Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (39 milliseconds)
English
Persian
synonymize
الفاظ مترادف بکار بردن فرهنگ لغات هم معنی راتالیف کردن
Other Matches
dictionaries
فرهنگ لغات
wordbook
فرهنگ لغات
dictionary
فرهنگ لغات
word book
فرهنگ لغات
vocabulary
فرهنگ لغات
lexicon
[dictionary]
فرهنگ لغات
vocabularies
فرهنگ لغات
glossary
فرهنگ لغات
dictionary
فرهنگ لغات
equivalent
مترادف هم معنی
equivalents
مترادف هم معنی
dictionary program
برنامه فرهنگ لغات
lexical
وابسته به فرهنگ لغات
glossary
فرهنگ لغات دشوار
glossaries
فرهنگ لغات دشوار
synonyms
لفظ مترادف هم معنی
synonym
لفظ مترادف هم معنی
vocabular
مربوط به فرهنگ لغات زبان
glossaries
فرهنگ لغات فنی سفرنگ
glossary
فرهنگ لغات فنی سفرنگ
semantics
علم لغات معنی شناسی
malapropian
کسیکه لغات را غلط بکار میبرد
A dictionary tell you what words mean .
فرهنگ زبان معنی کلمات را میدهد
aminister
تهیه کردن بکار بردن
worded
لغات رابکار بردن
word
لغات رابکار بردن
external symbol dictionary
فهرست علائم خارجی فرهنگ لغات نمادهای خارجی
commission
بکار بردن عده ها عملیاتی کردن مامور کردن
commissioning
بکار بردن عده ها عملیاتی کردن مامور کردن
commissions
بکار بردن عده ها عملیاتی کردن مامور کردن
to make the most of
به بهترین طرزی بکار بردن استفاده کامل کردن از
paragon
رقابت کردن بعنوان نمونه بکار بردن برتری یافتن
paragons
رقابت کردن بعنوان نمونه بکار بردن برتری یافتن
gesticulated
با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
gesticulates
با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
gesticulate
با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
gesticulating
با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
synonym
کلمه مترادف کلمه هم معنی
synonyms
کلمه مترادف کلمه هم معنی
In what sense are you using this word ?
این کلمه را به چه معنی بکار می برد ؟
handle
بکار بردن
abusing
بد بکار بردن
applies
بکار بردن
abuses
بد بکار بردن
put forth
بکار بردن
to put forth
بکار بردن
abuse
بد بکار بردن
abused
بد بکار بردن
handles
بکار بردن
misemploy
بد بکار بردن
applying
بکار بردن
apply
بکار بردن
to make use of
بکار بردن
commits
بکار بردن نیروها
wield
خوب بکار بردن
lever watch
شیوه بکار بردن
play upon words
جناس بکار بردن
shoehorn
پاشنه کش بکار بردن
wields
خوب بکار بردن
wielding
خوب بکار بردن
shoehorns
پاشنه کش بکار بردن
parachute
پاراشوت بکار بردن
wielded
خوب بکار بردن
finesse
زیرکی بکار بردن
parachutes
پاراشوت بکار بردن
manoeuver
تدبیر بکار بردن
parachuted
پاراشوت بکار بردن
misapply
بیموقع بکار بردن
parachuting
پاراشوت بکار بردن
committed
بکار بردن نیروها
committing
بکار بردن نیروها
commit
بکار بردن نیروها
iodism
خو گرفتگی زیاد در بکار بردن ید
telescopes
تلکسوپ تلسکوپ بکار بردن
misspelt
املای غلط بکار بردن
outsmart
زرنگی بیشتری بکار بردن
telescope
تلکسوپ تلسکوپ بکار بردن
copper
مس یاترکیبات مسی بکار بردن
misspells
املای غلط بکار بردن
outsmarting
زرنگی بیشتری بکار بردن
misspelled
املای غلط بکار بردن
outsmarts
زرنگی بیشتری بکار بردن
mordant
ماده ثبات بکار بردن
outsmarted
زرنگی بیشتری بکار بردن
leverage
شیوه بکار بردن اهرم
misapply
بطور غلط بکار بردن
coppers
مس یاترکیبات مسی بکار بردن
neologist
طرفدارواژههای یا بکار بردن واژههای نو
misspell
املای غلط بکار بردن
leiwen
لی وان
[در اصطلاح به معنی رعد می باشد و نگاره آن در حواشی فرش های چین بکار می رفته است.]
accentuation
بکار بردن ایین تکیه صدا
obsoletism
بکار بردن واژههای کهنه یامهجور
play a joke
حیله شوخی امیز بکار بردن
double weft
[دو پود هم ظرافت را با هم در عرض بکار بردن]
parmakli
لوزی پنجه ای
[این طرح در گلیم های ترکیه بکار رفته و در اصطلاح محلی به معنی انگشت می باشد.]
