Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
weak point
نقطه ضعیف
Other Matches
weak
ناحیه نزدیک نوک شمشیر
weak
سست کم دوام
weak
سست
weak
کم مقاومت
weak
کم رو
weak
کم دوام
weak
ضعیف
weak
کم زور
weak
کم بنیه
weak sighted
دارای چشم کم سو
weak minded
سست عنصر
weak economy
اقتصاد ضعیف
weak kneed
سست زانو
weak kneed
بی اراده
weak kneed
سست عنصر
weak kneed
بی تصمیم
weak constitution
بنیه ضعیف ضعف بنیه مزاج ضعیف
weak-kneed
سست زانو
weak-kneed
بی اراده
weak-kneed
سست عنصر
weak-kneed
بی تصمیم
weak industry
صنعت کساد
weak tradition
حدیث ضعیف
weak square
نقطه ضعف
weak square
حفره سوراخ
weak square
خانه ضعیف شطرنج
weak side
حمله باتعداد کم جبههای با تعدادکمتر بازیگر
weak side
زمین دور از توپ
weak safety
جلوگیری درزمین مهاجم درجبهه او
weak industry
صنعت ضعیف
weak mixture
مخلوط ضعیف
weak minded
ضعیف الاراده
weak minded
دارای روحیه ضعیف
weak minded
سبک مغز
weak letters
حروف عله
weak knees
زانوی سست بی ثباتی بی عزمی
weak intellect
سبک مغزی خبطی کم عقلی
weak eyed
دارای چشم کم سو
as weak as water
<idiom>
کم جرات
weak interaction
نیروی هسته ای ضعیف
[فیزیک]
as weak as water
<idiom>
بزدل
weak in health
<adj.>
سست و کاهل
weak current
جریان ضعیف
weak in health
<adj.>
کسل
weak interaction
کشش هسته ای ضعیف
[فیزیک]
the mareet was weak
سست بود
the mareet was weak
بازار
weak tea
چای کمرنگ
weak currency
پول ضعیف
he is mentally weak
عقلا ضعیف است
his english is weak
مایه انگلیسی اوکم است
weak hearted
سبک مغز
A strong (weak)coffee (tea,etc. )
قهوه ( چای وغیره ) پررنگ (کم رنگ )
point to point line
خط نقطه به نقطه
point to point network
شبکه نقطه به نقطه
point-to-point connection
اتصال نقطه به نقطه
0.42
[zero point four two]
[zero point forty-two]
[forty-two hundreths]
صفر ممیز چهار دو
[ریاضی]
The point is that…
چیزی که هست
point
نشان میدهد
the point is
اصل مطلب این است
point out
<idiom>
توضیح دادن
point
محل یا موقعیت
come to the point
<idiom>
به نکتهاصلی رسیدن
point four
چهارمین ماده از مواد اصلی نطق افتتاحیه ترومن رئیس جمهور امریکادر ژانویه 9491 در کنگره که در ان پیشنهاد شده بود که ایالات متحده امریکا به وسیله تامین کمکها و مساعدتهای فنی در کشورهای توسعه نیافته جهان
point
پوینت
beside the point
<idiom>
مسائل حاشیهای
zero point
نقطه مرکزی گلوله اتشین اتمی در لحظه انفجار
in point
در خور
in point
بجا
off to a point
باریک شده نوک پیدامیکند
in point
مناسب
off the point
بطور بی ربط
off the point
بطور نامربوط
off the point
بدون اینکه وابستگی داشته باشد
point four
رهبری این گونه ممالک را به دست گیرد
point four
اصل چهار
near point
نقطه نزدیک
not to point
بیرون از موضوع
not to point
پرت بیجا
not to the point
خارج از موضوع
point to point
نقطه به نقطه
point to point
پروتکلی که اتصال شبکه آسنکرون
zero point
نقطه صفر
to come to a point
بنوک رسیدن
let point
امتیازی که بخاطر مداخله حریف به رقیب او داده میشود
way point
ایستگاههای هوایی ایستگاههای اصلی عملیات هوانوردی
try for point
تلاش برای کسب امتیاز
to the point
بجا
to the point
مربوط بموضوع
to come to a point
باریک شدن
three point
فن 3 امتیازی کشتی
far point
برد بینایی
point to point
1-اتصال مستقیم بین دو وسیله . 2-شبکه ارتباطی که در آن هر گره مستقیما به سایر گره ها وصل هستند
point to point
را پشتیبانی میکند و برای تامین ارسال داده بین کامپیوتر کاربر و سرور راه دور روی اینترنت با استفاده از پروتکل شبکه ICPIFP به کار می رود
on the point of going
در شرف رفتن
point
که تقسیم بین واحد کامل و بخش کسری آنها
point
هدف گیری کردن
point
نشان دادن
point
خاطر نشان کردن
point
نوک گذاشتن
point
نوکدار کردن
point
گوشه دارکردن
point
تیزکردن
point
پایان
point
مرحله قله
point
مسیر
point
متوجه ساختن
point
نقطه گذاری کردن ممیز
point
رسد نوک
point
راس
point
امتیاز
point
اشاره کردن
point
هدف
point
نمره درس پوان
One point for you.
