Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 122 (8 milliseconds)
English
Persian
working population
جمعیت شاغل
Other Matches
the t. population
تمامی نفوس
the t. population
کلیه جمعیت همه مردم
population
نفوس
population
تعداد مردم مردم
population
جمعیت
population
سکنه
population density
تراکم جمعیت
the population is stationary
شماره نفوس انجا کم وزیادنمیشود
stimulus population
جامعه محرکها
stationary population
جمعیت ثابت
sparse population
جمعیت کم یا پراکنده
sampling population
جامعه نمونه گیری
population trap
تله جمعیتی
population structure
ترکیب جمعیت
population structure
ساخت جمعیت
optimum population
حد مطلوب جمعیت
population inversion
وارونگی جمعیت
population growth
رشد جمعیت
population explosion
انفجار جمعیت
population distribution
توزیع جمعیت
infinite population
جامعه نامحدود
population planning
برنامه ریزی جمعیت
aging population
جمعیت سالمند
population
[pop.]
مردم
population
[pop.]
تعداد مردم
population
[pop.]
جمعیت
finite population
جامعه محدود
floating population
جمعیتشناور
zero population growth
رشد جمعیت صفر
young population
جمعیت جوان
the total population
همه جمعیت
the total population
تمامی نفوس کلیه جمعیت
urban population
جمعیت شهری
the total population
همه مردم
malthusian law of population
نظریه جمعیتی مالتوس براساس این نظریه جمعیت بصورت تصاعد هندسی افزایش میابد در حالیکه وسایل معیشت و مواد غذائی بصورت تصاعد عددی افزایش میابد
malthusian theory of population
فرضیه جمعیت مالتوس چون ازدیاد جمعیت جهان باتصاعد هندسی و افزایش منابع اغذیه به شکل تصاعدحسابی است باید جمعیت کنترل شود
doubling time of population
زمان دو برابر شدن جمعیت
i put the population at 0000
نفوس انجا را 00002 تن براورد می کنم
hidden momentum of population growth
به دلیل این که یک جمعیت وسیع جوان
hidden momentum of population growth
نیروی محرکه پنهان رشدجمعیت فرایندی پویا ولی غیرفعال ازافزایش جمعیت که حتی پس ازکاهش نرخهای زاد و ولد ادامه مییابد
hidden momentum of population growth
سبب گستردگی والدین اینده میشود
instead of working
بجای اینکه او کار بکند
working mean
میانگین مفروض
I'm working on it.
دارم روش کار میکنم.
working
کار کننده
working
مشغول کار
working
کارگر طرزکار
working
استخراج
working
فضایی از حافظه سریع برای ذخیره موقت داده در استفاده جاری
working
درست کار میکند
working load
بار کاربردی
working man
کارگر افزارمند
working class
طبقه کارگر
working paper
ورقهء استخدام کارگر
working paper
تعرفهء کار
working load
بار مجاز
working lead
بار یا نیرویی که ساختمان یاجزیی از ان هنگام کارکردمعمولی متحمل میشود
working fluid
سیال متحرک
working fluid
سیال عامل
working drawing
طرح ونقشه کار
working day
ساعت کار روزانه
working day
روز کار
working point
نقطه فشار متوسط
working party
گروه کار
working sails
بادبان معمولی که با بادبان سبک یا سنگین در موقع تغییرشدت باد فرق دارد
working capital
مبلغ اضافی سرمایه جاری پس از کسر بدهی
He was working like the devil.
مثل شیطان کارمی کرد(پرتلاش)
I have been working here for years.
سالهاست دراینجا کار می کنم
I am working here non-stop.
یک بند دارم اینجا کار می کنم
working capital
تنخواه گردان
working area
محوطهاستخراج
working parties
گروه کار
working storage
انباره کاری
working storage
حافظه کاری
working set
مجموعه کاری
working set
مجموعه دایر
working section
قسمتی از تونل باد که مدل یاجسم مورد ازمایش در ان قرار میگیرد
working conditions
شرایط کار
cold working
سردکاری
working relationship
رابطهکاریوحرفهای
cold working
شکل دادن به قطعات فلزی دردمای معمولی که باعث افزایش شکنندگی سختی واستحکام و کاهش خاصیت تورق پذیری یا مفتول پذیری ان میگردد
working capital
سرمایه در گردش
furnace working
طرزکار کوره
hard working
پرکار
hard working
زحمت کش
i do not feel like working
حال
i do not feel like working
کار کردن ندارم
in working condition
دایر
in working condition
کارکننده
working ball
گوی با سرعت و چرخش کافی
metal working
فلزکاری
working stress
تنش مجاز
working asset
سرمایه کار
working plan
نقشه اجرا راهنمای کار
working capacity
سرمایه جاری
working capacity
فرفیت کار
working angle
زاویه موثر
working asset
سرمایه حاصله در اثر کار وفعالیت
working class
مربوط به طبقه کارگر و زحمتکش
under ground working
استخراج زیرزمینی
working capacity
توانایی کار
working classes
طبقه کارگر
working circuit
مدار جریان کار
working classes
مربوط به طبقه کارگر و زحمتکش
hot working steel
فولاد عملیات حرارتی
in good working order
دایر
metal working industry
صنعت فلزکاری
it is in good working order
خوب کار میکند
safe working load
بارکاری مطمئن
it is in good working order
دایر است
cold working property
قابلیت عملیات شکل دهی وچکش کاری فلزات
working lead fluid
سیال متحرک یا عامل
hot working brass
برنج قابل اهنگری
hot working die
ابزار عملیات حرارتی
working pressure gauge
استخراجدرجهفشار
iron and steel working industry
صنعت اهن و فولاد
super imposed working load
بار مربوط به بهره برداری از بنا
The working (middle,upper)class.
طبقه کارگر (متوسط بالا )
Stress reduces an employee's working capacity'
استرس توانایی کاری کارمندان را کاهش می دهد.
demands of providing healthy living and working conditions
خواسته هایی از فراهم نمودن شرایط زندگی و کار سالم
With meager income . I am working all day for a mere pittance .
با چندرغاز تمام روزکار می کنم
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com