Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (20 milliseconds)
English
Persian
lade
بارگیری کردن خالی کردن
Other Matches
unit loading
بارگیری کردن یکانها برای حمل و نقل بارگیری یکان
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
long shoreman
گماشته بارگیری و بار خالی کنی در بندریا ماهی گیری در کرانه
preload loading
بارگیری اولیه یا بارگیری قبل از بارگیری اصلی
lyophilization
خشک کردن چیزی بوسیله منجمد کردن ان در لوله هی خالی از هوا
take on
<idiom>
ضبط کردن،بارگیری کردن
deflated
خالی کردن جلوگیری از تورم کردن کاهش قیمت
deflating
خالی کردن جلوگیری از تورم کردن کاهش قیمت
deflates
خالی کردن جلوگیری از تورم کردن کاهش قیمت
shake down
جیب کسی را کاملا خالی کردن بیتوته کردن
deflate
خالی کردن جلوگیری از تورم کردن کاهش قیمت
stow
بارگیری کردن
load
بارگیری کردن
stows
بارگیری کردن
loads
بارگیری کردن
stowing
بارگیری کردن
stowed
بارگیری کردن
stevedore
بارگیری وباراندازی کردن
stevedores
بارگیری وباراندازی کردن
let off
<idiom>
خالی کردن (تفنگ)،منبسط کردن
tip
خالی کردن سرازیر کردن نوک
tipping
خالی کردن سرازیر کردن نوک
lading
بارگیری عمل بار کردن
port
شراب شیرین بارگیری کردن
loading
بارگیری کردن سوارشدن به خودرو یاهواپیما
pickup zone
منطقه بارگیری و بار کردن وسایل
counter shed
پودکشی
[عمل رد کردن پود بین تارها که در آن با ضربی کردن تارها، فضای خالی ایجاد می شود.]
wet storage
بارگیری روی عرشه کشتی درروی دریا بارگیری دریایی
clear out
خالی کردن
clear-out
خالی کردن
to give vent to one's wrath
دق دل را خالی کردن
to clear out
خالی کردن
drains
خالی کردن اب
vents
خالی کردن
let off
خالی کردن
drain
خالی کردن اب
drained
خالی کردن اب
draining
خالی کردن اب
purges
خالی کردن
discharges
خالی کردن
venting
خالی کردن
vacating
خالی کردن
vented
خالی کردن
discharge
خالی کردن
vacates
خالی کردن
depleted
خالی کردن
vacated
خالی کردن
vent
خالی کردن
depletes
خالی کردن
purged
خالی کردن
to offload
خالی کردن
deplete
خالی کردن
purge
خالی کردن
depleting
خالی کردن
vacate
خالی کردن
knock out
خالی کردن
to play a gun on
خالی کردن
unload
خالی کردن
to work off
خالی کردن
turn out
<idiom>
خالی کردن
assoil
خالی کردن
let out
خالی کردن
give way
جا خالی کردن
unloaded
خالی کردن
evacuate
خالی کردن
unloads
خالی کردن
evacuates
خالی کردن
to load off
خالی کردن
evacuating
خالی کردن
evacuated
خالی کردن
to cleanovt
خالی کردن
decant
اهسته خالی کردن
weasel
شانه خالی کردن
To vacate the field .
میدان را خالی کردن
quail
شانه خالی کردن
to let off
خالی کردن بخشودن
off one's chest
<idiom>
خودرا خالی کردن
decants
اهسته خالی کردن
decanted
اهسته خالی کردن
shrinking
شانه خالی کردن از
decanting
اهسته خالی کردن
lade
با ملاقه خالی کردن
shrink
شانه خالی کردن از
walk out on
خالی ازسکنه کردن
To let off steam . To get it off ones chest.
دل خود را خالی کردن
to vent oneself
دل خود را خالی کردن
shirks
شانه خالی کردن از
shirking
شانه خالی کردن از
shirked
شانه خالی کردن از
shirk
شانه خالی کردن از
flinch
شانه خالی کردن
flinched
شانه خالی کردن
flinches
شانه خالی کردن
relieve one's feeling
دل خود را خالی کردن
weasels
شانه خالی کردن
dispeople
خالی ازسکنه کردن
pump
با تلمبه خالی کردن
pumped
با تلمبه خالی کردن
pumps
با تلمبه خالی کردن
to break bulk
خالی کردن بار
elutriate
اهسته خالی کردن
flinching
شانه خالی کردن
shrinks
شانه خالی کردن از
vent
خالی کردن خشم
to open one's mind
دل خود را خالی کردن
disgorged
خالی کردن ریختن
repudiate
شانه خالی کردن
diffusion
خالی کردن بار
discharge
خالی کردن گلوله
disgorges
خالی کردن ریختن
disgorge
خالی کردن ریختن
flecker
خال خالی کردن
disgorging
خالی کردن ریختن
cop-out
شانه خالی کردن
bleneh
شانه خالی کردن
evade
شانه خالی کردن
beat
شانه خالی کردن
unpeople
خالی از سکنه کردن
quails
شانه خالی کردن
desolate
خالی از سکنه کردن
to touch off
درکردن خالی کردن
shirk
شانه خالی کردن
exhaustible
قابل خالی کردن
discharge
خالی کردن باتری
unload
خالی کردن اندوه
unload
خالی کردن بار
back haul
بارگیری در بازگشت از یک ماموریت بارگیری دوسره باربرگشت
To clean someone out.
