Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (11 milliseconds)
English
Persian
it is necessary for him to go
باید برود
Search result with all words
he needs must go
ناچار باید برود
Those who lose must step out.
هر که سوخت (باخت ) باید از بازی بیرون برود
Other Matches
i advised him to go there
به صلاح او دانستم که برود مصلحت دیدم که برود
it pleased him to go
خوش داشت که برود خوشش می امدکه برود
provided he goes at once
بشرط اینکه بی درنگ برود مشروط بر اینکه فورا برود
let him go
برود
prints
برود
print
برود
printed
برود
double coincidence of wants
زیرا هرطرف مبادله باید کالائی را به بازار عرضه کند که طرف دیگر مبادله به ان نیاز دارد ونیز شرایط مبادله باید موردتوافق طرفین مبادله باشد
let him go
بگذارید برود
he is not willing to go
نیست برود
tell him to go
بگویید برود
he was made to go
او را وادارکردند برود
he insists on going
اصراردارد که برود
he refused to go
نخواست برود
in order that he may go
برای اینکه برود
it is necessary for him to go
لازم است برود
he did not d. to go
جرات نکرد که برود
show someone the door
<idiom>
خواستن از کسی که برود
none but the old shold go
کسی مگربزرگان برود
he durst not go
جرات نکرد که برود
he refused to go
حاضر نشد برود
he was motioned to go
باو اشاره شد که برود
he was signalled to go
باو اشاره شد که برود
i made him go
او را وادار کردم برود
he is indisposed to go
مایل نیست برود
out of sight out of mind
از دل برود هر انچه از دیده برفت
out of sigt out of mind
از دل برود هر انکه از دیده برفت
Seldom seen soon forgotten .
<proverb>
از دل برود هر آنچه از دیده برفت .
overland mail
پستی که از راه خشکی برود
dare he go?
ایا جرات دارد برود
Long absent, soon forgotten.
<proverb>
از دل برود هر آنکه از دیده برفت.
it is necessary for him to go
براو واجب است که برود
sticker
[guest]
مهمانی که نمی خواهد برود
liberty man
ملوانی که اجازه دارد به ساحل برود
He will not sleep in a place which can get wt unde.
<proverb>
جایى نمى خوابد که آب زیرش برود .
I am counting(relying) on you, dont let me down.
روی تو حساب می کنم نگذار آبرویم برود
Why did you let it slip thru your fingers ? Why did you lose it for nothing ?
چرا گذاشتی مفت ومسلم از دستت برود
humpty dumpty
کسی یاچیزی که یکباربزمین افتداز میان برود
deflection
ضربهای که به چیزی بخوردو گوی بطرف دروازه برود
He cannot sit up, much less walk
[ to say nothing of walking]
.
او
[مرد]
نمی تواند بنشیند چه برسد به راه برود.
deflections
ضربهای که به چیزی بخوردو گوی بطرف دروازه برود
actions
که باعث میشود نشانه گر به میله عمل در بالای صفحه برود
jump instruction
موقعتی که CUPU از دستورالعمل فعلی به نقط ه دیگر برنامه برود
action
که باعث میشود نشانه گر به میله عمل در بالای صفحه برود
You cannot make a crab walk straight .
<proverb>
نمى توان خرچنگ را واداشت منظم و صاف راه برود .
threshholds
سطح تنظیم که اگر سیگنال از آن پایین تر برود عملی انجام میدهد
thresholds
سطح تنظیم که اگر سیگنال از آن پایین تر برود عملی انجام میدهد
threshold
سطح تنظیم که اگر سیگنال از آن پایین تر برود عملی انجام میدهد
ball back
ضربه تصادفی با پا به توپ که از مرز بیرون برود ومنتج به تجمع شود
He is absolutely determined to go and there's just no reasoning with him.
او
[مرد]
کاملا مصمم است برود و باهاش هیچ چک و چونه نمیشه زد.
to ask somebody out
از کسی پرسیدن که آیا مایل است
[با شما]
بیرون برود
[جامعه شناسی]
joint
دستگاه کوچک باطریدار که سوارکار بطور غیر مجازروی گردن اسب می گذارد تاتندتر برود
pulls
ضربه زدن بطوری که گوی به سمت مخالف دست گلف باز برود حرکت بازوی شناگر در اب کشیدن دهنه اسب
pull
ضربه زدن بطوری که گوی به سمت مخالف دست گلف باز برود حرکت بازوی شناگر در اب کشیدن دهنه اسب
pubs
میخانه ادمی که ازاین میخانه بان میخانه برود خمار
pub
میخانه ادمی که ازاین میخانه بان میخانه برود خمار
ought
باید
in due f.
