Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (3 milliseconds)
English
Persian
with all one's might
با تمام نیرو با همه توانایی
with might and main
با تمام نیرو با همه توانایی
Other Matches
muscles
استفاده کامل ازعضله ها بکاربردن تمام نیرو
muscle
استفاده کامل ازعضله ها بکاربردن تمام نیرو
intelligence
1-توانایی پاسخ دادن . 2-توانایی وسیله برای اجرای و پردازش برنامه
service peculiar
امور اختصاصی یک قسمت یایک نیرو مخصوص یک نیرو
transducer
دستگاه گیرنده نیرو از یک دستگاه ودهنده نیرو بدستگاه دیگری
beta software
نرم افزاری که هنوز تمام آزمایش ها رویش تمام نشده و ممکن است هنوز مشکل داشته باشد
terminate
تمام شدن تمام کردن
terminated
تمام شدن تمام کردن
terminates
تمام شدن تمام کردن
power
توانایی
strenght
توانایی
competence
توانایی
expertise
توانایی
qualification
توانایی
ably
با توانایی
credential
توانایی
potently
با توانایی
authority
توانایی
influencing
توانایی
abilities
توانایی
ability
توانایی
puissance
توانایی
means
توانایی
skill
توانایی
potence
توانایی
reaching
توانایی
potentiality
توانایی
powering
توانایی
able-bodied
توانایی
faculties
توانایی
faculty
توانایی
powers
توانایی
capability
توانایی
reaches
توانایی
reached
توانایی
potentialities
توانایی
influence
توانایی
powered
توانایی
might
توانایی
energies
توانایی
energy
توانایی
influenced
توانایی
influences
توانایی
reach
توانایی
adobe type manager
استاندارد برای نوشتارهایی که اندازه شان قابل تغییر است که توسط System Apple و Windows Microsoft برای تقریبا تمام اندازه ها و قابل چاپ روی تمام چاپگرها ایجاد شده است
raster
سیستم اسکن کردن تمام صفحه نمایش CRT تمام صفحه , پیش نمایش CRT با یک اشعه تصویر با حرکت افقی روی آن و حرکت به پایین در انتهای هر خط
have (something) going for one
<idiom>
توانایی داشتن
authority
توانایی اجازه
capacities
توانایی گنجایش
working capacity
توانایی کار
verbal ability
توانایی کلامی
capacities
صلاحیت توانایی
capacities
توانایی کار
capacity
توانایی گنجایش
numerical ability
توانایی عددی
non ability
عدم توانایی
mental ability
توانایی ذهنی
energies
توانایی کار
energy
توانایی کار
potency
توانایی نیرومندی
if possible
در صورت توانایی
general ability
توانایی عمومی
strength
قوه توانایی
convertibility
توانایی تغییر
powerlessly
با عدم توانایی
feasibility
توانایی انجام
reasoning ability
توانایی استدلال
to the best of ones ability
بامنتهای توانایی
capacity
صلاحیت توانایی
capacity
توانایی کار
special ability
توانایی اختصاصی
spatial ability
توانایی فضایی
vim
انرژی توانایی
sentience
توانایی حسی
risibility
توانایی خندیدن
strengths
قوه توانایی
ability test
آزمون توانایی
capability
توانایی مقدورات
one-upmanship
<idiom>
توانایی سر بودن از دیگران
(have) what it takes
<idiom>
توانایی انجام کار
nondeletable
عدم توانایی حذف
nonscrollable
عدم توانایی انتقال
authority
توانایی انجام کاری
starting power
توانایی راه اندازی
absorptive
توانایی مکش یا جذب
solvency
توانایی پرداخت بدهی
psi ability
توانایی فرا روانی
almightiness
توانایی برهمه چیز
capable
توانایی انجام کاری
get to
<idiom>
توانایی داشتن برای
mac quarrie test for mechanical ability
آزمون توانایی فنی مک کواری
feel up to (do something)
<idiom>
توانایی انجام کاری رانداشتن
I don't have it in my power to help you.
