English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (36 milliseconds)
English Persian
synonymize الفاظ مترادف بکار بردن فرهنگ لغات هم معنی راتالیف کردن
Other Matches
dictionaries فرهنگ لغات
wordbook فرهنگ لغات
dictionary فرهنگ لغات
word book فرهنگ لغات
vocabulary فرهنگ لغات
lexicon [dictionary] فرهنگ لغات
vocabularies فرهنگ لغات
glossary فرهنگ لغات
dictionary فرهنگ لغات
equivalent مترادف هم معنی
equivalents مترادف هم معنی
dictionary program برنامه فرهنگ لغات
lexical وابسته به فرهنگ لغات
glossary فرهنگ لغات دشوار
glossaries فرهنگ لغات دشوار
synonyms لفظ مترادف هم معنی
synonym لفظ مترادف هم معنی
vocabular مربوط به فرهنگ لغات زبان
glossaries فرهنگ لغات فنی سفرنگ
glossary فرهنگ لغات فنی سفرنگ
semantics علم لغات معنی شناسی
malapropian کسیکه لغات را غلط بکار میبرد
A dictionary tell you what words mean . فرهنگ زبان معنی کلمات را میدهد
aminister تهیه کردن بکار بردن
worded لغات رابکار بردن
word لغات رابکار بردن
external symbol dictionary فهرست علائم خارجی فرهنگ لغات نمادهای خارجی
commission بکار بردن عده ها عملیاتی کردن مامور کردن
commissioning بکار بردن عده ها عملیاتی کردن مامور کردن
commissions بکار بردن عده ها عملیاتی کردن مامور کردن
to make the most of به بهترین طرزی بکار بردن استفاده کامل کردن از
paragon رقابت کردن بعنوان نمونه بکار بردن برتری یافتن
paragons رقابت کردن بعنوان نمونه بکار بردن برتری یافتن
gesticulated با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
gesticulates با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
gesticulate با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
gesticulating با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
synonym کلمه مترادف کلمه هم معنی
synonyms کلمه مترادف کلمه هم معنی
In what sense are you using this word ? این کلمه را به چه معنی بکار می برد ؟
handle بکار بردن
abusing بد بکار بردن
applies بکار بردن
abuses بد بکار بردن
put forth بکار بردن
to put forth بکار بردن
abuse بد بکار بردن
abused بد بکار بردن
handles بکار بردن
misemploy بد بکار بردن
applying بکار بردن
apply بکار بردن
to make use of بکار بردن
commits بکار بردن نیروها
wield خوب بکار بردن
lever watch شیوه بکار بردن
play upon words جناس بکار بردن
shoehorn پاشنه کش بکار بردن
wields خوب بکار بردن
wielding خوب بکار بردن
shoehorns پاشنه کش بکار بردن
parachute پاراشوت بکار بردن
wielded خوب بکار بردن
finesse زیرکی بکار بردن
parachutes پاراشوت بکار بردن
manoeuver تدبیر بکار بردن
parachuted پاراشوت بکار بردن
misapply بیموقع بکار بردن
parachuting پاراشوت بکار بردن
committed بکار بردن نیروها
committing بکار بردن نیروها
commit بکار بردن نیروها
iodism خو گرفتگی زیاد در بکار بردن ید
telescopes تلکسوپ تلسکوپ بکار بردن
misspelt املای غلط بکار بردن
outsmart زرنگی بیشتری بکار بردن
telescope تلکسوپ تلسکوپ بکار بردن
copper مس یاترکیبات مسی بکار بردن
misspells املای غلط بکار بردن
outsmarting زرنگی بیشتری بکار بردن
misspelled املای غلط بکار بردن
outsmarts زرنگی بیشتری بکار بردن
mordant ماده ثبات بکار بردن
outsmarted زرنگی بیشتری بکار بردن
leverage شیوه بکار بردن اهرم
misapply بطور غلط بکار بردن
coppers مس یاترکیبات مسی بکار بردن
neologist طرفدارواژههای یا بکار بردن واژههای نو
misspell املای غلط بکار بردن
leiwen لی وان [در اصطلاح به معنی رعد می باشد و نگاره آن در حواشی فرش های چین بکار می رفته است.]
accentuation بکار بردن ایین تکیه صدا
obsoletism بکار بردن واژههای کهنه یامهجور
play a joke حیله شوخی امیز بکار بردن
double weft [دو پود هم ظرافت را با هم در عرض بکار بردن]
parmakli لوزی پنجه ای [این طرح در گلیم های ترکیه بکار رفته و در اصطلاح محلی به معنی انگشت می باشد.]
