English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (41 milliseconds)
English Persian
herald از امدن یاوقوع چیزی خبر دادن اعلام کردن
heralded از امدن یاوقوع چیزی خبر دادن اعلام کردن
heralding از امدن یاوقوع چیزی خبر دادن اعلام کردن
heralds از امدن یاوقوع چیزی خبر دادن اعلام کردن
Other Matches
to depict somebody or something [as something] کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن]
to ring the knell of anything موقوف شدن چیزی را اعلام کردن یاجار زدن
early-warning اعلام خطر اعلام خطر کردن از نزدیک شدن دشمن سیستم اعلام خطر
early warning اعلام خطر اعلام خطر کردن از نزدیک شدن دشمن سیستم اعلام خطر
to portray somebody [something] نمایش دادن کسی یا چیزی [رل کسی یا چیزی را بازی کردن] [کسی یا چیزی را مجسم کردن]
fab اعلام موافقتبا چیزی
Do you have nothing to declare? آیا چیزی برای اعلام به گمرک دارید؟
prefiguring قبلا اعلام کردن قبلا نشان دادن
prefigured قبلا اعلام کردن قبلا نشان دادن
prefigures قبلا اعلام کردن قبلا نشان دادن
prefigure قبلا اعلام کردن قبلا نشان دادن
implements انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
ended خاتمه دادن یا متوقف کردن چیزی
implementing انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
implement انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
implemented انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
ends خاتمه دادن یا متوقف کردن چیزی
end خاتمه دادن یا متوقف کردن چیزی
To submit something to someone. چیزی را به کسی تسلیم کردن (ارائه دادن )
to pick and choose درسوا کردن چیزی سلیقه زیادبخرج دادن
let out اجازه بیرون امدن دادن
to fall in شکم دادن راست امدن
continues ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continue ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
affects لمس کردن یا تاثیر گذاشتن یا تغییر دادن چیزی
miss از دست دادن احساس فقدان چیزی راکردن گم کردن
affect لمس کردن یا تاثیر گذاشتن یا تغییر دادن چیزی
misses از دست دادن احساس فقدان چیزی راکردن گم کردن
missed از دست دادن احساس فقدان چیزی راکردن گم کردن
hatched تخم دادن جوجه بیرون امدن
to let out اجازه برون امدن دادن اشکارساختن
hatches تخم دادن جوجه بیرون امدن
hatch تخم دادن جوجه بیرون امدن
rallies نیروی تازه دادن به گرد امدن
give way ضعف نشان دادن پایین امدن
rallied نیروی تازه دادن به گرد امدن
rally نیروی تازه دادن به گرد امدن
enclosing احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclose احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
encloses احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
push فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
pushed فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
pushes فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
to esteem somebody or something [for something] قدر دانستن از [اعتبار دادن به] [ارجمند شمردن] کسی یا چیزی [بخاطر چیزی ]
certifies صحت وسقم چیزی را معلوم کردن شهادت کتبی دادن
certifying صحت وسقم چیزی را معلوم کردن شهادت کتبی دادن
certify صحت وسقم چیزی را معلوم کردن شهادت کتبی دادن
to turn out بیرون دادن بیرون کردن سوی بیرون برگرداندن بیرون اوردن امدن
alerting service قسمت اعلام اماده باش سرویس اعلام خطر
projects ارائه دادن بیرون زدن پیش امدن پروژه
project ارائه دادن بیرون زدن پیش امدن پروژه
projected ارائه دادن بیرون زدن پیش امدن پروژه
to watch something مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
to put any one up to something کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
defined 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
expanding توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expands توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expand توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
to stop somebody or something کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
inserts قرار دادن چیزی در چیزی
inserting قرار دادن چیزی در چیزی
insert قرار دادن چیزی در چیزی
to lean something against something چیزی را به چیزی تکیه دادن
challenge and reply ذکر گوینده و گیرنده پیام اعلام دادن و گرفتن پیام
reckons حساب پس دادن روی چیزی حساب کردن محسوب داشتن
reckon حساب پس دادن روی چیزی حساب کردن محسوب داشتن
reckoned حساب پس دادن روی چیزی حساب کردن محسوب داشتن
rezone محیط چیزی را اصلاح کردن محیط را تغییر دادن
extensions طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extension طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
locating جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
locates جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