باید
the f. of a table
باید
must
باید
there is a rule that...
که باید.....
shall
باید
maun
باید
to have to
باید
should
باید
outh
باید
tractor feed
روش وارد کردن کاغذ در چاپگر که سوراخهای لبه کاغذ در دندانههای چاپگر قرار می گیرند تا کاغذ به جلو برود
ought
باید وشاید
as it deserves
چنانکه باید
how shall we proceed
چه باید کرد
i must go
باید بروم
i ought to go
باید بروم
you must know
باید بدانید
It must be granted that …
باید تصدیق کر د که …
it is necessary to go
باید رفت
it is to be noted that
باید دانست که
We have to go as well.
ما هم باید برویم .
i ougth to go
باید بروم
i ougth to go
باید رفت
one must go
باید رفت
prettily
بخوبی چنانکه باید
One must suffer in silence.
باید سوخت وساخت
You should have told me earlier.
باید زودتر به من می گفتی
Water must be stopped at its source .
<proverb>
آب را از سر بند باید بست .
I must leave at once.
باید فورا بروم.
What can't be cured must be endured.
<idiom>
باید سوخت و ساخت.
Let us see how it turns out.
باید دید چه از آب در می آید
comme il faut
چنانکه باید وشاید
you must go
شما باید بروید
it is to be noted that
باید ملتفت بود که
it is to be noted that
باید توجه کردکه
chicane
مانعی که باید دور زد
meetly
چنانکه باید و شاید
he must have gone
باید رفته باشد
shall i go?
ایا باید بروم
the needful
انچه باید کرد
to d. what to say
اندیشیدن که چه باید گفت
to do a thing the right way
کاری راچنانکه باید
we must winnow away the refuse
اشغال انرا باید
enow
بسنده انقدرکه باید
you might have come
باید امده باشید
Protocol must be observed.
تشریفات باید رعایت شود
parting of the ways
جایی که باید یکی از چندچیزرابرگزید
do the necessary
انچه باید کرد بکنید
how shall we proceed
چگونه باید اقدام کرد
There must be a catch(trick)in it.
باید حقه ای درکار باشد
to which side do I have to turn?
به کدام طرف باید بپیچم؟
backlogs
کاری که باید انجام شود
She must be at least 40.
او
[زن]
کم کمش باید ۴۰ ساله باشد.
load
کاری که باید انجام شود
We had to queue
[line]
up for three hours to get in.
ما باید سه ساعت در صف می ایستادیم تا برویم تو.
There must be some mistakes.
باید اشتباهی شده باشد.
you shoud rinse it in lukewarm water.
در آب ولرم باید آنرا آب بکشید
It must be quiet.
باید ساکت و آرام باشد.
One must keep up with the times.
باید با زمان آهنگ بود
We must find a basic solution.
باید یک فکر اساسی کرد
some one must stay here
یک کسی باید اینجا بماند
I must take the kid to school .
باید بچه راببرم مدرسه
You have to go back to ...
شما باید به طرف ... برگردید.
loads
کاری که باید انجام شود
One must draw the line somewhere.
<proverb>
هر کس باید ید و مرزش را مشخص کند .
One must tackle it in the right way.
هرکاری را باید از راهش وارد شد
One must take time by the forelock .
وقت را باید غنیمت شمرد
I have some letters to write .
چند تا کاغذ باید بنویسم
i must answer for the damages
ازعهده خسارت ان باید برایم
it needs to be done carefully
باید بدقت کرده شود
You must make allowances for his age .
باید ملاحظه سنش را بکنی
I've got to watch what I eat.
باید مواظب رژیمم باشم.
What must be must be .
<proverb>
آنچه باید بشود خواهد شد .
if i know what to do
اگر میدانستم چه باید کرد
Two witnesses should testify.
دو شاهد باید شهادت بدهند
backlog
کاری که باید انجام شود
he is much to be pitted
بحالش باید رحم کرد
Every day that you go unheeded, you need to count on that day
هر روز که بیفتید، باید در آن روز حساب کنید
I must be going now.
الان دیگه باید بروم
I must make do with this low salary. I must somehow manage on this low salary.
بااین حقوق کم باید بسازم
Why should I take the blame?
چرا من باید تقصیر را به گردن بگیرم؟
Do I have to change trains?
