Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 175 (8 milliseconds)
English
Persian
what is bred in the bone will come out in the flesh
<proverb>
عاقبت گرگ زاده گرگ شود
Other Matches
bred
پروردن
bred
باراوردن
bred
پروراندن
well-bred
با تربیت تربیت شده
thorough bred
خوش جنس
well bred
خوش جنس
well bred
با تربیت
thorough bred
سر کش
thorough bred
اصیل
ill bred
بی ادب
ill bred
بی تربیت
high bred
باتربیت
high bred
اصیل
cross bred
پیوندی
low bred
بی تربیت
standard bred
اسب امریکایی پرورش یافته برای مسابقه سرعت واستقامت
half bred
بی تربیت
true bred
اصیل
cross bred
در رگه
true bred
با تربیت
half bred
دورگه
ill bred
غیر متمدن بد تربیت شده
low bred
پست
ill-bred
بی تربیت
flesh
دربدن فرو کردن
flesh
حیوانیت بشر
flesh
گوشت
flesh
مغز میوه
flesh
جسم شهوت
flesh
جسمانیت
flesh-and-blood
خویشاوند
flesh colour
رنگ بشره
flesh colour
رنگ بدنی
flesh day
روزگوشت خوردن روزپرهیزشکنی
flesh-and-blood
خون
flesh-and-blood
گوشت
flesh brush
لیف یادستکشی که بتن مالیده خون رابگردش درمی اورند
flesh and blood
خویشاوند
flesh and blood
خون
flesh and blood
گوشت
flesh hook
قلاب گوشت کش
flesh pots
زندگی خوب یاعالی
proud flesh
گوشت نو
flesh wound
زخم جزئی
flesh and blood
<idiom>
روابط نزیک داشتن
Her flesh is flabby.
گوشت بدنش شل است
flesh red
بدنی رنگ
goose flesh
یا ترس
goose flesh
ترکیدگی پوست بدن در اثرسرما
flesh wound
زخم سطحی
putrid flesh
گوشت گندیده یا بو گرفته
THe flesh will never be separated from the finger .
<proverb>
گوشت هرگز از ناخن جدا نمى شود .
Firm muscles ( flesh ) .
عضلات (گوشت ) محکم
There he is in the flesh. there he is as large as life.
خودش حی وحاضر است
t bone
گوشت و استخوان گاو بشکل حرف T
bone
تقاضاکردن
bone
عظم
bone
استخوان بندی گرفتن یا برداشتن
bone
استخوان
to the bone
<idiom>
به طور کامل
bone
خواستن درخواست کردن
ring bone
استخوان زیادی در بخولق اسب
scroll bone
استخوان فرفرهای
herring-bone
[نقش تزئینی جناغی]
shin bone
درشت نی
shin bone
قصبه کبری
skin and bone
پوست واستخوان
splinter bone
قصبه صغری
skin and bone
لاغر
ridge bone
استحکام
ridge bone
استواری
ridge bone
ستون فقرات پشت
parietal bone
اهیانه
pertrosal bone
استخوان سنگی یاحجری
bone-house
[جایی برای نگهداری استخوان مردگان]
as dry as a bone
مثل چوب
[خشک]
navicular bone
استخوان زورقی
maxillary bone
استخوان ارواره
malar bone
استخوان گونه
ridge bone
تیره پشت
occipital bone
استخوان قمحدوه
splint bone
استخوان ساق نازک نی
funny bone
<idiom>
جایی پشت آرنج که موقع ضربه سوزش وخارش میکند
bone dry
کسی که لب به مشروب الکلی نمیزند
bone dry
جایی که نوشیدن مواد الکلی در آن قدغن است
bone dry
خشکیده
bone dry
خیلی خشک
bone china
چینی فراتاب و فریف که از رس سفید و خاکستر استخوان درست شده است
wishing bone
جناغ مرغ جناغ
ungual bone
استخوان ناخنی
tympanic bone
استخوانی که پرده صماخ رانگه میدارد
to have a bone to pick
بهانه یا دلیل برای دعوایااستیضاح بدست اوردن
thigh bone
استخوان ران
temporal bone
استخوان گیجگاه
alveolar bone
استخوانحفرهای
splinter bone
ساق کوچک قزن قفلی
spoke bone
زند بالا
spoke bone
زند اعلی
bone of contention
<idiom>
دلیل برای جنگیدن
It is now dry as a bone .
حالاحسابی خشک شده است
stifle bone
کاسه زانوی اسب
To set a bone.
استخوان جا انداختن
nasal bone
استخوانبینی
stirrup bone ;stirrup bone
استخوان رکابی
thigh bone
فخد
marrow bone
زانو
back bone
rope ridge
bone ache
استخوان درد
bone black
عاج سیاه
bone conduction
رسانش استخوانی
bone glue
سریشم استخوانی
bone oil
روغن استخوانی
bone setter
شکسته بند
bone setting
شکسته بندی
breast bone
استخوان سینه
breast bone
عظیم قص
cannon bone
استخوان ساق پا
carpal bone
حجره گرزن
collar bone
ترقوه
anvil bone
استخوان سندانی
ankle bone
کعب
ankle bone
استخوان قوزک
marrow bone
قاب زانو
bone marrow
مغز استخوان
bone marrow
مخ
marrow bone
استخوان مغز دار
bone marrow
مغز قسمت عمده
bone marrow
جوهر
bone of contention
مایه نفاق
ckeek bone
استخوان گونه
zygomatic bone
استخوان گونه
funny bone
استخوان ارنج
funny bone
شوخی
funny bone
خوش مزگی
aitch bone
استخوان کفل
cuttle bone
کف دریا
fish bone
استخوان ماهی
fish bone
خارماهی
the humeral bone
بازو
the humeral bone
عضد
hurl bone
استخوان ران اسب
tongue bone
لامی
hyoid bone
استخوان لامی
innominate bone
استخوان بی نام
innominate bone
استخژان چاربند که از سه استخوان درست شده است
knuckle bone
قاب
knuckle bone
کعب
knuckle bone
قاب بازی
knuckle bone
سه قاب
knuckle bone
برامدگی بندانگشت
long bone
استخوانهای دراز
long bone
که شامل یک قسمت استوانهای و دو قسمت برجسته در انتها میباشند
the humeral bone
استخوان عضد
the humeral bone
استخوان بازو
foot bone
خرده استخوان پا
foot bone
غوزک مچ پا
frontomalar bone
استخوان پیشانی وگونه
frontal bone
استخوان پیشانی
green bone
نیزه ماهی
have a bone to pick
بهانه برای دعوا یا شکایت پیداکردن
herring bone
استخوان شاه ماهی
herring bone
معماری یا طرح چپ و راست
huckle bone
استخوان قوزک کعب
huckle bone
قاب
huckle bone
استخوان چاربند
huckle bone
استخوان لگن
herring bone bond
رج چینی جناغی
rag-and-bone man
دورهگرد دستفروش
work someone's finger to the bone
<idiom>
تمام تلاش را به کار بستند
price cut to the bone
کمترین قیمت
work one's fingers to the bone
<idiom>
خیلی سخت کار کردن
A bone has stuck in my throat .
یک استخوان توی گلویم گیر کرده
herring bone bond
نماچینی جناغی
Two dogs fight for a bone, and a third runs away w.
<proverb>
دو سگ بر سر استخوانى مى جنگند سومى آنرا بر مى دارد و مى برد .
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com