Dictiornary-Farsi | اعتراف به شکست | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
defeatism	اعتراف به شکست


Other Matches

parallax	پارالاکس ضریب شکست نور جابجایی تصویر در اثر شکست نور
atmospheric refraction	شکست نور دراثر برخورد به طبقات جوی شکست جوی نور
avowals	اعتراف
confession	اعتراف
confessions	اعتراف
recognition	اعتراف
professions	اعتراف
avowal	اعتراف
profession	اعتراف
shrive	اعتراف گرفتن از
profession	اقرار اعتراف
shrive	اعتراف گرفتن
shrift	اعتراف بگناه
avows	اعتراف کردن
avowing	اعتراف کردن
avow	اعتراف کردن
confessions	اعتراف نامه
admission	تصدیق اعتراف
acknowledger	اعتراف کننده
voluntary confession	اعتراف داوطلبانه
ackuowledge	اعتراف کردن
professions	اقرار اعتراف
confession	اعتراف نامه
admissions	تصدیق اعتراف
peccavi	اعتراف بگناه
confessional	اعتراف گاه
confess	اعتراف کردن
confessed	اعتراف کردن
confesses	اعتراف کردن
confessing	اعتراف کردن
avowed	اعتراف شده
acknowledge	اعتراف کردن
acknowledgment	اعلام معرف اعتراف
confiscator	دعای اعتراف نامه
unburdens	اعتراف و درددل کردن
confiscator	دعای اعتراف بگناهان
unburden	اعتراف و درددل کردن
unburdening	اعتراف و درددل کردن
recant	بخطای خود اعتراف کردن
recants	بخطای خود اعتراف کردن
kithe	اعلام داشتن اعتراف کردن
recanted	بخطای خود اعتراف کردن
To force a confession from somebody.	بزوراز کسی اعتراف گرفتن
recanting	بخطای خود اعتراف کردن
I'll give you that [much] .	دراین نکته اعتراف می کنم [که حق با تو است] .
put to the question	برای گرفتن اعتراف زجر دادن
confessionals	محل مخصوص اعتراف بگناه اعترافی
confessional	محل مخصوص اعتراف بگناه اعترافی
He confessed under torture.	زیر فشار شکنجه اعتراف کرد
to shrive oneself	گناهان خود را اعتراف کردن وامرزش طلبیدن
confessor	کسی که کیش خود رااشکارا اعتراف میکند
confessors	کسی که کیش خود رااشکارا اعتراف میکند
fold	بشکست خود اعتراف کردن بکسب یا شغل پایان دادن
folds	بشکست خود اعتراف کردن بکسب یا شغل پایان دادن
folded	بشکست خود اعتراف کردن بکسب یا شغل پایان دادن
break	شکست
fall	شکست
prosternation	شکست
miscarriage	شکست
miscarriages	شکست
gap	شکست
set back	شکست
gaps	شکست
plumper	شکست
flunked	شکست
flunks	شکست
flunk	شکست
defeature	شکست
defeasance	شکست
unsuccessfully	شکست
breakages	شکست
breakage	شکست
deflection	شکست
deflections	شکست
flunking	شکست
refraction	شکست
flopper	شکست
failure	شکست
unsuccess	شکست
defeats	شکست
defeating	شکست
defeat	شکست
defeated	شکست
breaks	شکست
failures	شکست
unsuccessful	شکست
loss	شکست
three successive defeats	سه شکست پی در پی
faults	شکست زمین
double refraction	شکست مضاعف
bomb	شکست فاحش
double refraction	شکست دوبل
electric break down	شکست الکتریکی
failure by rupture	شکست برشی
dielectric strength	استحکام شکست
fracturable	قابل شکست
breaking down roll	نورد شکست
breaking down pass	کالیبر شکست
break proof	ازمایش شکست
break down voltage	ولتاژ شکست
defeatism	شکست گرایی
birefringence	شکست مضاعف
atmospheric refraction	شکست جوی
breaking capacity	فرفیت شکست
angle of refraction	زاویه شکست
business failure	شکست تجاری
come a cropper <idiom>	شکست خوردن
blow one's own horn <idiom>	شکست درچیزی
breaking point	نقطهی شکست
zener breakdown	شکست زنری
yield point	نقطه شکست
wash out	شکست مردود
vincible	شکست خوردنی
vanquishable	شکست پذیر
unstart	شکست ناپایدار
to sustain a defeat	شکست خوردن
to suffer a reverse	شکست خوردن
cry uncle <idiom>	پذیرش شکست
fall flat <idiom>	شکست خوردن
fall through <idiom>	شکست خوردن
failure of negotiations	شکست مذاکرات
to lay prostrate	شکست دادن
get the better of (someone) <idiom>	شکست دادن
to have the worse	شکست خوردن
to put to the worse	شکست دادن
to f.down	شکست دادن
lose out	شکست خوردن
line breake relay	رله شکست خط
knock out	شکست دادن
invincibility	شکست ناپذیری
insuperability	شکست ناپذیری
inexpugnable	شکست نا پذیر
index of refraction	ضریب شکست
incomplete breakdown	شکست جزئی
incomplete breakdown	شکست ناقص
impluse breakdown	شکست ضربهای
he received a broken hand	دستش شکست
outgeneral	شکست دادن
sure-fire	شکست ناپذیر
point of fracture	نقطه شکست
to be defected	شکست خوردن
the ship was wrecked	کشتی شکست
terrestrial refraction	شکست زمینی
stickit	شکست خورده
set down	شکست دادن
refractometer	شکست سنج
refractive power	قدرت شکست
refractive index	ضریب شکست
refraction of light	شکست نور
he broke his neck necessity	گردنش شکست
faulted	شکست زمین
losing	شکست خوردن
underdog	سگ شکست خورده
defeats	شکست دادن
flunk	شکست خوردن
defeating	شکست دادن
defeated	شکست دادن
flunked	شکست خوردن
defeat	شکست دادن
fracturing	شکست ترک
flunking	شکست خوردن
fractures	شکست ترک
fractured	شکست ترک
flunks	شکست خوردن
fracture	شکست ترک
bombs	شکست فاحش
failure	شکست ورشکستگی
failure	شکست خورده
slip-ups	شکست خوردن
slip-up	شکست خوردن
slip up	شکست خوردن
trounce	شکست دادن
trounced	شکست دادن
trounces	شکست دادن
trouncing	شکست دادن
upset	شکست غیرمنتظره
upsets	شکست غیرمنتظره
upsetting	شکست غیرمنتظره
skunks	شکست دادن
skunk	شکست دادن
failures	شکست خورده
checkmate	شکست دادن
failures	شکست ورشکستگی
bombed out	شکست فاحش
bombed	شکست فاحش
reflection	شکست نور
concede	قبول شکست
fiascos	شکست مفتضحانه
failed	شکست خوردن
fail	شکست خوردن
fault	شکست زمین
flops	شکست خوردن
flopping	شکست خوردن
flopped	شکست خوردن
flop	شکست خوردن
fiasco	شکست مفتضحانه
turkey	شکست خورده
turkeys	شکست خورده
invincible	شکست ناپذیر
conceded	قبول شکست