hands on
فرایند فیزیکی بکار بردن یک سیستم کامپیوتری
tutoyer
دوم شخص مفرد را درمکالمه بکار بردن
hands-on
فرایند فیزیکی بکار بردن یک سیستم کامپیوتری
polyonymy
بکار بردن چند نام برای یک چیز
polyonging
بکار بردن چند نام برای یک چیز
pregnant use of a verb
بکار بردن فعل متعدی بدانگونه که مفعول ان مقدرباشدیعنی گفته نشود
onomasticon
فرهنگ نامهای خاص فرهنگ اسامی مردم
reword
لغات متنی را عوض کردن
ladder
نردبان بکار بردن نردبان ساختن
ladders
نردبان بکار بردن نردبان ساختن
zero compression
روندی که حافظه را ازصفرهای مقدم بدون معنی که در سمت چپ ارقام بابیشترین معنی قرار دارند پاک میکند
processor
کامپیوتر کوچک برای کار کردن با لغات , تولید متن , گزارش , نامه و...
acceptation
قبول معنی عرف معنی مصطلح
words
الفاظ
paraphrase
بازی با الفاظ
paraphrased
بازی با الفاظ
periphrase
با الفاظ زائداداکردن
wordsman
نقاد الفاظ
paraphrases
بازی با الفاظ
paraphrasing
بازی با الفاظ
allo
مترادف
synonymous
مترادف
corresponding
مترادف
correspoundent
مترادف
synonyms
مترادف
synonym
مترادف
periphrastic
دارای الفاظ زائد
book keeping by double e.
دفترداری مترادف
synonyms
کلمه مترادف
synonym
واژه مترادف
synonym
کلمه مترادف
synonyms
واژه مترادف
synonymy
مترادف نویسی
signify
معنی دادن معنی بخشیدن
signifies
معنی دادن معنی بخشیدن
signifying
معنی دادن معنی بخشیدن
paraphrased
تغییر الفاظ یالفظی پیام
purism
افراط در استعمال صحیح الفاظ
paraphrase
تغییر الفاظ یالفظی پیام
paraphrases
تغییر الفاظ یالفظی پیام
paraphrasing
تغییر الفاظ یالفظی پیام
synonym antonym test
ازمون واژههای مترادف-متضاد
reddendo singula singulis
الفاظ در قسمتهای مختلف سندباید متناسب با هم تعبیرشوند
words of limitation
الفاظ تعیین کننده سهم هرکس در سند
words in contracts should
الفاظ عقود محمول است برمعانی عرفیه
translatable
قابل معنی کردن
To give the meaning of something . to interpret something .
چیزی را معنی کردن
worid
کلمه لغت لفظ الفاظ واژه سخن گفتار حرف
verba accipienda sunt secundum
materiam subjectam الفاظ باید به مقتضای موضوع تعبیر و تفسیر شوند
dares
جرات کردن مبادرت بکار دلیرانه کردن بمبارزه طلبیدن
dare
جرات کردن مبادرت بکار دلیرانه کردن بمبارزه طلبیدن
dared
جرات کردن مبادرت بکار دلیرانه کردن بمبارزه طلبیدن
verba chartarum fortius accipiuntur
proferentem contra الفاظ اسناد بیشتر علیه امضاکننده ان قابل تعبیر است
make out
معنی چیزی را پیدا کردن سردراوردن از
alliterate
اوردن کلمات با صدای مترادف مثل :sun the was whensoft season summer in
blather
حرف بی ارزش زدن صحبت بی معنی کردن
terminology
لغات
terminologies
لغات
do up
شروع بکار کردن
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
employed
مشغول کردن بکار گرفتن
operated
عمل کردن بکار افتادن
put on
اعمال کردن بکار گماردن
employs
مشغول کردن بکار گرفتن
operates
عمل کردن بکار افتادن
operate
عمل کردن بکار افتادن
employ
بکار گماشتن استخدام کردن
employ
مشغول کردن بکار گرفتن
employs
بکار گماشتن استخدام کردن
employed
بکار گماشتن استخدام کردن
employing
مشغول کردن بکار گرفتن
employing
بکار گماشتن استخدام کردن
wordplay
بازی با لغات
ellipsis
انداختن لغات
vocabulary
فهرست لغات
nomenclature
مجموعه لغات
vocabularies
فهرست لغات
define
معین کردن معنی کردن
defined
تعریف کردن معنی کردن
defined
معین کردن معنی کردن
defines
تعریف کردن معنی کردن
defines
معین کردن معنی کردن
defining
تعریف کردن معنی کردن
defining
معین کردن معنی کردن
define
تعریف کردن معنی کردن
translates
معنی کردن تفسیر کردن
translating
معنی کردن تفسیر کردن
translated
معنی کردن تفسیر کردن
translate
معنی کردن تفسیر کردن
literalize
بصورت تحت اللفظی دراوردن لفظ بلفظ معنی کردن
semantics
علم لغات و معانی
english words
واژه ها یا لغات انگلیسی
etymological
مربوط به ریشه لغات
vocabular
مربوط به لغات یا فهرست ان
vocabulary
مجموع لغات یک زبان
etymologies
علم اشتقاق لغات
vocabularies
مجموع لغات یک زبان
nomenclator
فهرست لغات و اسامی
etymology
علم اشتقاق لغات
syntactics
علم ترکیب لغات
gallicism
اصطلاحات و لغات ویژه فرانسوی
spelling checker
کنترل کننده حروف لغات
wordless
غیرقابل بیان با لغات خاموش
the a.of boreign words
اقتباس یاگرفتن لغات بیگانه
sesquipedalian
معتاد به استعمال لغات دراز
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com