English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (11 milliseconds)
English Persian
sachet بالشتک یا کیسه کوچکی که دران عطر خوشبومیریزند ودر لباس می گذارند
sachets بالشتک یا کیسه کوچکی که دران عطر خوشبومیریزند ودر لباس می گذارند
Other Matches
jardiniere جعبهای که گل دران سبز کرده و برای ارایش اطاق می گذارند
to dress [put on your clothes or particular clothes] لباس پوشیدن [لباس مهمانی یا لباس ویژه] [اصطلاح رسمی]
line up billiard بیلیارد کیسه دار با روش برگرداندن گویهای کیسه افتاده به زمین
sack کیسه خواب کیسه سربازی
marsupium کیسه جانوار کیسه دار
sacker کیسه پرکن کیسه ساز
sacked کیسه خواب کیسه سربازی
sacks کیسه خواب کیسه سربازی
motley مختلط لباس رنگارنگ دلقک ها لباس چهل تکه
hang out پهن کردن لباس [روی بند لباس]
life jacket لباس نجات لباس چوب پنبهای
pockets کیسه یاجیبهای 6 گانه میز بیلیارد انداختن گوی به کیسه دربازی بیلیارد فاصله بین میلههای 1 و 3 برای بازیگرراست دست و 1 و 2 برای بازیگر چپ دست بولینگ
pocket کیسه یاجیبهای 6 گانه میز بیلیارد انداختن گوی به کیسه دربازی بیلیارد فاصله بین میلههای 1 و 3 برای بازیگرراست دست و 1 و 2 برای بازیگر چپ دست بولینگ
weather board تخته سرازیری که دم دراطاق می گذارند
lardon تکه چربی که لای گوشت گذارند
lardoon تکه چربی که لای گوشت گذارند
bolsters بالشتک
cushion بالشتک
padstone بالشتک
gas check pad بالشتک
bolster بالشتک
sole plate بالشتک
pads بالشتک
crown-plate بالشتک
pad بالشتک
padding بالشتک
template بالشتک
templates بالشتک
bolstered بالشتک
cushions بالشتک
corbel-piece بالشتک
cushioned بالشتک
sleeper beam بالشتک
cushioning بالشتک
beanie یکنوع عرقچین کوچک که محصلین برسر می گذارند
contiguous خانههای گرافیکی یا حروفی که بر همدیگر اثر می گذارند
air bed بالشتک لاستیکی
bolster بالشتک سازی
tie plate بالشتک ریل
soldering lug بالشتک سیم
gas check pad بالشتک کولاس
foot block بالشتک ستون
lugs بالشتک سیم
ground cushion بالشتک زمین
pulvinar هسته بالشتک
lugging بالشتک سیم
carpet beetle بالشتک مار
lugged بالشتک سیم
lug بالشتک سیم
petasus یکجورکلاه کوتاه ولبه پهن که یونانیان برسرمی گذارند
black cap کلاهی که هنگام اجرای حکم اعدام برسرمحکوم گذارند
true bill اعلام جرمی که هیئت منصفه در فهر ان صحه گذارند
igniter pad بالشتک مشتعل کننده
rests استراحت کردن بالشتک
rest استراحت کردن بالشتک
pincushions بالشتک سنجاق گیر
buffer ضربه گیر بالشتک
pulvinus بالشتک ساقه گیاه
pincushion بالشتک سنجاق گیر
gas check pad بالشتک دوکی جازم
pincushion magnets مغناطیسهای تصحیح بالشتک
biretta یکجور کلاه چهارگوش که کشیشان کلیسای کاتولیک روم بر سر می گذارند
grape shot گلولههای بهم چسبیده چون خوشه انگورکه یکباردرتوپ گذارند
railroad tie plate بالشتک ریل راه اهن
pad با لایه نرم یا بالشتک پوشاندن
pads با لایه نرم یا بالشتک پوشاندن
balteus [نواری در اطراف بالشتک قوسی]
inverted commas نام این دو نشان که در سوی عبارات نقل قول شده می گذارند
respirator اسبابی که به دهان و بینی می گذارند تا از استنشاق موادزیان اور جلوگیری کند
respirators اسبابی که به دهان و بینی می گذارند تا از استنشاق موادزیان اور جلوگیری کند
yule log کنده بزرگی که شب میلادبمناسبت اغاز مراسم عید دربخاری منزل گذارند
billiard point در بازی بیلیارد انگلیسی 2امتیاز برای کارامبول و 3امتیاز برای کیسه انداختن در بازی امریکایی 1 امتیازبرای کارامبول و امتیازهای دیگر برای کیسه انداختن
baluster-side [شکلی شبیه بالشتک پیچیده شده]
