Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English
Persian
within living memory
تا انجا که مردمان زنده
within living memory
به یاد دارند
Other Matches
To be living off someone.
سربا رکسی بودن
ever living
غیرفانی
ever living
جاودانی جاودان
living
جاودانی
For all we know he may be living .
از کجامعلوم که زند ؟ نباشد
living
زندگی
d. living
زندگی باناز نعمت
living
حی درقیدحیات
living
زنده
ever living
بی مرگ لایموت
living
وسیله گذران معیشت
living
جاندار
living
معاش
living standard
سطح زندگی
living area
منطقه زندگی
living chess
شطرنج با مهرههای جاندار
living cost
هزینه زندگی
living expenses
هزینه زندگی
living creatuse
جاندار
living creatuse
حیوان
living death
زندگی مرگبار
level of living
سطح زندگی
ye living and the dead
زندگان و مردگان
to scramble for a living
خون عرق ریختن تا نان خود را در بیاورد
make a living
<idiom>
پول کافی برای گذراندن زندگی بدست آوردن
living end
<idiom>
عالی
living death
مرگ تدریجی
living corpse
مرده متحرک
living environment
محیط زنده
To take away someones living .
کسی را از نان خوردن انداختن ( نانش را آجر کردن )
To be in the land of the living .
درقید حیات بودن
living standards
استانداردزندگی
free living
خوش گذران
free living
عیاش
free living
تسلیم هوای نفس
free living
بی بند وبار
living death
زندگی شبیه مرگ
living picture
پرده نقاشی
living picture
نمایش یاتصویر برجسته
living polymer
بسپار زنده
living soil
خاک زنده
to scramble for a living
برای معاش یازندگی تلاش کردن
to scramble for a living
تقلای معاش کردن
living rooms
اطاق نشیمن
living rooms
سالن نشیمن
living rooms
اتاق نشیمن
living room
اطاق نشیمن
living room
سالن نشیمن
living room
اتاق نشیمن
living wage
مزد امرارمعاش
living wage
مزد معیشت
living organisms
موجودات زنده
living environment
جانداران محیط زیوندگان- پرمون
living wage
مزدکافی برای امرار معاش
standard of living
استاندارد زندگی
standard of living
سطح زندگی
cost of living
خرجی
standards of living
سطح زندگی
cost of living
نفقه
standards of living
استاندارد زندگی
standards of living
معیار زندگی
cost of living
هزینه زندگی
standard of living
معیار زندگی
knock the living daylights out of someone
<idiom>
باعث غش کردن کسی شدن
Do you call this living ? Some life !
این هم شد زندگه ؟
He is stI'll alive (living).
هنوززنده است
The living languages of the world.
زبانهای زند ؟ دنیا
living from hand to mouth
<idiom>
دست به دهان زندگی کردن
he makes a living with hispen
بانویسندگی گذران میکند
Elephant in the living room
فیل در اتاق نشیمن
minimum standard of living
حداقل سطح زندگی
to scare the living daylights out of somebody
کسی را آنقدر بترسانند که زهره اش بترکد
to beat the living daylights out of someone
<idiom>
دمار از روزگار کسی درآوردن
living from hand to mouth
<idiom>
دستش به دهانش می رسد
cost of living index
شاخص هزینه زندگی
We are living in the age of mass communication.
ما در دوران ارتباطات جمعی زندگی می کنیم.
demands of providing healthy living and working conditions
خواسته هایی از فراهم نمودن شرایط زندگی و کار سالم
immediate memory
حافظه فوری
memory
فضای ذخیره سازی در سیستم کامپیوتری یا رسانه که قادر به بازیابی داده یا دستورات است
memory
حافظه دستگاه کامپیوتر
memory
یادگار یاد بود
memory
یاد
memory
خاطره
in memory of
<idiom>
به صورت رایگان
to the memory of
به یادبود
memory
حافظه
regenerative memory
حافظه احیاء کننده
regenerative memory
عملیات خواندن که به طور خودکار داده را تولید میکند و در حافظه می نویسد
regenerative memory
رسانه ذخیره سازی که باید محتوای آن مرتباگ تنظیم شود تا محتوایش باقی بماند
rotating memory
حافظه چرخشی
regenerative memory
حافظه باز زا
remote memory
حافظه دور
scratchpad memory
حافظه چرکنویسی
scratchpad memory
حافظه چرکنویس
shadow memory
جدول مبدل که محلهای حافظه واقعی را با معادل محلهای مجازی آن ها بیت میکند
semiconductor memory
حافظه نیمه رسانا
secondary memory
حافظه ثانویه
search memory
حافظه جستجو
screw to the memory
بذهن سپردن
semiconductor memory
حافظه نیمه هادی
screen memory
خاطره پوشان
shadow memory
محلهای حافظه مکرر که با کد مخصوص قابل دستیابی است
refresh memory
واحد حافظه با سرعت بالابرای تولید مجدد تصویر ناحیهای از حافظه کامپیوترکه مقادیری را نگهداری میکند
recent memory
حافظه نزدیک
memory trace
رد یاد
memory span
فراخنای یاد
memory sniffing
ازمایش مداوم حافظه به هنگام پردازش
memory snapshot
تصویر لحظهای حافظه
memory register
ثبات حافظه
memory protection
پشتیبانی ازحافظه
memory protection
حفافت حافظه
memory port
درگاه حافظه
memory module
ماژول حافظه پیمانه حافظه
memory module
واحد حافظه
memory word
کلمه حافظه
one level memory
حافظه یک سطحی
optical memory
حافظه نوری
real memory
حافظه واقعی
real memory
حافظه حقیقی
real memory
حافظه فیزیکی موجود که توسط CPU قابل آدرس دهی است
read only memory
حافظه فقط خواندنی
read mostly memory
حافظه بیشتر خواندنی
racial memory
حافظه نژادی
programmable memory
حافظه برنامه پذیر
photodigital memory
خواندن چند بار
photodigital memory
سیستم حافظه کامپیوتری که از لیزر برای نوشتن داده روی فیلم ای که بعدا چندین بار قابل خواندن است ولی نه نوشتن استفاده میکند. WORM نیز گفته میشود. حافظه نوشتن یک بار
passive memory
حافظه منفعل
memory moard
برد حافظه
to fail
[memory]
وا ماندن
[حافظه یا خاطره]
memory cancel
پاککردنحافظه
primary memory
حافظه کامپیوتر
[علوم کامپیوتر]
computer memory
حافظه رایانه
[علوم کامپیوتر]
main memory
حافظه رایانه
[علوم کامپیوتر]
memory button
دکمهحافظ
primary memory
حافظه رایانه
[علوم کامپیوتر]
add in memory
اضافه کردن به حافظه
memory recall
دوبارهخوانیحافظه
subtract from memory
دکمهکمکنندهازحافظه
to fail
[memory]
درماندن
[حافظه یا خاطره]
To revive a memory.
