Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
zero wait state computer
کامپیوتر با وضعیت انتظاری صفر
Other Matches
wait state
وضعیت انتظار
zero wait state
وضعیت یک وسیله
zero wait state
که آن قدر سریع است که با سرعت قط عات دیگر در کامپیوتر کار میکند و نیاز نیست به صورت مصنوعی سرعت آن کم شود یا وضعیت انتظار درج شود
wait state
حالت انتظار
wait state
1-وضعیت غیرفعال پردازنده که منتظر ورودی از وسیله جانبی است . 2-دستور خالی برای کاهش سرعت پردازنده تا حافظه یا رسانه جانبی کندتر به آن برسد
national
[state, federal state]
<adj.>
دولتی
national
[state, federal state]
<adj.>
حکومتی
Would you wait for me, please?
ممکن است لطفا منتظرم باشید؟
wait a second
اندکی صبر کنید
wait a little
کمی صبر کنید
wait a second
یک دقیقه
wait a second
تامل کنید
wait on
پیشخدمتی کردن
wait on
خدمت رسیدن و خدمت کردن
wait upon
پیشخدمتی کردن خدمت رسیدن و خدمت کردن
wait up for
<idiom>
به رختخواب نرفتن تا اینکه کسی برسد یا اتفاقی بیافتد
wait a second
یک خرده صبر کنید
Wait up!
صبر بکن!
[تا کسی بیاید یا برسد]
to wait
پیشخدمتی
wait
پیشخدمتی کردن
wait
صبر کردن
to wait
کردن دیدنی کردن
wait
چشم براه بودن منتظر شدن
to wait
خدمت رسیدن
to wait for any one
منتظر کسی شدن
wait
انتظار کشیدن معطل شدن
it will p to wait
جورهمه مارا اوبایدبکشد
wait time
خیر بین یک درخواست برای داده و ارسال داده از حافظه
wait time
زمان انتظار
it will pay to wait
به منتظر شدنش نمیارزد صبر کردنش ارزش دارد
he made me wait
مرا منتظر یا معطل نگاه داشت
to wait one's leisure
پی فرصت گشتن
wait condition
1-وضعیت غیرفعال پردازنده که منتظر ورودی از وسیله جانبی است . 2-دستور خالی برای کاهش سرعت پردازنده تا حافظه یا رسانه جانبی کندتر به آن برسد
wait a bit
صبرکنید
wait a minute
اندکی صبر کنید
wait a minute
یک دقیقه صبر کنید
wait a bit
اندکی
to wait one's leisure
منتظرفرصت محال بودن
wait loop
پردازندهای که یک حلقه برنامه را تکرار میکند تا عملی رخ دهد
wait table
<idiom>
سرو کردن غذا
Tell him, he needs to wait for a moment.
به او
[مرد]
بگوئید یک دقیقه صبر کند.
lie in wait
<idiom>
جایی قیم شدن
Wait a minute .
یک دقیقه مهلت بده
Do you think it advisable to wait here
آیا مصلحت هست که اینجا منتظر بمانیم
Wait a minute .
یکدقیقه صبر کن
I'll show you ! just you wait !
حالاخواهی دید ! ( درمقام تهدید )
Can you wait until tommorrow?
می توانی تافردا صبر کنی ؟
If you wI'll wait a moment.
اگر یک لحظه تلفن زد مرا خبرکن
don't wait the dinner for me
ناهاعرابرای خاطرمن معطل نکنید
to wait for a favorable opportunity
منتظر یک فرصت مطلوب بودن
wait on (someone) hand and foot
<idiom>
به هر نحوی پذیرایی کردن
Time and tide wait for no man .
