English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
pro forma از لحاظ فاهر
Other Matches
with the view of از لحاظ
perspective لحاظ
with a view to از لحاظ
in the light of از لحاظ
for purposes of از لحاظ
points of view لحاظ
perspectives لحاظ
point of view لحاظ
every way از هر لحاظ
viewpoint لحاظ
viewpoints لحاظ
qualitatively از لحاظ کیفیت
militarily از لحاظ نظامی
from an economical standpoint از لحاظ اقتصاد
for brevity's sake از لحاظ اختصار
sanitarily از لحاظ بهداشت
exofficio از لحاظ سمت
in all respects ازهر لحاظ
modally از لحاظ چگونگی
sexually از لحاظ جنس
medically از لحاظ طبی
materialistically از لحاظ مادیت
juristically از لحاظ حقوقی
morbid anatomy از لحاظ ناخوشی
municipally از لحاظ شهرداری
juridically از لحاظ حقوقی
juridically از لحاظ قضائی
orthographically از لحاظ املا
in every respect ازهر لحاظ
technically speaking از لحاظ فنی
socially از لحاظ اجتماعی
economically از لحاظ اقتصاد
phases لحاظ پایه
politically از لحاظ سیاسی
criminally از لحاظ جنائی
professionally از لحاظ پیشه
surgically از لحاظ جراحی
of از طرف از لحاظ
to all intents and purposes ازهر لحاظ
phase لحاظ پایه
phased لحاظ پایه
nationally از لحاظ ملی
theologically از لحاظ الهیات
politically active از لحاظ سیاسی پرتحرک
mineralogically از لحاظ کان شناسی
on principle از لحاظ قیود اخلاقی
nautically از لحاظ کشتی رانی
hierarchically از لحاظ رئیسی و مرئوسی
internationally از لحاظ بین المللی
geologically از لحاظ زمین شناسی
therapeutically از لحاظ درمان شناسی
theoretically از لحاظ فرض علمی
politically involved از لحاظ سیاسی پرتحرک
strategically از لحاظ سوق الجیشی
exofficio از لحاظ تصدی مقام و غیره
symmetry allowed reaction واکنش مجاز از لحاظ تقارن
nutrients ماده مقوی از لحاظ غذایی
nutrient ماده مقوی از لحاظ غذایی
wood craft جنگل شناسی از لحاظ شکار
ornamentally از لحاظ تزئین منباب زینت
ornamentallyr از لحاظ تزئین میناب زینت
baseball throw مسابقه پرتاب توپ از لحاظ مسافت
popularly از لحاظ توده مردم بزبان ساده
to rely on somebody for your income از لحاظ درآمد وابسته به کسی بودن
Mentally retarded children. کودکان عقب افتاده ( از لحاظ رشد فکری )
white wool [مرغوب ترین نوع پشم از لحاظ رنگ]
exegesis تفسیرمتون مذهبی از لحاظ ادبی و فقهی و شرعی و قضایی
exegeses تفسیرمتون مذهبی از لحاظ ادبی و فقهی و شرعی و قضایی
cleaned شکل مناسب اتومبیل از لحاظ مقاومت هوا دو ضرب
clean شکل مناسب اتومبیل از لحاظ مقاومت هوا دو ضرب
cleans شکل مناسب اتومبیل از لحاظ مقاومت هوا دو ضرب
cleanest شکل مناسب اتومبیل از لحاظ مقاومت هوا دو ضرب
unlimited وسیله مسابقه بدون محدودیت از لحاظ حجم یا نوع موتور
psychological moment موقعی که از لحاظ روان شناسی مقتضی برای کارکردن باشد
advantaged کسیکه در شرایط بهتری از لحاظ اجتماعی و یا مادی قرار دارد
historcicism فرضیهای که معتقداست کلیه پدیدههای اجتماعی وفرهنگی باید از لحاظ تاریخی مطالعه شود