آیا باید قطار عوض کنم؟
why need he say that
چرا باید این سخن را بگوید
integrand
جملهای که باید تابع اولیه ان را گرفت
unauthorized
آنچه باید مجوز داشته باشد
a bitter pill to swallow
<idiom>
یک واقعیت ناخوشایند که باید پذیرفته شود
blankest
فضایی در فرم که باید کامل شود
blank
فضایی در فرم که باید کامل شود
discloses
یات چیزی که باید مخفی می ماند
disclose
یات چیزی که باید مخفی می ماند
disclosing
یات چیزی که باید مخفی می ماند
operand
که باید توسط عملگرا اجرا شود
i know how to do it
میدانم چطور باید اینکار را کرد
Do I have to change busses?
آیا باید اتوبوس عوض کنم؟
How many times do I have to tell you that …
چند بار باید به شما بگویم که ...
One must take the bad with the good .
باید خوب وبدش راقبول کرد
You will need to spend some money on it.
تو باید برایش پول خرج بکنی.
Only dead fish swim with the flow
[stream]
.
<proverb>
در زندگی باید بجنگیم.
[ضرب المثل]
We should be leaving now.
باید زحمت راکم کنیم (خداحافظی )
It must have a solid foundation.
اساس کار باید محکم باشد
actions
شی که کاربر باید به آن عمل را اعمال کند
The football field must be marked out.
زمین فوتبال را باید خط کشی کرد
action
شی که کاربر باید به آن عمل را اعمال کند
You must account for every penny.
باید تا دینار آخر حساب پس بدهی
How can you ask?
این باید واضح باشد برای تو
A bitter pI'll to swallow.
چیز تلخ وناخوشایندی که باید پذیرفت
You must have respect for your promises.
باید بقول خودتان احترام بگذارید
We must settle the price first.
اول باید قیمت راطی کرد
I should bring you round to my way of thinking .
باید تو راهم با خودم همفکر کنم
you ought to know better
شما باید بهتر از این بدانید
It must be put up to the prime minister .
باید بعرض نخست وزیر برسد
today of all days
از همه روزها امروز
[باید باشد]
There is some hocus – pocus . I smell a rat . Ther is a trick in it .
کلکی درکار باید باشد ( هست )
You ought to coordinate(harmonize) your plans (programs).
باید برنامه هایتان را هم آهنگ کنید
There must be some mistakes.
باید اشتباهی روی داده باشد.
you must know this
شما باید این مطلب را بدانید
Now, of all times!
از همه وقتها حالا
[باید پیش بیاید]
!
executory contract
قراردادی که درزمان اینده باید اجرا شود
I must think things over.
باید راجع به این چیز ها فکر کنم
notify party
فرد یا شرکتی که باید به اواطلاع داده شود
now this man was lying
باید دانست که این مرد دروغ میگفت
task
کاری که باید توسط کامپیوتری اجرا شود
The craps should match the curtains.
پرده ها با قالیها باید بخورد ( جور در آید )
You really ought to take better care of yourself.
شما واقعا باید بهترمراقب خودتان باشید.
make hay while the sun shines
تا تنور گرم است باید نان راپخت
job
مرتب کردن کارهایی که باید پردازش شوند
if
[when]
it comes to the crunch
<idiom>
وقتی که اجبارا باید تصمیم گرفت
[اصطلاح]
i will t. you for the book
شیر یا خط می کنم ببینم کتاب را کی باید بردارد
jobs
مرتب کردن کارهایی که باید پردازش شوند
qualifying shares
سهامی که مدیران الزاما"باید خریداری کنند
strike while the iron is hot
تا تنور گرم است باید نان پخت
to have to bite the bullet
<idiom>
باید انجام کاری سخت یا ناخوشایند را پذیرفت
Where do I change for ... ?
برای رفتن به ... کجا باید عوض کنم؟
I don't know what to do with that.
من نمی دونم باهاش چه کار باید بکنم.
a stitch in time saves nine
<proverb>
علاج واقعه قبل از وقوع باید کرد
Do I have to pay a supplement?
آیا من چیزی اضافه باید پرداخت کنم؟
reportable incident
اتفاقی که قانونا باید گذارش داده شود
You must stick to your guns . You must take a firm stand in this matter.
پای این کار باید محکم بایستی
loads
تعداد کارهایی که ماشین باید کامل کند
Every crisis should be viewed
[seen]
as an opportunity.
هر بحرانی باید به عنوان یک فرصت دیده شود.
I must get hold of her at all costs.
بهر قیمتی شده باید گیرش بیاورم
I'd
مخفف should I و Iwouldبمعنی من میبایستی و Ihadبمعنی من باید و من داشتم
current liabilities
بدهیهایی که باید در اینده نزدیک پرداخت شوند
previous examination
نخستین امتحانی که درجه A.B در کمبریج باید داد
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com