English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
working point نقطه فشار متوسط
Other Matches
I'm working on it. دارم روش کار میکنم.
working مشغول کار
working کارگر طرزکار
working استخراج
working فضایی از حافظه سریع برای ذخیره موقت داده در استفاده جاری
working درست کار میکند
instead of working بجای اینکه او کار بکند
working mean میانگین مفروض
working کار کننده
working capacity توانایی کار
working drawing طرح ونقشه کار
working fluid سیال عامل
working angle زاویه موثر
working fluid سیال متحرک
working lead بار یا نیرویی که ساختمان یاجزیی از ان هنگام کارکردمعمولی متحمل میشود
under ground working استخراج زیرزمینی
working paper تعرفهء کار
working day ساعت کار روزانه
working asset سرمایه حاصله در اثر کار وفعالیت
working asset سرمایه کار
working ball گوی با سرعت و چرخش کافی
working day روز کار
working capacity فرفیت کار
working conditions شرایط کار
working circuit مدار جریان کار
working load بار مجاز
working load بار کاربردی
cold working شکل دادن به قطعات فلزی دردمای معمولی که باعث افزایش شکنندگی سختی واستحکام و کاهش خاصیت تورق پذیری یا مفتول پذیری ان میگردد
cold working سردکاری
working capacity سرمایه جاری
working area محوطهاستخراج
working relationship رابطهکاریوحرفهای
I am working here non-stop. یک بند دارم اینجا کار می کنم
I have been working here for years. سالهاست دراینجا کار می کنم
He was working like the devil. مثل شیطان کارمی کرد(پرتلاش)
working storage انباره کاری
working storage حافظه کاری
working man کارگر افزارمند
working paper ورقهء استخدام کارگر
metal working فلزکاری
working population جمعیت شاغل
working sails بادبان معمولی که با بادبان سبک یا سنگین در موقع تغییرشدت باد فرق دارد
working section قسمتی از تونل باد که مدل یاجسم مورد ازمایش در ان قرار میگیرد
working set مجموعه دایر
working set مجموعه کاری
working stress تنش مجاز
i do not feel like working حال
furnace working طرزکار کوره
in working condition کارکننده
in working condition دایر
working parties گروه کار
working capital مبلغ اضافی سرمایه جاری پس از کسر بدهی
hard working پرکار
working capital تنخواه گردان
working capital سرمایه در گردش
hard working زحمت کش
i do not feel like working کار کردن ندارم
working party گروه کار
working class طبقه کارگر
working classes طبقه کارگر
working classes مربوط به طبقه کارگر و زحمتکش
working class مربوط به طبقه کارگر و زحمتکش
working plan نقشه اجرا راهنمای کار
metal working industry صنعت فلزکاری
safe working load بارکاری مطمئن
in good working order دایر
cold working property قابلیت عملیات شکل دهی وچکش کاری فلزات
working pressure gauge استخراجدرجهفشار
it is in good working order خوب کار میکند
hot working brass برنج قابل اهنگری
working lead fluid سیال متحرک یا عامل
hot working die ابزار عملیات حرارتی
it is in good working order دایر است
hot working steel فولاد عملیات حرارتی
super imposed working load بار مربوط به بهره برداری از بنا
The working (middle,upper)class. طبقه کارگر (متوسط بالا )
iron and steel working industry صنعت اهن و فولاد
Stress reduces an employee's working capacity' استرس توانایی کاری کارمندان را کاهش می دهد.