من توانایی کمک به شما را ندارم.
insolvency
عدم توانایی در پرداخت بدهی
potential
<adj.>
[توانایی برای انجام کاری]
insolvent
فاقد توانایی پرداختن دیون
overload
تقاضا بیشتر از توانایی وسیله
overloaded
تقاضا بیشتر از توانایی وسیله
ability grouping
گروه بندی بر پایه توانایی
overloads
تقاضا بیشتر از توانایی وسیله
authorisations
اجازه یا توانایی انجام کاری
as far as in me lies
تا انجاکه در حدود توانایی من است
may
توانایی داشتن قادر بودن
authorization
اجازه یا توانایی انجام کاری
lap
یک دور کامل زمین اسبدوانی تمام کردن یک دور اسبدوانی رسیدن به اسب جلویی تمام کردن یک دور
lapped
یک دور کامل زمین اسبدوانی تمام کردن یک دور اسبدوانی رسیدن به اسب جلویی تمام کردن یک دور
beneficial occupancy
اشغال ساختمان نیمه تمام استفاده از ساختمان نیمه تمام
to be out of one's depth
از توانایی و یا مهارت
[کسی]
خارج بودن
school and college ability test
آزمون توانایی تحصیل درمدرسه و دانشگاه
otis lennon mental ability test
آزمون توانایی ذهنی اوتیس-لنون
conduction
توانایی یک ماده برای هدایت جریان
potential
توانایی انرژی برای کار کردن
knowledge is power
دانایی توانایی است توانابودهرکه دانابود
terman group test of mental ability
آزمون گروهی توانایی ذهنی ترمن
circuit
اطلاعات مربوط به توانایی یک مدار مخصوص
degradation
کمبود توانایی پردازش به علت خرابی
circuits
اطلاعات مربوط به توانایی یک مدار مخصوص
waiting delay
تاخیر ناشی از عدم توانایی پرداخت
tuck
نیرو
tucking
نیرو
letter of attorney
نیرو
energy
نیرو
line of force
خط نیرو
life blood
نیرو
tucks
نیرو
forcing
نیرو
forces
نیرو
fibreless
بی نیرو
equipotential
هم نیرو
equipollent
هم نیرو
force
نیرو
strengths
نیرو
power
نیرو
load
نیرو
loads
نیرو
troop carrier
نیرو بر
thrust
نیرو
vigor
نیرو
vim
نیرو
powered
نیرو
blood
نیرو
puissance
نیرو
sapless
بی نیرو
sinewless
بی نیرو
strength
نیرو
pep
نیرو
tonus
نیرو
vis
نیرو
zips
نیرو
leverage
نیرو
high-powered
پر نیرو
vigour
نیرو
thrusts
نیرو
energies
نیرو
PR
نیرو
thrusting
نیرو
powers
نیرو
powering
نیرو
gut
نیرو
zip
نیرو
guts
نیرو
materials
نیرو
zipped
نیرو
material
نیرو
zipping
نیرو
gutting
نیرو
panorama
تمام نما اینه تمام نما
panoramas
تمام نما اینه تمام نما
full track
تمام شنی خودرو تمام شنی
civil nuclear powers
کشورهایی که توانایی استفاده از سلاح اتمی را دارند
conductive
مربوط به توانایی ماده برای هدایت جریان
Let's see how much you can take.
<idiom>
ببینیم تا چه حد توانایی
[استقامت]
داری .
[اصطلاح روزمره]
Stress reduces an employee's working capacity'
استرس توانایی کاری کارمندان را کاهش می دهد.
channelled
ارسال داده با نرخی بالاتر از توانایی کانال
arithmetic
توانایی یک وسیله برای انجام توابع ریاضی
random access
توانایی دستیابی سریع به محلهای حافظه به هر ترتیبی
reliability
توانایی یک وسیله برای کارکردن بسیارموثروبدون خطا
channel
ارسال داده با نرخی بالاتر از توانایی کانال
channeled
ارسال داده با نرخی بالاتر از توانایی کانال
channeling
ارسال داده با نرخی بالاتر از توانایی کانال
to see what
[mettle]
he is made of
<idiom>
تا ببینیم او
[مرد]
چقدر توانایی
[تحمل]
دارد
channels
ارسال داده با نرخی بالاتر از توانایی کانال
energised
نیرو بخشیدن
emphasizes
نیرو دادن به
energizes
نیرو بخشیدن
emphasized
نیرو دادن به
energize
نیرو بخشیدن
tuck
نیرو روحیه
emphasize
نیرو دادن به
tucking
نیرو روحیه
emphasising
نیرو دادن به
energizing
نیرو بخشیدن
impoverished
بی نیرو کردن
impoverishing
بی نیرو کردن
might
نیرو انرژی
torque
گشتاور نیرو
emphasizing
نیرو دادن به
invigorating
نیرو بخش
impoverish
بی نیرو کردن
weakening
کم نیرو شدن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com