Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (16 milliseconds)
English
Persian
to net soemthing
با تورگرفتن چیزی
Other Matches
nett
با تورگرفتن شبکه دارکردن
net
با تورگرفتن شبکه دارکردن
nets
با تورگرفتن شبکه دارکردن
to concern something
مربوط بودن
[شدن]
به چیزی
[ربط داشتن به چیزی]
[بابت چیزی بودن]
to watch something
مراقب
[چیزی]
بودن
[توجه کردن به چیزی]
[چیزی را ملاحظه کردن]
to stop somebody or something
کسی را یا چیزی را نگاه داشتن
[متوقف کردن]
[مانع کسی یا چیزی شدن]
[جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
enclose
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
to appreciate something
قدر چیزی را دانستن
[سپاسگذار بودن]
[قدردانی کردن برای چیزی]
encloses
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclosing
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
relevance
1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
replaces
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
via
حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
replace
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replaced
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replacing
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
query
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
pushes
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
querying
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
queries
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
push
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
queried
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
modifies
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modify
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
pushed
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
modifying
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
to esteem somebody or something
[for something]
قدر دانستن از
[اعتبار دادن به]
[ارجمند شمردن]
کسی یا چیزی
[بخاطر چیزی ]
control
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
coveting
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
controlling
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
covets
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
to hang over anything
سوی چیزی پیشامدگی داشتن بالای چیزی سوارشدن
establishing
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
covet
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
controls
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
establish
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
establishes
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
to pass by any thing
از پهلوی چیزی رد شدن چیزی رادرنظرانداختن یاچشم پوشیدن
correction
صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
appreciate
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciated
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciates
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciating
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
rate
ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
rates
ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
think nothing of something
<idiom>
فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
to regard somebody
[something]
as something
کسی
[چیزی]
را بعنوان چیزی بحساب آوردن
extensions
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extension
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
screw up
<idiom>
زیروروکردن چیزی ،بهم زدن چیزی
changes
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
changed
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
fence
[around / between something]
نرده
[دور چیزی]
[بین چیزی]
change
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
changing
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
fence
[around / between something]
حصار
[دور چیزی]
[بین چیزی]
to wish for something
ارزوی چیزی راکردن چیزی را خواستن
see about (something)
<idiom>
دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
to give up
[to waste]
something
ول کردن چیزی
[کنترل یا هدایت چیزی]
to portray somebody
[something]
نمایش دادن کسی یا چیزی
[رل کسی یا چیزی را بازی کردن]
[کسی یا چیزی را مجسم کردن]
Please allow for at least two weeks' notice
[to do something]
[for something]
[prior to something]
.
درخواست می شود که لطفا دو هفته برای پیشگیری
[کار]
اعطاء کنید
[تا ما ]
[برای چیزی]
[قبل از چیزی]
.
recognition
1-توانایی تشخیص چیزی . 2-فرایند تشخیص چیزی- مثل حرف روی متن چاپ شده یا میلههای کد میلهای ..
to blame somebody for something
کسی را تقصیرکار دانستن بخاطر چیزی
[اشتباه در چیزی را سر کسی انداختن]
[جرم یا گناه]
require
نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
required
نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
requires
نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
requiring
نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
resist
مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
inserts
قرار دادن چیزی در چیزی
resisting
مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
resisted
مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
to paint something
[with something]
چیزی را
[با چیزی]
رنگ زدن
inserting
قرار دادن چیزی در چیزی
to lean something against something
چیزی را به چیزی تکیه دادن
insert
قرار دادن چیزی در چیزی
resists
مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
(a) case in point
<idiom>
مثالی که چیزی راثابت کند یا به روشن شدن چیزی کمک کند
to get ahold of somebody