bookends تخته یاچیز دیگری که درانتهای ردیف کتب برای نگاهداری انهامی گذارند
bookend تخته یاچیز دیگری که درانتهای ردیف کتب برای نگاهداری انهامی گذارند
dunnage کاه وپوشال ومواد سبکی که لای فروف ومال التجاره می گذارند تا از اسیب مصون بماند
contrasted فیلتری که روی صفحه نمایش می گذارند تا جذب نور را بیشتر کنند و از ناراحتی چشم جلوگیری کند
contrasting فیلتری که روی صفحه نمایش می گذارند تا جذب نور را بیشتر کنند و از ناراحتی چشم جلوگیری کند
contrast فیلتری که روی صفحه نمایش می گذارند تا جذب نور را بیشتر کنند و از ناراحتی چشم جلوگیری کند
contrasts فیلتری که روی صفحه نمایش می گذارند تا جذب نور را بیشتر کنند و از ناراحتی چشم جلوگیری کند
fender بالشتک حایل بین طناب و محل مهار یا قایق دیگر
clipboard قسمتی از حافظه کامپیوتر که به منظور ذخیره دادهای که از یک فایل یا برنامه دیگرمنتقل میشود کنار می گذارند تخته رسم
clipboards قسمتی از حافظه کامپیوتر که به منظور ذخیره دادهای که از یک فایل یا برنامه دیگرمنتقل میشود کنار می گذارند تخته رسم
pettiness کوچکی
littleness کوچکی
exiguity کوچکی
tininess کوچکی
smallness کوچکی
therein دران
emigration درون کوچکی
young saints Šold devils جوانان دین دار گاهی چون پابسن گذارند بی دین می شوند
name part بازی کننده نمایش که نامش را روی داستان نمایش می گذارند
therabout دران حدود
thereabout دران حدود
offing دران نزدیکی ها
slideway راهی که دران سر
detail بخش کوچکی از یک شرح
detailing بخش کوچکی از یک شرح
microcephalia سر کوچکی جمجمه کوچک
overlay بخش کوچکی از برنامه
overlaying بخش کوچکی از برنامه
overlays بخش کوچکی از برنامه
(not a) ghost of a chance <idiom> حتی یک شانس کوچکی
epsilon مقدار کوچکی از هر چیز
orphrey سجاف زردوزی که بجامه روحانیون می گذارند زردوزی
it is not subject to review دران روا نیست
then انگاه دران هنگام
nautch که دران رقاص میرقصند
therewith دران هنگام بدانوسیله
dolly چرخ کوچکی شبیه قرقره
landaulet n گردونه کوچکی که پوششی دارد
parcel دسته قطعه کوچکی از زمین
cards قطعه کوچکی از کاغذ یا پلاستیک
dollies چرخ کوچکی شبیه قرقره
card قطعه کوچکی از کاغذ یا پلاستیک
puniness تازه کاری جوانی کوچکی
parcels دسته قطعه کوچکی از زمین
he has a small p in shimran او ملک کوچکی درشمیران دارد
lobular شبیه قطعه کوچکی از چیزی
polytonality ایجاد چندلحن دران واحد
polytony ایجادچند لحن دران واحد
thereis not a p of truth init ذرهای راستی دران نیست
pot liquor اب ته دیگ پس از پختن سبزیجات دران
errors slipped in اشتباهاتی دران راه یافت
swimming bath تن شو یاحوضی که دران شناتوان کرد
scrinium لوله یاصندوقی که دران طوماربگذارند
thumbhole حفرهای که شست دران جابگیرد
i had no voice in that matter من دران قضیه رایی نداشتم
kit or kit violon ویولون کوچکی که پیشترهااموزگاران رقص می نواختند
vestries نمازخانه کوچکی که متصل بکلیسا میباشد
vestry نمازخانه کوچکی که متصل بکلیسا میباشد
impressibly بطوریکه بتوان دران تاثیر کرد
crate صندوقی که چینی یا شیشه دران میگذارند
crates صندوقی که چینی یا شیشه دران میگذارند
flashpoints درجهای ازگرماکه دران بخارمایعات فرارمیسوزد
flashpoint درجهای ازگرماکه دران بخارمایعات فرارمیسوزد
actinology دانشی که دران از خواص نورگفتگو میکند
deadfall دامی که جانوران بزرگ دران زیراوارمیمانند
dish wash ابی که دران فرف شسته باشند
gill net دامی که چون ماهی دران بیافتد
mainstream مسیر جویباری که دران اب جریان دارد
flashingpoint درجهای ازگرماکه دران بخارمایعات فرارمیسوزد
oast کورهای که رازک را دران خشک می کنند
dripping pan فرفی که چکیده کباب دران میریزد