<proverb>
زمان و جریان آب هرگز منتظر کسى نمى مانند.
time and tide wait for no man
<proverb>
کوزه بودش آب می نامد به دست آب را چون یافت خود کوزه شکست
computer
ماشین حساب کامپیوتر
computer
ماشین الکترونیکی
computer
ماشین حساب
My Computer
نشانهای که اغلب در گوشه سمت چپ در بالای صفحه نمایش در پنجره جاری قرار دارد. و حاوی مروری بر PC است
computer
کامپیوتر
computer
حسابگر الکترونی
computer
رایانه
computer
شمارنده
computer
اکامپیوتر
computer
ماشین متفکر
computer time
وقت کامپیوتر
computer typesetting
حروف چینی کامپیوتری
computer user
استفاده کننده کامپیوتر
computer utility
سودمندی کامپیوتر
computer system
سیستم کامپیوتری
computer utility
خدمات کامپیوتری
computer vendor
فروشنده کامپیوتر
computer simulation
شبیه سازی کامپیوتری
computer word
کلمه کامپیوتری
computer store
فروشگاه کامپیوتر
digital computer
کامپیوتردیجیتال
duplex computer
کامپیوتر مضاعف
electronic computer
کامپیوتر الکترونیکی
first generation computer
کپی اصلی تصویر یا متن اصلی
first generation computer
کامپیوتر اصلی که از فناوری الکترونیکی بر پایه مقدار برای شروع تشکیل شده است
flight computer
کامپیوتر پرواز
four address computer
کامپیوتر چهار نشانی
guest computer
کامپیوتر مهمان
digital computer
ماشین حساب عددی ماشین حساب دیجیتالی
digital computer
کامپیوتر دیجیتالی
control computer
کامپیوتر کنترل
desktop computer
کامپیوتر رومیزی
digital computer
کامپیوتر رقمی
digital computer
کامپیوتر عددی
digital computer
کامپیوتر
computer memory
حافظه رایانه
[علوم کامپیوتر]
computer simulation
کامپیوتری
computer simulation
شبیه سازی
computer operation
عملیات کامپیوتر
computer operation
عملکرد کامپیوتری
computer on a chip
کامپیوتر روی یک تراشه
computer nik
استفاده کننده علاقمند کامپیوترکه وقت زیادی را صرف کاربا کامپیوتر میکند
computer network
شبکه کامپیوتری
computer music
موسیقی کامپیوتری
computer museum
موزه کامپیوتری
computer manufacturer
سازنده کامپیوتر
computer logic
منطق کامپیوتر
computer literacy
دانش کامپیوتر
computer literacy
دانش کامپیوترها و چگونگی استفاده از انها برای حل مسائل
computer jargon
لغات فنی مربوط به رشته کامپیوتر
computer letter
حرف کامپیوتری
computer language
زبان کامپیوتر
computer operator
اپراتور کامپیوتر
computer oriented
کامپیوتر گرا
computer printout
چاپ کامپیوتری
computer security
امنیت کامپیوتر
computer science
علوم کامپیوتر
computer science
علم کامپیوتر
computer salesman
فروشنده کامپیوتر
computer revolution
تحول کامپیوتر
computer readable
آنچه قابل خواندن و فهم توسط کامپیوتر باشد
computer programming
برنامه نویسی کامپیوتری
computer programmer
برنامه نویس کامپیوتر
computer program
برنامه کامپیوتر
computer program
برنامه کامپیوتری
computer specialist
متخصص کامپیوتر
computer professional
متخصص کامپیوتر
computer printout
مطالبی که توسط کامپیوتر چاپ شده است
computer language
زبان کامپیوتری
micro-computer
خرد کامپیوتر
computer memory
حافظه کامپیوتر
[علوم کامپیوتر]
source computer
کامپیوتری که برای ترجمه یک برنامه منبع به برنامه مقصود بکار می رود
source computer
کامپیوتر منبع
slave computer
کامپیوتر برده
sequential computer
کامپیوتر ترتیبی
serial computer
کامپیوترنوبتی
serial computer
کامپیوتر سری
serial computer
کامپیوتر نوبتی
self adapting computer
کامپیوتر خود وفق
second generation computer
کامپیوتر نسل دوم
satellite computer
کامپیوتر ماهوارهای
ruggedized computer
کامپیوتر بادوام
portable computer
کامپیوتر قابل حمل
stand alone computer
کامپیوتر مستقل
synchronous computer
کامپیوتر همگام
micro-computer
ریزرایانه
micro-computer
ریزکامپیوتر
computer table
میزکامپیوتر
virtual computer
کامپیوتر مجازی
two address computer
کامپیوتربا دو نشانی
two address computer
کامپیوتر دو ادرسه
transportable computer
پس و پیش کردن
There's a jinx on this computer.