خاطره ای رازنده کردن
memory management
مدیریت حافظه
[علوم کامپیوتر]
computer memory
حافظه کامپیوتر
[علوم کامپیوتر]
I can recite from memory.
می توانم از حفظ بخوانم
main memory
حافظه کامپیوتر
[علوم کامپیوتر]
volatile memory
حافظه یا رسانه ذخیره سازی که داده ذخیره شده در آن را در صورت قط ع منبع تغذیه از دست میدهد.
memory key
کلیدحافظه
to stamp on the memory
ذهنی کردن
to escape one's memory
از خاطر رفتن
to commit to memory
ازبرکردن
static memory
حافظه ایستا
stack memory
حافظه پشتهای
shadow memory
شبه حافظه
volatile memory
حافظه فرار
virtual memory
حافظه مجازی
upper memory
کیلو بایت از حافظه قرار گرفته بین حدود کیلوبایت و مگابایت . حافظه بیشتر بعد از حافظه معمول کیلوبایت است و قبل از حدود مگابایت
to stamp on the memory
در ذهن منقوش ساختن
addressed memory
حافظه تصادفی
[علوم کامپیوتر]
addressed memory
حافظه خواندن،نوشتن
[علوم کامپیوتر]
shadow memory
حافظه ثانوی موقت
memory mapping
نگاشت حافظه
cryogenic memory
رسانه ذخیره سازی که در دمای خیلی پایین کار میکند
expanded memory
حافظه گسترشی
eidetic memory
یاد روشن
EDO memory
ذخیره کند
EDO memory
فن آوری حافظه که حاوی پیشرفت بهتری است و می انواند داده را از محلی از حافظه پیدا کند و بخواند بایک عمل . و نیز میتواند آخرین قطعه داده را که در حافظه ذخیره شده بود در حافظه پنهان آماده خواندن از حافظه است
EDO memory
MEMORY OUTPUT DATA EXTENDED
dynamic memory
حافظه پویا
shared memory
حافظه تسهیم شده
disk memory
حافظه دیسک
cryogenic memory
استفاده از خصوصیات هدایت مواد
core memory
حافظه هستهای
core memory
حافظه چنبرهای
auxiliary memory
حافظ کمکی
extended memory
حافظه توسعه یافته
extended memory
حافظه تمدیدی
low memory
فضای حافظه تا چند کیلوبایت
laser memory
حافظه لیزری
it escaped my memory
یادم رفت
internal memory
بخشی از RAM Rom که واحد پردازش مرکزی مستقیما وصل است بدون نیاز به واسط
internal memory
حافظه داخلی
interleave memory
حافظه جاگذاری
incidental memory
حافظه اتفاقی
in memory of blessedmemory
خدابیامرز
in memory of blessedmemory
بیادگار مرحوم
in memory of blessedmemory
بیاد
external memory
حافظه خارجی
coordinate memory
حافظه مختصاتی
conventional memory
این فضای حافظه مستقیماگ توسط DOS-MS قابل کنترل است و محلی است که بیشتر برنامههای بار شده برای اجرا آنجا هستند
bubble memory
سرعت بالا و حافظه متحرک
bubble memory
مین فرفیت بالا
bubble memory
حافظه حبابی
base memory
حافظه پایه
auxiliary memory
حافظه کمکی
associative memory
حافظه شرکت پذیر
associative memory
حافظه تداعی
associative memory
حافظه انجمنی
as memory serves
هر وقت بیاد انسان بیاید
alterable memory
حافظه اصلاح پذیر
alterable memory
حافظه تغییرپذیر
bubble memory
روش ذخیره سازی داده دودویی با استفاده از خصوصیات مغناطیسی رسانه ها تا دادههای با حجم بالا در حافظه اصلی ذخیره شوند
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com