dish water ابی که دران فرف شسته باشند
cellaret گنجهای که شیشههای باده دران میگذارند
doodad مطلب کوچکی که از نظرفراموش شده وبخاطر نمیرسد
leprechaun جن کوچکی که هرکس انراگرفتارمیساخت گنجهای نهفته راپیدامیکرد
salami technique سرقت مقادیر کوچکی ازدارایی بسیار زیاد
doodads مطلب کوچکی که از نظرفراموش شده وبخاطر نمیرسد
racket ball گوی کوچکی که ازپنبه وریسمان درست میکنند)
centriole ذره کوچکی در مرکز جاذبه میان دانه
slabs گروه کوچکی از ارقام باینری قسمتی از یک WORD
locket قوطی کوچکی برای یادگارهای خیلی کوچک
lockets قوطی کوچکی برای یادگارهای خیلی کوچک
coppice wood بته هاودرختان کوچکی که درزیردرختان بزرگ میرویند
flocculus دسته کوچکی از الیاف پشمی کلف خورشید
slab گروه کوچکی از ارقام باینری قسمتی از یک WORD
copsewood بته هاودرختان کوچکی که درزیردرختان بزرگ میرویند
steam iron ماشین بخار لباس شویی دستگاه بخار لباس شویی
steam irons ماشین بخار لباس شویی دستگاه بخار لباس شویی
superscript ححرف کوچکی که بزرگتر از خط طبیعی حروف چاپ شود.
gablet [سنتوری کوچکی بالای شمع پشت بند] [معماری]
credit union موسسهای که به اشخاص کم درامد وام های کوچکی میدهد
bronchial tubes برنشهای متوسط نایژه و مجراهای کوچکی که از آن منشعب میشود
altar-niche [تو رفتگی در محراب کلیسا که اغلب نیایشگاه کوچکی است.]
vacuole گودال کوچکی که دارای اب یاهوا یا چیز دیگر باشد
fescue چوب کوچکی که بوسیله ان اموزگار چیزی را به شاگردنشان میدهد
undergrowth بوته ها و درختان کوچکی که زیر گیاه بزرگتری میروید
hypodermic syringe کوچکی که برای تزریقات تحت جلدی بکار میرود
ligule زائده کوچکی که بین برگ وغلاف قرار دارد
water level سطح کوچکی برای کنتل جهت حرکت روی لب
holm جزیره کوچکی میان رودخانه با دریاچه ویانزدیک خشکی
heaths زمین بایری که علف وخاربن دران می روید
heath زمین بایری که علف وخاربن دران می روید
vortex filament خطی که شدت یا تمرکزجریانهای حلقوی دران بیشتراست
book message نامهای که سایر گیرندگان دران قید نمیشود
the bill defined his powers حدود اختیارات وی دران لایحه معلوم گردید
there is nothing in it چیز مهمی دران نیست پروپایی ندارد
crematoria کورهای که لاشه مرده یا اشغال را دران می سوزانند
dry town شهری که فروش نوشابه دران ممنوع است
effective beaten zone منطقهای که 28 درصد گلوله ها دران فرود می اید
protoxide ترکیبی که حداقل ذرات اکسیژن دران باشد
dies non روزی که فعالیت اقتصادی دران انجام نگیرد
slugfest مسابقهای که دران ضربات سنگین ردوبدل میشود
crematoriums کورهای که لاشه مرده یا اشغال را دران می سوزانند
crematorium کورهای که لاشه مرده یا اشغال را دران می سوزانند
uniforms لباس متحدالشکل لباس نظامی متحدالشکل
uniform لباس متحدالشکل لباس نظامی متحدالشکل
lanternpinion چرخ کوچکی که میلههای عمودی داردو مانند است به فانوس
estuaries دهانه رودخانه بزرگی که شتکیل خلیج کوچکی دهد مدخل
pinning میخ کوچک ساعت محور کوچکی که چیزی دوران بگردد
estuary دهانه رودخانه بزرگی که شتکیل خلیج کوچکی دهد مدخل
pinned میخ کوچک ساعت محور کوچکی که چیزی دوران بگردد
kilderkin چلیک یابشکه کوچکی معادل نصف یاربع بشکه معمولی
clipboard تخته کوچکی که گیرهای برای نگاه داشتن کاغذ دارد
clipboards تخته کوچکی که گیرهای برای نگاه داشتن کاغذ دارد
rockoon پرتابه یا موشک کوچکی که بوسیله بالون درارتفاع زیادمنفجر شود
vanity boxŠcaseŠor bag قوطی یاکیف کوچکی که دارای اینه واسباب پودرزنی باشد
junction جعبه کوچکی که تعداد سیم بهم وصل شده اند
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com