English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (33 milliseconds)
English Persian
to reject something with a shrug [of the shoulders] با شانه بالا انداختن چیزی را رد کردن
Other Matches
shrugged شانه را بالا انداختن
shrug شانه را بالا انداختن
shrugging شانه را بالا انداختن
shrug بالا انداختن شانه مطلبی را فهماندن
shrugging بالا انداختن شانه مطلبی را فهماندن
shrugged بالا انداختن شانه مطلبی را فهماندن
He shrugged his shoulders. او [مرد] شانه اش را بالا انداخت.
overarm بالا اوردن بازو تا بالای شانه
set up <idiom> راه انداختن ،برپا کردن چیزی
tossed بالا انداختن
toss بالا انداختن
tossing بالا انداختن
tosses بالا انداختن
tie بالا انداختن توپ
ties بالا انداختن توپ
dandle بالا و پایین انداختن
hackle شانه مخصوص شانه کردن لیفهای کتان وابریشم کتان زن
rue raddy تسمه یا طنابی که از روی شانه گذرانیده چیزی را با ان می کشند
reed شانه [وسیله ای که جهت کوبیدن و محکم کردن نخ پود در چله استفاده می شود و بیشتر در دارهای مکانیکی مورد استفاده قرار می گیرد. اندازه اینگونه شانه به پهنای عرض بافت است.]
to blame somebody for something کسی را تقصیرکار دانستن بخاطر چیزی [اشتباه در چیزی را سر کسی انداختن] [جرم یا گناه]
to buoy something [up] چیزی را بالا روی آب آوردن
to buoy something [up] چیزی را به میزان بالا آوردن
to cast a g. at something نگ اه مختصری به چیزی انداختن
to put something into cold storage <idiom> چیزی را به عقب انداختن
to put something on the shelf <idiom> چیزی را به عقب انداختن
to p on one thing to another چیزی را به چیز دیگر انداختن
To cast a glance at something. به چیزی چشم انداختن ( افکندن )
something like 00 rials سد ریال چیزی کم چیزی بالا در حدود سد ریال
to watch something مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
To operate something . چیزی را بکار انداختن (موتور، دستگاه وغیره )
to bin something دور انداختن [چیزی] [مانند مسیر مقام یا شغل]
to trash something [American E] دور انداختن [چیزی] [مانند مسیر مقام یا شغل]
to press the button دکمه را فشار دادن در راه انداختن چیزی یا کاری پیش قدم شدن
heckling شانه کردن
heckled شانه کردن
hackle شانه کردن
heckles شانه کردن
heckle شانه کردن
to stop somebody or something کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
IF statement عبارت زبان برنامه نویسی سطح بالا به معنای اینکه IF چیزی قابل انجام نیست
shirking شانه خالی کردن از
bleneh شانه خالی کردن
cop-out شانه خالی کردن
flinched شانه خالی کردن
shirk شانه خالی کردن
shirks شانه خالی کردن از
beat شانه خالی کردن
repudiate شانه خالی کردن
shrinks شانه خالی کردن از
shirked شانه خالی کردن از
evade شانه خالی کردن
shrink شانه خالی کردن از
weasel شانه خالی کردن
flinch شانه خالی کردن
flinches شانه خالی کردن
weasels شانه خالی کردن
quail شانه خالی کردن
quails شانه خالی کردن
shirk شانه خالی کردن از
shrinking شانه خالی کردن از
flinching شانه خالی کردن
dropping گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drop گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drops گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropped گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
to c. ata difficulty ازسختی شانه خالی کردن
shoulder block سد کردن حریف با ضربه شانه
back-comb شانه کردن مو به سمت فرق سر
carding شانه کردن پشم یاپنبه
To shirk ones responsibility . اززیر با رمسئولیت شانه خالی کردن
to overrun one's duty از انجام وفیفه شانه خالی کردن
lie down از زیرکار شانه خالی کردن درازکشیدن
shrink one's duty از انجام وظیفه شانه خالی کردن
lie-down از زیرکار شانه خالی کردن درازکشیدن
head to head رقابت شانه به شانه
extension طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extensions طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
noil خرده پشمی که هنگام شانه کردن میریزد
to portray somebody [something] نمایش دادن کسی یا چیزی [رل کسی یا چیزی را بازی کردن] [کسی یا چیزی را مجسم کردن]
sign off از زیر بار تعهد یامشارکتی شانه خالی کردن
high leg attack and shoulder control زیر یک خم با گرفتن شانه حریف سرنگون کردن و افت کامل
combing شانه کردن جستجو کردن
combed شانه کردن جستجو کردن
comb شانه کردن جستجو کردن
carding brush شانه حلاجی یا کیله جهت موازی کردن الیاف به روش دستی
to regard something as something چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
to see something as something [ to construe something to be something] چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
lay hands upon something جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
to depict somebody or something [as something] کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن]
to appreciate something قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی]
modifying تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modify تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifies تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