[something]
[American English]
<idiom>
کسی
[چیزی ]
را گرفتن
[دستش به کسی یا چیزی رسیدن]
[اصطلاح روزمره]
to regard something as something
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
to see something as something
[ to construe something to be something]
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
lay hands upon something
جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
to depict somebody or something
[as something]
کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن
[وصف کردن]
[شرح دادن ]
[نمایش دادن]
to scramble for something
هجوم کردن با عجله برای چیزی
[با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
assignation
[of something]
[to something]
واگذاری
[به چیزی]
[از چیزی]
assignment
[of something]
[to something]
گمارش
[به چیزی]
[از چیزی]
assignation
[of something]
[to something]
برگماشت
[به چیزی]
[از چیزی]
assignment
[of something]
[to something]
واگذاری
[به چیزی]
[از چیزی]
assignment
[of something]
[to something]
ارجاع
[به چیزی]
[از چیزی]
assignation
[of something]
[to something]
ارجاع
[به چیزی]
[از چیزی]
assignment
[of something]
[to something]
برگماشت
[به چیزی]
[از چیزی]
assignation
[of something]
[to something]
گمارش
[به چیزی]
[از چیزی]
assignation
[of something]
[to something]
انتساب
[به چیزی]
[از چیزی]
assignment
[of something]
[to something]
انتساب
[به چیزی]
[از چیزی]
assignment
[of something]
[to something]
تعیین
[به چیزی]
[از چیزی]
assignation
[of something]
[to something]
تعیین
[به چیزی]
[از چیزی]
rectifies
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
long for
اشتیاق چیزی را داشتن ارزوی چیزی را داشتن
phase
معرفی تدریجی چیزی یا کاهش تدریجی چیزی
rectified
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectify
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
stuck on
<idiom>
دیوانه چیزی شدن ،عاشق چیزی شدن
something like 00 rials
سد ریال چیزی کم چیزی بالا در حدود سد ریال
phases
معرفی تدریجی چیزی یا کاهش تدریجی چیزی
to have something in reserve
چیزی بطوراندوخته داشتن چیزی درپس داشتن
sleep on it
<idiom>
به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن
phased
معرفی تدریجی چیزی یا کاهش تدریجی چیزی
continue
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continues
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
to mind somebody
[something]
اعتنا کردن به کسی
[چیزی]
[فکر کسی یا چیزی را کردن]
fixes
می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
fix
می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
light purse
بی چیزی
something
چیزی
something
یک چیزی
to poke a hole in any thing
چیزی را
destitution
بی چیزی
indigence
بی چیزی
aught
چیزی
anything
چیزی
nothing to sneeze at
<idiom>
چیزی که توبایدمحکمنگهداری
nuts about
<idiom>
خشنود از چیزی
sponsor
بانی چیزی ش دن
in a way
<idiom>
به مقدار از چیزی
to grieve over anything
برای چیزی
defrosts
یخ چیزی را اب کردن
fills
پر کردن چیزی
fill
پر کردن چیزی
to make a hand of anything
از چیزی سودبردن
hold out on
<idiom>
رد چیزی از کسی
lay hands on something
<idiom>
یافتن چیزی
defrost
یخ چیزی را اب کردن
defrosted
یخ چیزی را اب کردن
to look for anything
چیزی گشتن
fiddled
ور رفتن به چیزی
defrosting
یخ چیزی را اب کردن
have on
<idiom>
پوشیدن چیزی
trailing
خط ی در امتداد چیزی
trailed
خط ی در امتداد چیزی
trail
خط ی در امتداد چیزی
run into (something)
<idiom>
به چیزی خوردن
cork
راه چیزی
corks
راه چیزی
to reason out something
چیزی را حل کردن
there is nothing wanting
چیزی کم نسبت
the thing is
چیزی که هست
the search of
جستجوی چیزی
sick of (someone or something)
<idiom>
نفرت از چیزی
trails
خط ی در امتداد چیزی
put in for something
<idiom>
درخواست چیزی
sponsoring
بانی چیزی ش دن
consigns
سپردن چیزی به
sponsors
بانی چیزی ش دن
consigning
سپردن چیزی به
consigned
سپردن چیزی به
consign
سپردن چیزی به
take for granted
<idiom>
تقلید از چیزی
string out
<idiom>
کش دادن چیزی
to jury-rig something
چیزی را به هم پیوستن
to be involved in something
با چیزی درگیربودن
to equip something
چیزی را مجهزکردن
bonked
خوردن سر به چیزی
The point is that…
چیزی که هست
This is more like it. Now this makes sense.
حالااین شد یک چیزی
position
محل چیزی
positioned
محل چیزی
bonk
خوردن سر به چیزی
to net soemthing
به تورانداختن چیزی
wriggler
چیزی که می لولد
waterish
هر چیزی شبیه اب
To discover (realize, assess) something.
به چیزی پی بردن
spiel
از چیزی دم زدن
lion's share
همهی چیزی
To go after something.
پی چیزی رفتن
to equip something
چیزی را آراستن
I owe you one.
[colloquial]
من یه چیزی به تو بدهکارم.
deduct
کم کردن چیزی از کل
bonks
خوردن سر به چیزی
bonking
خوردن سر به چیزی
deducted
کم کردن چیزی از کل
deducting
کم کردن چیزی از کل
deducts
کم کردن چیزی از کل
to smell at something
چیزی را بو کردن
unstring
نخ چیزی را کشیدن
to sniff something
بو کشیدن چیزی
to search for anything
پی چیزی گشتن
to refresh oneself
چیزی خوردن
bring to mind
<idiom>
چیزی را به یادآوردن
to pique oneself on something
چیزی بالیدن
get a load of
<idiom>
دیدن چیزی
get the ball rolling
<idiom>
شروع چیزی
ask a boon of me
از من چیزی بخواه
change
[in something]
[from something]
تغییر
[در یا از چیزی]
To brag and boast . To profess something .
از چیزی دم زدن
We didnt get a share (acut).
به ما چیزی نرسید
To pinch some thing .
چیزی را کش رفتن
To let something slip thru ones fingers .
چیزی را از کف دادن
To tear oneself away from something .
دل از چیزی کندن
to have a sniff of something
بو کشیدن چیزی
no object
چیزی نیست
to chop something off
بریدن چیزی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com