English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (32 milliseconds)
English Persian
calebrate باتشریفات انجام دادن مشهور کردن
Other Matches
solemnize باتشریفات انجام دادن
conducts هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducting هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conduct هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
like a duck takes the water [Idiom] کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
consummate انجام دادن عروسی کردن
complete کامل کردن انجام دادن
consummates انجام دادن عروسی کردن
consummating انجام دادن عروسی کردن
completing کامل کردن انجام دادن
completed کامل کردن انجام دادن
to go to رسیدگی کردن انجام دادن
consummated انجام دادن عروسی کردن
administered انجام دادن اعدام کردن
do انجام دادن کفایت کردن
administers انجام دادن اعدام کردن
administering انجام دادن اعدام کردن
completes کامل کردن انجام دادن
continue ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continues ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
ceremonially باتشریفات
solemn باتشریفات
see to (something) <idiom> شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
implements انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
huddles ناقص انجام دادن ازدحام کردن
implementing انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
To clinch (close)the deal. معامله راتمام کردن ( انجام دادن )
huddling ناقص انجام دادن ازدحام کردن
huddled ناقص انجام دادن ازدحام کردن
huddle ناقص انجام دادن ازدحام کردن
implemented انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
implement انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
to make an effort to do something تلاش کردن برای انجام دادن کاری
to try hard to do something تقلا کردن برای انجام دادن کاری
to turn off خاموش کردن انجام دادن بیرون اوردن
mutualize بطور مشترک امری را انجام دادن همزیستی کردن
handing کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
hand کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
to prove oneself نشان دادن [ثابت کردن] توانایی انجام کاری
commits وارد عمل کردن نیروها انجام دادن مرتکب شدن
emulated کپی کردن یا رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن
emulates کپی کردن یا رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن
commit وارد عمل کردن نیروها انجام دادن مرتکب شدن
emulating کپی کردن یا رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن
committing وارد عمل کردن نیروها انجام دادن مرتکب شدن
emulate کپی کردن یا رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن
committed وارد عمل کردن نیروها انجام دادن مرتکب شدن
consent اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
scratch one's back <idiom> کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
renown مشهور کردن
outdoes بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoing بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdo بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
to huddle up a piece of work کاریرا سرهم بندی کردن کاریرا با شتاب انجام دادن
effectuate انجام دادن صورت دادن
word star یک برنامه پردازش کلمه مشهور که شامل هجی کردن کلمات و ویژگی ادغام پستی استacrostic
implementing انجام دادن
implements انجام دادن
implemented انجام دادن
cover انجام دادن
administer انجام دادن
fulfilling انجام دادن
fulfil انجام دادن
to bring to effect انجام دادن
chare انجام دادن
fulfilled انجام دادن
to bring to an issve انجام دادن
fulfils انجام دادن
fulfills انجام دادن
fulfit انجام دادن
fulfill انجام دادن
to go through انجام دادن
stand to انجام دادن
parform انجام دادن
char انجام دادن
performs انجام دادن
performed انجام دادن
perform انجام دادن
to make good انجام دادن
effect انجام دادن
effected انجام دادن
effecting انجام دادن
coverings انجام دادن
to follow out انجام دادن
covers انجام دادن
actualize انجام دادن
carry out انجام دادن
furnish انجام دادن
furnishes انجام دادن
furnishing انجام دادن
chars انجام دادن
charring انجام دادن
do up انجام دادن
accomplishing انجام دادن
carry into effect انجام دادن
make something happen انجام دادن
make out <idiom> انجام دادن
go through انجام دادن
put on انجام دادن
paying انجام دادن
pay انجام دادن
put inpractice انجام دادن
accomplishes انجام دادن
carry ineffect انجام دادن
to put through انجام دادن
pays انجام دادن
implement انجام دادن
accomplish انجام دادن
actualise [British] انجام دادن
put ineffect انجام دادن
bring into being انجام دادن
carry out انجام دادن
accomplish انجام دادن
bring inbeing انجام دادن
make a reality انجام دادن
implement انجام دادن
to do a thing the right way انجام دادن
put into practice انجام دادن
execute انجام دادن
to carry into execution انجام دادن
put into effect انجام دادن
to carry through انجام دادن
fulfill [American] انجام دادن
redone دوباره انجام دادن
to carry out a transaction معامله ای انجام دادن
overdo بیش از حد انجام دادن
overdoes بیش از حد انجام دادن
reworked دوباره انجام دادن
put across خوب انجام دادن
perform انجام دادن خوب یا بد
completion of a contract انجام دادن قرارداد
overdid بیش از حد انجام دادن
manipulated بامهارت انجام دادن
performed انجام دادن خوب یا بد
to do by halves ناقص انجام دادن
to toss off زود انجام دادن
performs انجام دادن خوب یا بد
redoes دوباره انجام دادن
on the beam <idiom> خوب انجام دادن
top خوب انجام دادن
redoing دوباره انجام دادن
redo دوباره انجام دادن
manipulates بامهارت انجام دادن
repeats دوباره انجام دادن
rework دوباره انجام دادن
to a one's object مقصودخودرا انجام دادن
overdoing بیش از حد انجام دادن
redid دوباره انجام دادن
manipulate بامهارت انجام دادن
out act بهتر انجام دادن از
misdo ناصحیح انجام دادن
lurk در خفا انجام دادن
serve خدمت انجام دادن
to bring through خوب انجام دادن
dashes بسرعت انجام دادن
go the whole hog <idiom> بطورکامل انجام دادن
manipulate با دست انجام دادن
To carry out to the letter . To do something very meticulously . موبه مو انجام دادن
lurks در خفا انجام دادن
dashed بسرعت انجام دادن
served خدمت انجام دادن
dash بسرعت انجام دادن
alternates بنوبت انجام دادن
alternate بنوبت انجام دادن
alternated بنوبت انجام دادن
reworks دوباره انجام دادن
serves خدمت انجام دادن
lurking در خفا انجام دادن
repeat دوباره انجام دادن
lurked در خفا انجام دادن
reworking دوباره انجام دادن
To do something with ease(easily). کاری را به آسانی انجام دادن
delegation of authority دادن اختیار انجام عمل
popped بسرعت عملی انجام دادن
To take ones time over something . to do something with deliberation کاری را سر صبر انجام دادن
to pull off باوجود دشواری انجام دادن
single stepping در یک مرحله انجام دادن یا شدن
redo انجام دادن مجدد چیزی
plods بازحمت کاری را انجام دادن
achieve انجام دادن [بانجام رسانیدن]
terrorize با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
pop بسرعت عملی انجام دادن
in the groove <idiom> حداکثر کار را انجام دادن
terrorising با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
overlabour با رنج فراوان انجام دادن
pops بسرعت عملی انجام دادن
finish انجام دادن چیزی تا انتها
terrorizes با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
the way of doing something به روشی کاری را انجام دادن
to stand to one's duty وفیفه خودرا انجام دادن
redoes انجام دادن مجدد چیزی
effecturate موجب شدن انجام دادن
finishes انجام دادن چیزی تا انتها
terrorizing با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorised با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorized با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com