ostensible فاهر
manifested فاهر
manifesting فاهر
manifests فاهر
the outward state فاهر
manifest فاهر
superficies فاهر
semblable فاهر
surface فاهر
groomed فاهر
rinds فاهر
rind فاهر
apparent فاهر
face فاهر
faces فاهر
surfaces فاهر
surfaced فاهر
externally فاهر
guises فاهر
appearances فاهر
on the surface در فاهر
mien فاهر
sensations فاهر
squalid بد فاهر
sensation فاهر
superficial فاهر
appearance فاهر
guize فاهر
guise فاهر
exteriority فاهر
outside فاهر
externals فاهر
outsides فاهر
external فاهر
outside appearance صورت فاهر
spring فاهر شدن
look فاهر شدن
looked فاهر شدن
looks فاهر شدن
springs فاهر شدن
surfaced رویه فاهر
the out ward eye چشم فاهر
to make ones a فاهر شدن
affecter فاهر ساز
the outward man انسان فاهر
hermaphrodites خنثی فاهر
hermaphrodite خنثی فاهر
personal appearance وضع فاهر
outward show صورت فاهر
appearances فاهر نمایش
to out ward seeming برحسب فاهر
trumpery خوش فاهر
outward show نمایش فاهر
outsight فاهر بینی
in outward show بصورت فاهر
turned out فاهر لباسیکهفردیبرتندارد
similitude بیرون فاهر
gloss جلوه فاهر
setting وضع فاهر
surface رویه فاهر
turn-ups فاهر شدن
turn up فاهر شدن
hues تصویر فاهر
hue تصویر فاهر
merged دشمن فاهر شد
semblance صورت فاهر
exposed فاهر شده
surfaces رویه فاهر
appearance فاهر نمایش
garb کسوت فاهر
outwardly برحسب فاهر
habits مشرب فاهر
seem فاهر شدن
formalist فاهر پرست
simulations فاهر سازی
aspect صورت فاهر
faces فاهر منظر
aspects صورت فاهر
nominally بصورت فاهر
face فاهر منظر
habit مشرب فاهر
seems فاهر شدن
seemed فاهر شدن
settings وضع فاهر
simulation فاهر سازی
develops فاهر کردن عکس
judge by appearances حکم به فاهر کردن
seeming فاهر نما زیبایی
affectedly از روی فاهر سازی
for a sake برای حفظ فاهر
phantom منظر فاهر فریبنده
phantoms منظر فاهر فریبنده
outed رفتن فاهر شدن
out- رفتن فاهر شدن
resurfaces دوباره فاهر شدن
resurface دوباره فاهر شدن
verisimilar دارای فاهر حقیقی
to keep up appearances حفظ فاهر کردن
resurfaced دوباره فاهر شدن
the outer man وضع فاهر شخص
pro forma برای صورت فاهر
prima facie evidence مدرک به فاهر قاطع
phantasm فاهر فریبنده سایه
outward things جهان برونی یا فاهر
develop فاهر کردن عکس
on the surface درصورت فاهر از بیرون
pro forma منباب فاهر فاهری
of the surface در صورت فاهر از بیرون
out رفتن فاهر شدن
show up <idiom> فاهر شدن ،رسیدن
exposures فاهر شدن عکس
exposure فاهر شدن عکس
paradoxical در فاهر مهمل و درواقع درست
cycle بصورت متناوب فاهر شدن
cycled بصورت متناوب فاهر شدن
project فاهر کردن نشان دادن
cycles :بصورت دورانی فاهر شدن
cycles بصورت متناوب فاهر شدن
look فاهر بنظرامدن مراقب بودن
hued دارای فاهر ونمای مخصوص
sterling فاهر وباطن یکی واقعی
notations که عملگر پس از عملوند فاهر میشود
notation که عملگر پس از عملوند فاهر میشود
projected فاهر کردن نشان دادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com