این رایانه جادو شده.
a stand-alone computer
یک رایانه مستقل
three address computer
کامپیوتر با سه نشانی کامپیوتر سه ادرسه
target computer
کامپیوتر هدف
talking computer
کامپیوتر سخنگو
synchronous computer
کامپیوترهمزمان
pocket computer
کامپیوتر جیبی
mainframe computer
مانند تعداد عملوند همزمان
mainframe computer
سیستم کامپیوتری قوی که میتواند حافظه با فرفیت بالا را هدایت کند و نیز وسایل پشتیبانی را
mainframe computer
استفاده از ریز کامپیوترها برای دستیابی به کامپیوتر mainframe
laptop computer
کامپیوتر دستی یا کیفی
programmed computer
کامپیوتر برنامه ریزی شده
dedicated computer
کامپیوتر اختصاصی
infected computer
کامپیوتری که یک برنامه ویروسی دارد
independent computer
manufacturers peripheralequipment سازمانی تشکیل یافته از شرکت هایی که درساخت یک یا چندین وسیله کامپیوتری تخصص دارند
incremental computer
کامپیوتری که متغیرها را به صورت اختلاف بین مقادیر فعلی و مقادیر اولیه مطلق ذخیره میکند
incremental computer
دادهای که اختلاف مقدار فعلی با مقدار اصلی را نشان میدهد
incremental computer
وسیله خروجی گرافیکی که در مراحل کوچک حرکت میکند بار داده ورودی که اختلاف بین محل فعلی و محل لازم را نشان میدهد که خط ها و منحنی ها به صورت مجموعهای خط وط مستقیم انجام شود
ibm computer
ماشین حساب ای بی ام
ibm computer
کامپیوتر ای بی ام
hybrid computer
کامپیوترترکیبی
hybrid computer
کامپیوتر دو رگه
microprogrammable computer
کامپیوتر ریزبرنامه پذیر
multiaccess computer
کامپیوتر با دسترسی چند گانه
network computer
نوع جدید کامپیوتر که برای اجرای برنامههای java و اطلاعات دستیابی به کمک جستجوگر web طراحی شده است
parallel computer
کامپیوتر موازی
one chip computer
کامپیوتر یک تراشهای
one address computer
کامپیوتریک ادرسه
one address computer
کامپیوتر یک نشانی
one address computer
ساختار کامپیوتر که کد ماشین آن در هر لحظه یک آدرس استفاده میکند
one address computer
دستور ساخته شده از اپراتور و آدرس
on board computer
کامپیوتری که در یک وسیله نقلیه جا گرفته است
office computer
کامپیوتر اداری
object computer
OB بکار می رودکامپیوتری که برای اجرای یک برنامه ECT
object computer
کامپیوتر مقصود
notebook computer
یک کامپیوتر کوچک به اندازه یک چمدان که از یک نمایش کریستال مایع و مسطح استفاده میکند
notebook computer
که به راحتی قابل حمل است ولی صفحه کلید و صفحه نمایش کوچک دارد
notebook computer
کامپیوتر کوچک قابل حمل
nonesequential computer
کامپیوتر غیر ترتیبی
human computer
امکانات تامین بهبود ارتباط بین کاربر و سیستم کامپیوتر
buffered computer
کامپیوتری که عملیات ورودی و خروجی و عملیات پردازشی را بطور همزمان ارائه میدهد
computer awarness
دانش کامپیوتر
host computer
کامپیوتر میزبان
computer camp
اردوی کامپیوتر
computer center
مرکز کامپیوتر
appliance computer
سیستم کامپیوتری آماده اجرا که خریداری میشود و به سرعت برای یک منظور کاربردی قابل استفاده است
computer circuits
مدارهای کامپیوتری
computer classifications
طبقه بندی کامپیوتر
computer code
رمز کامپیوتری
computer code
کد کامپیوتر
computer conferencing
کنفرانس کامپیوتری
computer architecture
معماری کامپیوتر
computer crime
جرم کامپیوتری
computer design
طراحی کامپیوتری
host computer
کنترل اصلی کامپیوتر در سیتم چند کاربر یا توزیع شده
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com