جیب کسی ؟ ؟ خالی کردن
aspirate
خالی کردن بیرون کشیدن
poops
باد وگازمعده را خالی کردن
emptiest
خالی کردن تهی شدن
empties
خالی کردن تهی شدن
to emtpy
[your]
glass in one gulp
[at a gulp]
جام را یک نفس خالی کردن
emptied
خالی کردن تهی شدن
empty
خالی کردن تهی شدن
to c. ata difficulty
ازسختی شانه خالی کردن
deflate
باد چیزی را خالی کردن
poop
باد وگازمعده را خالی کردن
hollow
پوک شدن خالی کردن
aspirates
خالی کردن بیرون کشیدن
hollows
پوک شدن خالی کردن
emptier
خالی کردن تهی شدن
aspirating
خالی کردن بیرون کشیدن
let down
باد
[لاستیک را]
خالی کردن
combat loading
بارگیری رزمی هواپیما بارگیری جنگی
embarkation order
دستورالعمل بارگیری یا سوارشدن دستور بارگیری
endurance loading
بارگیری با حداکثر فرفیت بارگیری کامل
lie-down
از زیرکار شانه خالی کردن درازکشیدن
asterisks
پر کردن محل دهدهی خالی با علامت *
lie down
از زیرکار شانه خالی کردن درازکشیدن
asterisk
پر کردن محل دهدهی خالی با علامت *
to overrun one's duty
از انجام وفیفه شانه خالی کردن
shrink one's duty
از انجام وظیفه شانه خالی کردن
flushing
خالی کردن قسمتی از حافظه و محتویات ان
flushes
خالی کردن قسمتی از حافظه و محتویات ان
eviscerate
خالی کردن نیروی چیزی راگرفتن
flush
خالی کردن قسمتی از حافظه و محتویات ان
to come away empty-handed
با دست خالی
[معامله ای را]
ترک کردن
To shirk ones responsibility .
اززیر با رمسئولیت شانه خالی کردن
To vacate a house.
خانه ای را خالی کردن ( بلند شدن از محل )
pad character
کاراکتر میانگیر برای پر کردن فصای خالی
to d. up a liquid
مایعی را باچمچه ومانندان برداشتن یا خالی کردن
quadding
درج فضای خالی در متن برای پر کردن خط
frees
پاک کردن برنامه ها یا فایل ها با افزایش فضای خالی
sign off
از زیر بار تعهد یامشارکتی شانه خالی کردن
freed
پاک کردن برنامه ها یا فایل ها با افزایش فضای خالی
free
پاک کردن برنامه ها یا فایل ها با افزایش فضای خالی
freeing
پاک کردن برنامه ها یا فایل ها با افزایش فضای خالی
fills
پر کردن حروف با جای خالی به طوری که هیچ حرفی جا نماند
fill
پر کردن حروف با جای خالی به طوری که هیچ حرفی جا نماند
overdraw
بیش از اعتبار حواله کردن برات خالی از وجه دادن
righted
مرتب کردن متن و حروف خالی به طوری که حاشیه سمت راسب مستقیم قرار گیرد
right
مرتب کردن متن و حروف خالی به طوری که حاشیه سمت راسب مستقیم قرار گیرد
righting
مرتب کردن متن و حروف خالی به طوری که حاشیه سمت راسب مستقیم قرار گیرد
blankest
1-رشته خالی . 2-رشتهای که دارای فضاهای خالی است
blank
1-رشته خالی . 2-رشتهای که دارای فضاهای خالی است
clearing
تعویض اطلاعات در یک ثبات یاخانه حافظه یا واحد ذخیره با صفر یا جای خالی پاک کردن متن و یا تصاویرگرافیکی روی صفحه نمایش
clearings
تعویض اطلاعات در یک ثبات یاخانه حافظه یا واحد ذخیره با صفر یا جای خالی پاک کردن متن و یا تصاویرگرافیکی روی صفحه نمایش
zero supperssion
موقوف کردن صفرها جایگزینی صفرهای ماقبل یک عدد با جای خالی به طوریکه صفرها در موقعیت چاپ عددفاهر نشوند
vacancy
محل خالی جای خالی
vacancies
محل خالی جای خالی
hyphens
فضای خالی که پس از تقسیم کردن کلمه در آخر خط درج میشود در متن کلمه پرداز. ولی هنگام نوشتن طبیعی کلمه دیده نمیشود
hyphen
فضای خالی که پس از تقسیم کردن کلمه در آخر خط درج میشود در متن کلمه پرداز. ولی هنگام نوشتن طبیعی کلمه دیده نمیشود
side sweep and over under
گرفتن دست و کمرحریف کشیدن وی بطرف خودو با پای چپ زیر پای راست حریف را خالی کردن و پرتاب حریف
casualty staging unit
یکان بارگیری بیماران وزخمیها درهواپیما یکان بارگیری بیماران
manspace
جای خالی در خودرو یا کشتی یا هواپیما جای نفری خالی
staging unit
یکان خدمات بارگیری یکان بارگیری
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
pads
ناحیهای از مس مسطح روی یک تخته مدار چاپی که محل اتصال سیمهای تشکیل دهنده مدار بوده و به وسیله ان انتقال میان سیمی از یک طرف تخته مدار چاپی به طرف دیگر صورت می گیرد پر کردن فیلدی از داده بافضای خالی دفترچه یادداشت
pad
ناحیهای از مس مسطح روی یک تخته مدار چاپی که محل اتصال سیمهای تشکیل دهنده مدار بوده و به وسیله ان انتقال میان سیمی از یک طرف تخته مدار چاپی به طرف دیگر صورت می گیرد پر کردن فیلدی از داده بافضای خالی دفترچه یادداشت
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com