locate جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
located جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
announces اعلام کردن
promulgated اعلام کردن
promulgates اعلام کردن
announced اعلام کردن
statements اعلام کردن
promulgating اعلام کردن
blazon اعلام کردن
proclamation اعلام کردن
statement اعلام کردن
proclamations اعلام کردن
exclaim اعلام کردن
exclaims اعلام کردن
exclaiming اعلام کردن
announcing اعلام کردن
quotes اعلام کردن
quote اعلام کردن
enunciating اعلام کردن
promulge اعلام کردن
enunciated اعلام کردن
acclaim اعلام کردن
acclaimed اعلام کردن
enouce اعلام کردن
broadcasts اعلام کردن
enounce اعلام کردن
acclaiming اعلام کردن
damm بد اعلام کردن
enunciate اعلام کردن
acclaims اعلام کردن
quoted اعلام کردن
exclaimed اعلام کردن
enunciates اعلام کردن
promulgate اعلام کردن
broadcast اعلام کردن
announce اعلام کردن
relayed دوباره پخش کردن اعلام خبر کردن
relay دوباره پخش کردن اعلام خبر کردن
relays دوباره پخش کردن اعلام خبر کردن
hail اعلام ورود کردن
hailed اعلام ورود کردن
acknowledges اعلام نشانی کردن
announce in advance از پیش اعلام کردن
impeached اعلام جرم کردن
hailing اعلام ورود کردن
acknowledges اعلام معرف کردن
hails اعلام ورود کردن
acknowledges اعلام وصول کردن
early warning اعلام خطر کردن
absolves اعلام بی تقصیری کردن
absolved اعلام بی تقصیری کردن
call out اعلام خطر کردن
to call a meeting جلسهای را اعلام کردن
impeaching اعلام جرم کردن
absolving اعلام بی تقصیری کردن
impeaches اعلام جرم کردن
acknowledge اعلام نشانی کردن
acknowledge اعلام معرف کردن
acknowledge اعلام وصول کردن
early-warning اعلام خطر کردن
absolve اعلام بی تقصیری کردن
acknowledging اعلام وصول کردن
indict اعلام جرم کردن
indicted اعلام جرم کردن
impeach اعلام جرم کردن
indicting اعلام جرم کردن
acknowledging اعلام نشانی کردن
acknowledging اعلام معرف کردن
pretypify قبلا اعلام کردن
indicts اعلام جرم کردن
warnings اعلام خطر کردن هشدار
to pay homage اعلام رسمی بیعت کردن
to do homage اعلام رسمی بیعت کردن
warning اعلام خطر کردن هشدار
to call to arms اعلام دست به اسلحه کردن
open the meeting رسمیت جلسه را اعلام کردن
kithe اعلام داشتن اعتراف کردن
enunciating اعلام کردن صریحا گفتن
to render homage اعلام رسمی بیعت کردن
enunciates اعلام کردن صریحا گفتن
enunciate اعلام کردن صریحا گفتن
to announce one's arrival ورود خود را اعلام کردن
enunciated اعلام کردن صریحا گفتن
to givein one's a. موافقت خودرا اعلام کردن
to see something as something [ to construe something to be something] چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
to regard something as something چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
lay hands upon something جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
lay an information against someone بر علیه کسی اعلام جرم کردن
lay an information against some one نسبت به کسی اعلام جرم کردن
acknowledge شماره اعلام وصول تصدیق کردن
acknowledges شماره اعلام وصول تصدیق کردن
acknowledging شماره اعلام وصول تصدیق کردن
stretches منبسط کردن کش امدن
stretched منبسط کردن کش امدن
stretch منبسط کردن کش امدن
to appreciate something قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی]
modifying تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modify تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifies تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
covets میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covet میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
correction صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
coveting میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
cease بند امدن تمام کردن
interjects در میان امدن مداخله کردن
forgather گرد امدن اجتماع کردن
souffle پف کردن یا بالا امدن غذا
ceased بند امدن تمام کردن
ceasing بند امدن تمام کردن
interjecting در میان امدن مداخله کردن
souffles پف کردن یا بالا امدن غذا
interjected در میان امدن مداخله کردن
soufflTs پف کردن یا بالا امدن غذا
ceases بند امدن تمام کردن
interject در میان امدن مداخله کردن
to turn up رد کردن از خاک دراوردن امدن
gam گرد امدن بازدید کردن
to scramble for something هجوم کردن با عجله برای چیزی [با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
outlawing یاغی شمردن غیرقانونی اعلام کردن ممنوع ساختن
outlawed یاغی شمردن غیرقانونی اعلام کردن ممنوع ساختن
tolling طنین موزون باصدای ناقوس یا زنگ اعلام کردن
tolls طنین موزون باصدای ناقوس یا زنگ اعلام کردن
outlaw یاغی شمردن غیرقانونی اعلام کردن ممنوع ساختن
toll طنین موزون باصدای ناقوس یا زنگ اعلام کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com