demands of providing healthy living and working conditions خواسته هایی از فراهم نمودن شرایط زندگی و کار سالم
With meager income . I am working all day for a mere pittance . با چندرغاز تمام روزکار می کنم
point-to-point connection اتصال نقطه به نقطه
point to point network شبکه نقطه به نقطه
point to point line خط نقطه به نقطه
0.42 [zero point four two] [zero point forty-two] [forty-two hundreths] صفر ممیز چهار دو [ریاضی]
The point is that… چیزی که هست
point four چهارمین ماده از مواد اصلی نطق افتتاحیه ترومن رئیس جمهور امریکادر ژانویه 9491 در کنگره که در ان پیشنهاد شده بود که ایالات متحده امریکا به وسیله تامین کمکها و مساعدتهای فنی در کشورهای توسعه نیافته جهان
point four اصل چهار
come to the point <idiom> به نکتهاصلی رسیدن
point out <idiom> توضیح دادن
beside the point <idiom> مسائل حاشیهای
near point نقطه نزدیک
the point is اصل مطلب این است
point محل یا موقعیت
point four رهبری این گونه ممالک را به دست گیرد
let point امتیازی که بخاطر مداخله حریف به رقیب او داده میشود
point to point پروتکلی که اتصال شبکه آسنکرون
three point فن 3 امتیازی کشتی
point to point نقطه به نقطه
far point برد بینایی
to come to a point بنوک رسیدن
to come to a point باریک شدن
try for point تلاش برای کسب امتیاز
in point در خور
way point ایستگاههای هوایی ایستگاههای اصلی عملیات هوانوردی
point to point را پشتیبانی میکند و برای تامین ارسال داده بین کامپیوتر کاربر و سرور راه دور روی اینترنت با استفاده از پروتکل شبکه ICPIFP به کار می رود
in point مناسب
in point بجا
zero point نقطه مرکزی گلوله اتشین اتمی در لحظه انفجار
zero point نقطه صفر
off the point بدون اینکه وابستگی داشته باشد
off the point بطور نامربوط
off the point بطور بی ربط
point to point 1-اتصال مستقیم بین دو وسیله . 2-شبکه ارتباطی که در آن هر گره مستقیما به سایر گره ها وصل هستند
to the point مربوط بموضوع
to the point بجا
point محل
on the point of going در شرف رفتن
point هدف
off to a point باریک شده نوک پیدامیکند
point مسیر
point مرحله قله
One point for you. یک درجه امتیاز [ بازی] برای تو.
point تیزکردن
point گوشه دارکردن
point سب زدن به دایرههای مختلف هدف از 01 به پایین
point نمره درس پوان
point درجه امتیاز بازی
point نوک
point سر
point نقطه
point نکته
point ماده اصل
point موضوع
point جهت
point باریک کردن
point راس
point امتیاز
point اشاره کردن
point نقطه گذاری کردن ممیز
point متوجه ساختن
point رسد نوک
point خاطر نشان کردن
point قطبهای باطری یاپلاتین
to let it get to that point اجازه دادن که به آنجا [موقعیتی] برسد
point نوکدار کردن
point پایان
point به سمت متوجه کردن
point نشانه روی کردن
point هدف گیری کردن
point نوک گذاشتن
point نشان دادن
point پوینت
point نقط های که تقسیم بین بیتهای عدد کامل و بخش کسری آنرا از عدد دودویی نشان میدهد
point درصد
not to point پرت بیجا
not to point بیرون از موضوع
point نقط های در برنامه یا تابع که مجددا وارد میشود
point نقط های در تخته مدار یا در نرم افزار که به مهندس امکان بررسی سیگنال یا داده را میدهد
point نقط ه
point که تقسیم بین واحد کامل و بخش کسری آنها
point نشان میدهد
point محل شروع چیزی
to point to something به چیزی متوجه کردن
to point to something به چیزی اشاره کردن
point مرکز راس حد
point جهت مرحله
point مقصود
not to the point خارج از موضوع
point اصل
point ممیز [در کسر اعشاری] [ریاضی]
point اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
point حد
point دماغه
point نقطه نوک
point نقطه گذاری کردن
Now he gets the point! <idiom> دوزاریش حالا افتاد! [اصطلاح]
point محل مرکز
point race مسابقه دوچرخه سواری طولانی چند مرحلهای
point scale مقیاس امتیازی
point protector سرمداد
pivot point نقطه نشانه
point size اینچ
point size برای اندازه گیری نوع یا متن
point spread امتیاز قابل انتظار
point style شیوه معماری که نشان برجسته ان طاقهای نوک تیزاست
point target هدف کوچک
point target اماج نقطهای
pivot point نقطه چرخش ناو
point system شرط بندی براساس امتیاز
point protector چیزی که نوک مدادراپوشانده ازشکستن حفظ میکند
projection of a point تصویر نقطه
radix point نقطه مبنا
pin point کشف کردن
radix point نقطه ممیز
picture point نقطه نشانی یا نقطه بازرسی موجود در روی عکس هوایی
pickup point نقطه سوار شدن یا سوارکردن
percentile point نقطه صدکی
rear point قسمت نوک عقب دار
rear point اخرین قسمت عقب دار
reentry point نقطه باز گذشت
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com