Enter keyword here!

⌨

Tips | Translate!

Total search result: 203 (11 milliseconds)
English	Persian
illustrate	بامثال روشن ساختن
illustrates	بامثال روشن ساختن
illustrating	بامثال روشن ساختن
Other Matches
picture	روشن ساختن
pictured	روشن ساختن
pictures	روشن ساختن
picturing	روشن ساختن
illuminating	روشن ساختن
illuminates	روشن ساختن
illuminate	روشن ساختن
highlighting	روشن ساختن مشخص کردن
illume	منور کردن روشن فکر ساختن
exemplified	بامثال فهمانیدن
exemplifies	بامثال فهمانیدن
exemplifying	بامثال فهمانیدن
exemplify	بامثال فهمانیدن
examples	بامثال ونمونه نشان دادن
example	بامثال ونمونه نشان دادن
illumination by diffusion	روشن کردن منطقه از طریق انعکاس نور غیر مستقیم یاسایه روشن
flashed	روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
flashes	روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
flash	روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
daylight	روز روشن روشن کردن
illuminati	روشن ضمیران روشن فکران
daylit	روز روشن روشن کردن
half tone screen	صفحه سایه روشن زدن درعکاسی پرده سایه روشن
scareup	فاهر ساختن برای مصرف تامین کردن بسرعت ساختن
vignetting	سایه روشن زدن به نقشه یاعکس هوایی نمایش عوارض نقشه با سایه روشن تدریجی
illuminate	چراغانی کردن موضوعی را روشن کردن روشن
flares	گلوله روشن کننده موشک روشن کننده
flare	گلوله روشن کننده موشک روشن کننده
illuminates	چراغانی کردن موضوعی را روشن کردن روشن
illuminating	چراغانی کردن موضوعی را روشن کردن روشن
explained	روشن کردن باتوضیح روشن کردن
explain	روشن کردن باتوضیح روشن کردن
explains	روشن کردن باتوضیح روشن کردن
explaining	روشن کردن باتوضیح روشن کردن
sheds	خون جاری ساختن جاری ساختن
shedding	خون جاری ساختن جاری ساختن
shed	خون جاری ساختن جاری ساختن
clearest	روشن
lighted	روشن
light	روشن
unequivocally	روشن
clear	روشن
on/off	روشن
sunnier	روشن
unequivocal	روشن
on	روشن
lightest	روشن
vivid	روشن
diaphanous	روشن
clearer	روشن
clear-cut	روشن
sunny	روشن
transparently	روشن
sunniest	روشن
transparent	روشن
clears	روشن
clear cut	روشن
explicit	روشن
cleaners	روشن
clean-cut	روشن
expressing	روشن
expresses	روشن
expressed	روشن
express	روشن
setting up	روشن
sets	روشن
set	روشن
in a good light	روشن
perspicuous	روشن
sharp cut	روشن
luculent	روشن
brightest	روشن
brighter	روشن
bright	روشن
definite	روشن
furbisher	روشن گر
nitid	روشن
eidetic	روشن
eyebright	روشن
fogless	روشن
litten	روشن
alights	روشن
elucidating	روشن
alight	روشن
elucidates	روشن
alighted	روشن
alighting	روشن
perspicuous <adj.>	روشن
notable <adj.>	روشن
explicit <adj.>	روشن
elucidate	روشن
distinct <adj.>	روشن
moonlit	روشن
cloudless	روشن
legible	روشن
shrillest	روشن
shrill	روشن
clean cut	روشن
elucidated	روشن
lucid	روشن
shriller	روشن
enlightens	روشن فکرکردن
illuminant	روشن کننده
documentary photography	تصویر روشن
illume	روشن کردن
head work	فکر روشن
enlightening	روشن فکرکردن
ignite	روشن کردن
eidetic memory	یاد روشن
elucidatory	روشن سازنده
emblaze	روشن کردن
half tone	سایه روشن
illuminate	روشن فکر
full orbed	تمام روشن
illuminate	روشن کردن
illuminates	روشن کردن
fire up	روشن کردن
enlighten	روشن فکرکردن
illuminating	روشن کردن
illuminating	روشن فکر
keen sighted	روشن بین
light and shade	سایه روشن
illumined	روشن کردن
lightish	نسبتا روشن
lightsome	سبک روشن
lightsome	برنگ روشن
illumine	روشن کردن
lucent	روشن وشفاف
second sight	روشن بینی
lumine	روشن کردن
nacarat	قرمز روشن
jacinthe	نارنجی روشن
irradiative	روشن سازنده
serene	روشن صاف
illuminates	روشن فکر
clarifying	روشن کردن
clarify	روشن کردن
clarifies	روشن کردن
illumining	روشن کردن
illuminative	روشن کننده
illuminator	روشن کننده
illumines	روشن کردن
ditinct	روشن مشخص
ignited	روشن کردن
refresh	روشن کردن
mauve	ارغوانی روشن
vividly	بطور روشن
elucidating	روشن کردن
limpid	روشن خالص
elucidates	روشن کردن
clairvoyance	روشن بینی
luminaries	جسم روشن
luminary	جسم روشن
elucidated	روشن کردن
elucidate	روشن کردن
tones	سایه روشن
liberally	با فکر روشن
enlightenment	روشن فکری
inexplicable	روشن نکردنی
refreshed	روشن کردن
refreshes	روشن کردن
twilight	صبح روشن
twilight	تاریک و روشن
illumination	روشن سازی
illuminations	روشن سازی
twilight	تاریک روشن
clairvoyants	روشن بین
clairvoyant	روشن بین
tone	سایه روشن
lightest	روشن کردن
clear sightedness	روشن بینی
clear varnish	لاک روشن
pellucid	بلورین روشن
luminescence	روشن تابی
brighten	روشن کردن
kindles	روشن شدن
kindled	روشن شدن
kindle	روشن شدن
igniting	روشن کردن
ignites	روشن کردن
fireballs	شهاب روشن
clear sighted	روشن بین
brightened	روشن کردن
brightening	روشن کردن
lighted	روشن کردن
light	روشن کردن
clear-sighted	روشن بین
bertha	درخشان روشن
bright red	قرمز روشن
broad day light	روز روشن
broad minded	روشن فکر
alive	روشن سرزنده
lighting	سایه روشن
brightens	روشن کردن
burn in	ازمایش روشن
fireball	شهاب روشن
to brighten up	روشن شدن
brightly	بطور روشن
clears	: روشن کردن
relume	روشن کردن

Recent search history

Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com