و ضایعات پنبه
napping waste
ضایعات عمل خارزنی
[این ضایعات در فرش های دستی بعد از پرداخت و یا در هنگام مقراض کاری بوجود آمده و در فرش های ماشینی پس از خار زدن سطح فرش بوسیله ماشین حاصل می شود.]
waste silk
ابریشم گجین
[ابریشمی که از تفاله پیله سوراخ شده بدست می آید و دارای طول های متغیر است و کیفیت مطلوبی ندارد.]
waste catchment
ابخیز
waste time
وقت تلف کردن
waste land
زمین موات
waste land
اراضی موات
waste instruction
دستوری که عملی انجام نمیدهد.
waste heat
گرمای تلف شده
waste gate
مکانیزم کنترلی برای توربین گازهای خروجی موتورهای دارای توربوشارژر
waste basket
مکثف
waste basket
زنبیل
waste basket
سبد
lay waste
ویران کردن
do not waste your breath
خودتان را بیخود خسته نکنید
voluntary waste
تعدی و تفریط در عین مستاجره یا ملک موردتصرف
economic waste
اتلاف اقتصادی
encroachment and waste
تعدی و تفریط
run to waste
هرز رفتن
waste lands
اراضی موات
waste lime
نخاله اهک
waste time
تلف کردن زمان
agricultral waste
پسماند کشاورزی
waste book
دفتر باطله
waste time
وقت هدر دادن
waste of time
وقت اتلاف شده
waste of time
وقت هدر شده
waste material
مصالح وازده
waste of manor
اراضی کشت نشده اطراف ملک مورد اجاره یا تصرف که مستاجرین و متصرفین در ان حق علف چر دارند
to lay waste
ویران یا غارت کردن
waste one's breath
زبان خود را خسته کردن
domestic waste water
فاضلاب خانگی
haste makes waste
تعجیل موجب تعطیل است
colour of waste water
رنگ فاضلاب
waste gas fule
مجرای دود
haste makes waste
ادم دست پاچه که کارادوبارمیکند
cultivationg waste land
احیاء موات
soil and waste stack
کیسهخاکوفضولات
cultivation of waste land
احیا اراضی موات
This is a sheer waste of time .
این کار اتلاف وقت محض است
waste water purification plant
تصفیه خانه فاضلاب
It is absolutely useless . It is a waste of time .
بی نتیجه است
unit
یکان
unit
وسیله جانبی
unit
که برای ورودی و خروجی داده به یک پردازنده به کار می رود
unit
بافر با طول یک حرف .
unit
میزان
unit
فرد
unit
دستگاه
unit
قسمت
unit
یگان شمار
unit
دستگاه قسمتی از یک دستگاه
unit
یکا
unit
یک دستگاه
unit
واحدنظامی
unit
یک
unit
نفر عدد فردی
unit
یکه
unit
واحد
unit cell
کوچکترین چندوجهی را که با یک دستگاه مختصات سه محوری بتوان نشان داد
unit cost
هزینه واحد
unit distance
با فاصله واحد
unit of account
واحد محاسبه
unit citation
جشنهای یکانی
unit citation
جشن طبقه بندی یکانها از نظر عملیات یاامادگی رزمی
unit elasticity
کشش واحد
unit matrix
ماترسی که عناصر قطر اصلی همگی برابر یک و بقیه عناصرش صفر باشند
unit distribution
روش توزیع به یکان
unit distribution
روش تقسیم به یکان
unit elongation
ازدیاد طول ویژه
unit emplaning
در عملیات حمل و نقل هوایی به طرح ریزی و سازمان دادن یکان برای حمل و نقل اطلاق میشود
unit cost
هزینه هر واحداز کالا
unit funds
اعتبارات یکانی
unit hydrograph
هیدروگراف واحد
unit journal
دفتر روزنامه یکان
unit kilometer
مصرف کیلومتری یکان
unit load
واحد بار
unit loading
بارگیری کردن یکانها برای حمل و نقل بارگیری یکان
unit matrix
ماتریس واحد
unit mill
سوخت استحقاقی یکان به حسب خودروهای موجودسوخت مصرفی خودروهای یکان در یک ستون
unit cell
سلول واحد
unit categories
انواع مختلف یکانها یا انواع طبقات یکانها از نظر استعدادو سازمان و امادگی رزمی
unit awards
تشویق نامه یکانی
staging unit
یکان خدمات بارگیری یکان بارگیری
staging unit
یکان بارگیری کننده
split unit
یکان جدا شده یا مجزا شده
single unit
یکان مستقل
single unit
یکان منفرد
shipping unit
واحد حمل
shipment unit
یکان مسئول ارسال کالاها
service unit
یکان خدمات
sampling unit
واحد نمونه گیری
requesting unit
یکان تقاضا کننده
requesting unit
یکان درخواست کننده
repeating unit
واحد تکراری
processing unit
واحد پردازنده
processing unit
واحدپردازشگر
storage unit
واحد ذخیره
storage unit
واحد انباره
system unit
محفظه سیستم
unit awards
جوایز یکانی
unit assembly
یک قسمت مجزا و مستقل از یک دستگاه یا وسیله
unit assembly
یک قطعه مجزا
two unit system
دستگاه دو برقی
troop unit
یکان سربازدار
troop unit
یکان صنفی
rotating unit
یکان در حال تعویض یاچرخش نوبتی بین پستها
thermal unit
واحدسنجش گرما
the name of the unit of gold
دینار
terminal unit
واحد پایانی
terminal unit
واحد پایانه
task unit
یگان ماموریت
task unit
نیروی واگذار کننده ماموریت دریایی یکان یا بخشی ازگروه ماموریت دریایی که زیر امر فرمانده گروه قرارمی گیرد
tape unit
واحد نوار
processing unit
واحد پردازش
unit training
اموزش یکان
unit circle
دایره واحد
[ریاضی]
A+E unit
[British E]
اتاق عمل اورژانس
turntable unit
بخشصفحهتراش
generator unit
بخشژنراتور
volume unit
واحد بلندی صدا
imaginary unit
یکه موهومی
[ریاضی]
work unit
یک قسمت جزیی از کار
tractor unit
قسمتتراکتور
T-tail unit
بخشدم تیشکل
unit trust
موسسهسرمایهگذار
refrigeration unit
قسمتسردخانه
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com