hands on فرایند فیزیکی بکار بردن یک سیستم کامپیوتری
tutoyer دوم شخص مفرد را درمکالمه بکار بردن
hands-on فرایند فیزیکی بکار بردن یک سیستم کامپیوتری
polyonymy بکار بردن چند نام برای یک چیز
polyonging بکار بردن چند نام برای یک چیز
pregnant use of a verb بکار بردن فعل متعدی بدانگونه که مفعول ان مقدرباشدیعنی گفته نشود
onomasticon فرهنگ نامهای خاص فرهنگ اسامی مردم
reword لغات متنی را عوض کردن
ladder نردبان بکار بردن نردبان ساختن
ladders نردبان بکار بردن نردبان ساختن
zero compression روندی که حافظه را ازصفرهای مقدم بدون معنی که در سمت چپ ارقام بابیشترین معنی قرار دارند پاک میکند
processor کامپیوتر کوچک برای کار کردن با لغات , تولید متن , گزارش , نامه و...
acceptation قبول معنی عرف معنی مصطلح
words الفاظ
paraphrase بازی با الفاظ
paraphrased بازی با الفاظ
periphrase با الفاظ زائداداکردن
wordsman نقاد الفاظ
paraphrases بازی با الفاظ
paraphrasing بازی با الفاظ
allo مترادف
synonymous مترادف
corresponding مترادف
correspoundent مترادف
synonyms مترادف
synonym مترادف
periphrastic دارای الفاظ زائد
book keeping by double e. دفترداری مترادف
synonyms کلمه مترادف
synonym واژه مترادف
synonym کلمه مترادف
synonyms واژه مترادف
synonymy مترادف نویسی
signify معنی دادن معنی بخشیدن
signifies معنی دادن معنی بخشیدن
signifying معنی دادن معنی بخشیدن
paraphrased تغییر الفاظ یالفظی پیام
purism افراط در استعمال صحیح الفاظ
paraphrase تغییر الفاظ یالفظی پیام
paraphrases تغییر الفاظ یالفظی پیام
paraphrasing تغییر الفاظ یالفظی پیام
synonym antonym test ازمون واژههای مترادف-متضاد
reddendo singula singulis الفاظ در قسمتهای مختلف سندباید متناسب با هم تعبیرشوند
words of limitation الفاظ تعیین کننده سهم هرکس در سند
words in contracts should الفاظ عقود محمول است برمعانی عرفیه
translatable قابل معنی کردن
To give the meaning of something . to interpret something . چیزی را معنی کردن
worid کلمه لغت لفظ الفاظ واژه سخن گفتار حرف
verba accipienda sunt secundum materiam subjectam الفاظ باید به مقتضای موضوع تعبیر و تفسیر شوند
dares جرات کردن مبادرت بکار دلیرانه کردن بمبارزه طلبیدن
dare جرات کردن مبادرت بکار دلیرانه کردن بمبارزه طلبیدن
dared جرات کردن مبادرت بکار دلیرانه کردن بمبارزه طلبیدن
verba chartarum fortius accipiuntur proferentem contra الفاظ اسناد بیشتر علیه امضاکننده ان قابل تعبیر است
make out معنی چیزی را پیدا کردن سردراوردن از
alliterate اوردن کلمات با صدای مترادف مثل :sun the was whensoft season summer in
blather حرف بی ارزش زدن صحبت بی معنی کردن
terminology لغات
terminologies لغات
do up شروع بکار کردن
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
employed مشغول کردن بکار گرفتن
operated عمل کردن بکار افتادن
put on اعمال کردن بکار گماردن
employs مشغول کردن بکار گرفتن
operates عمل کردن بکار افتادن
operate عمل کردن بکار افتادن
employ بکار گماشتن استخدام کردن
employ مشغول کردن بکار گرفتن
employs بکار گماشتن استخدام کردن
employed بکار گماشتن استخدام کردن
employing مشغول کردن بکار گرفتن
employing بکار گماشتن استخدام کردن
wordplay بازی با لغات
ellipsis انداختن لغات
vocabulary فهرست لغات
nomenclature مجموعه لغات
vocabularies فهرست لغات
define معین کردن معنی کردن
defined تعریف کردن معنی کردن
defined معین کردن معنی کردن
defines تعریف کردن معنی کردن
defines معین کردن معنی کردن
defining تعریف کردن معنی کردن
defining معین کردن معنی کردن
define تعریف کردن معنی کردن
translates معنی کردن تفسیر کردن
translating معنی کردن تفسیر کردن
translated معنی کردن تفسیر کردن
translate معنی کردن تفسیر کردن
literalize بصورت تحت اللفظی دراوردن لفظ بلفظ معنی کردن
semantics علم لغات و معانی
english words واژه ها یا لغات انگلیسی
etymological مربوط به ریشه لغات
vocabular مربوط به لغات یا فهرست ان
vocabulary مجموع لغات یک زبان
etymologies علم اشتقاق لغات
vocabularies مجموع لغات یک زبان
nomenclator فهرست لغات و اسامی
etymology علم اشتقاق لغات
syntactics علم ترکیب لغات
gallicism اصطلاحات و لغات ویژه فرانسوی
spelling checker کنترل کننده حروف لغات
wordless غیرقابل بیان با لغات خاموش
the a.of boreign words اقتباس یاگرفتن لغات بیگانه
sesquipedalian معتاد به استعمال لغات دراز
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com