یک درجه امتیاز
[ بازی]
برای تو.
to let it get to that point
اجازه دادن که به آنجا
[موقعیتی]
برسد
point
نقط های در برنامه یا تابع که مجددا وارد میشود
point
ممیز
[در کسر اعشاری]
[ریاضی]
to point to something
به چیزی متوجه کردن
point
درجه امتیاز بازی
point
جهت
point
موضوع
point
ماده اصل
point
نکته
point
نقطه
point
سر
point
نوک
to point to something
به چیزی اشاره کردن
Now he gets the point!
<idiom>
دوزاریش حالا افتاد!
[اصطلاح]
point
محل
point
اصل
point
اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
point
سب زدن به دایرههای مختلف هدف از 01 به پایین
point
باریک کردن
point
محل شروع چیزی
point
نقط های در تخته مدار یا در نرم افزار که به مهندس امکان بررسی سیگنال یا داده را میدهد
point
نقط ه
point
حد
point
مقصود
point
مرکز راس حد
point
دماغه
point
نقط های که تقسیم بین بیتهای عدد کامل و بخش کسری آنرا از عدد دودویی نشان میدهد
point
نقطه نوک
point
درصد
point
نقطه گذاری کردن
point
جهت مرحله
point
محل مرکز
point
قطبهای باطری یاپلاتین
point
به سمت متوجه کردن
point
نشانه روی کردن
point of tow
نقطه یدک ناو یا قایق
point of weld
نقطه جوش
point operation
عمل نقطهای
point particle
ذره نقطهای
point plotting
رسم نقطه
point protector
سرمداد
point protector
چیزی که نوک مدادراپوشانده ازشکستن حفظ میکند
intercept point
محل تقاطع
[ریاضی]
point of intersection
واسط
point race
مسابقه دوچرخه سواری طولانی چند مرحلهای
point scale
مقیاس امتیازی
point size
اینچ
symmetry point
نقطه تقارن
point of symmetry
نقطه تقارن
orbit point
نقطه لولای چرخش هواپیمادر هوا
optimum point
نقطه ایده ال
point of intersection
نقطه تلاقی
point of loading
نقطه بارگیری
point of no return
نقطه حداکثر شعاع عمل هواپیما اخرین حد شعاع عمل هواپیما
point of presence
شماره دستیابی تلفن برای تامین کننده سرویس که برای اتصال به اینترنت از طریق مودم به کار می رود
point of honour
موضوعی که شرف ادمی وابسته بان است
optimum point
نقطه مطلوب
operating point
نقطه کار
point of sale
سیستمی که از ترمینال کامپیوتر در نقط ه فروش سایت برای ارسال الکترونیکی یا کنترل ارسال مشابه قیمت گذاری محصول و.. استفاده میشود
point of sale
محل ای در مغازه برای پرداخت قیمتهای کالاها
point of sight
نقطه دید
one point perspective
پرسپکتیو همرو یا موازی
point of support
نقطه اتکا
point of support
تکیه گاه
point of intersection
نقطه تقاطع
point size
برای اندازه گیری نوع یا متن
preequivalence point
پیش از نقطه هم ارزی
principle point
مبداء اصلی
projection of a point
تصویر نقطه
projection of a point
خطی که نقطه تصویرشده را بنقطه مقابل ان می پیوند د
projection of a point
خط مصور
pull up point
نقطه بالا کشیدن هواپیما نقطه صعود برای تک یا رهاکردن بمب
quiescent point
نقطه استراحت
radix point
ممیز
radix point
نقطه مبنا
radix point
نقطه ممیز
rear point
قسمت نوک عقب دار
rear point
اخرین قسمت عقب دار
reentry point
نقطه باز گذشت
point spread
امتیاز قابل انتظار
point style
شیوه معماری که نشان برجسته ان طاقهای نوک تیزاست
point system
شرط بندی براساس امتیاز
focal point
کانون توجه
point target
هدف کوچک
point target
اماج نقطهای
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com