covet میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
coveting میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covets میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
correction صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
to scramble for something هجوم کردن با عجله برای چیزی [با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
think nothing of something <idiom> فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
rectify درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectifies درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
sleep on it <idiom> به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن
rectified درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
see about (something) <idiom> دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
to give up [to waste] something ول کردن چیزی [کنترل یا هدایت چیزی]
launch به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launching به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launched به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launches به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
entrance مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
to cut out بریدن ودراوردن- پیش دستی کردن بر- اماده کردن-انداختن
primming بتونه کاری کردن راه انداختن موتور یا گرم کردن ان
entranced مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
entrances مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
entrancing مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
operate به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
operated به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
operates به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
bring down به زمین انداختن حریف انداختن شکار
trachle تصادم کردن خسته کردن بزحمت انداختن
to fold up به بالا کج کردن [مهندسی]
to tilt up به بالا کج کردن [مهندسی]
to turn up [collar] به بالا کج کردن [مهندسی]
to hinge up به بالا کج کردن [مهندسی]
uptilt بطرف بالا کج کردن
to mind somebody [something] اعتنا کردن به کسی [چیزی] [فکر کسی یا چیزی را کردن]
bucks بالا پریدن وقوز کردن
elate بالا بردن محفوظ کردن
soufflTs پف کردن یا بالا امدن غذا
buck بالا پریدن وقوز کردن
upthrust بطرف بالا پرتاب کردن
souffles پف کردن یا بالا امدن غذا
souffle پف کردن یا بالا امدن غذا
spinwriter چاپگر کامپیوتر با کیفیت بالا نوع خاصی از چاپگرکامپیوتری با کیفیت بالا
spit سوراخ کردن تف انداختن
launched انداختن پرت کردن
lay aside پس انداز کردن انداختن
slots انداختن چفت کردن
slot انداختن چفت کردن
puts تعویض کردن انداختن
hurtle پرت کردن انداختن
tossing پرت کردن انداختن
hurtled پرت کردن انداختن
toss پرت کردن انداختن
slotting انداختن چفت کردن
to set off انداختن برابر کردن
to put by دور انداختن رد کردن
tosses پرت کردن انداختن
tossed پرت کردن انداختن
hurtling پرت کردن انداختن
launching انداختن پرت کردن
hurtles پرت کردن انداختن
putting تعویض کردن انداختن
launches انداختن پرت کردن
to let fly انداختن تیرخالی کردن
launch انداختن پرت کردن
spits سوراخ کردن تف انداختن
put تعویض کردن انداختن
fixes می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
fix می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
overestimating غلو کردن دست بالا گرفتن
fluctuates نوسان کردن بالا وپایین رفتن
high ball شوت کردن بالا توپ [فوتبال]
fluctuated نوسان کردن بالا وپایین رفتن
overestimate غلو کردن دست بالا گرفتن
overestimates غلو کردن دست بالا گرفتن
overestimated غلو کردن دست بالا گرفتن
fluctuate نوسان کردن بالا وپایین رفتن
horrifies بهراس انداختن به بیم انداختن
horrified بهراس انداختن به بیم انداختن
horrifying بهراس انداختن به بیم انداختن
horrify بهراس انداختن به بیم انداختن
jeopard بخطر انداختن بمخاطره انداختن
drop in اتفاقا دیدن کردن انداختن در
defaces ازشکل انداختن محو کردن
defaced ازشکل انداختن محو کردن
desolate از ابادی انداختن مخروبه کردن
groove خط انداختن شیار دار کردن
postpones بتعویق انداختن موکول کردن
kid دست انداختن مسخره کردن
kidded دست انداختن مسخره کردن
operated اداره کردن راه انداختن
postponing بتعویق انداختن موکول کردن
turn on بجریان انداختن روشن کردن
grooves خط انداختن شیار دار کردن
postpone بتعویق انداختن موکول کردن
holler فریاد کردن سروصداراه انداختن
hollering فریاد کردن سروصداراه انداختن
hollers فریاد کردن سروصداراه انداختن
operate اداره کردن راه انداختن
prorogate تعطیل کردن بتعویق انداختن
prorogue تعطیل کردن بتعویق انداختن
to play the fool with any one کسیرادست انداختن کسیرامسخره کردن
embrangle گیر انداختن گرفتار کردن
postponed بتعویق انداختن موکول کردن
hollered فریاد کردن سروصداراه انداختن
throwin در دنده انداختن تزریق کردن
defacing ازشکل انداختن محو کردن
operates اداره کردن راه انداختن
engages مجذوب کردن درهم انداختن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com