Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (21 milliseconds)
English
Persian
to incline on's ear
با نظر مساعد گوش دادن گوش فرا گرفتن
Other Matches
friendly
مساعد
friendlier
مساعد
friendlies
مساعد
propitious
مساعد
friendliest
مساعد
large hearted
مساعد
favourable
مساعد
auspicious
مساعد
furthersome
مساعد
fortunate
مساعد
towardly
مساعد
adjutants
مساعد
favouring or vor
مساعد
adjutant
مساعد
favorable
مساعد
inclinable
مساعد
acclimatizes
خو دادن یا خو گرفتن
acclimatised
خو دادن یا خو گرفتن
acclimatises
خو دادن یا خو گرفتن
reciprocates
دادن و گرفتن
acclimatized
خو دادن یا خو گرفتن
reciprocated
دادن و گرفتن
acclimatizing
خو دادن یا خو گرفتن
acclimatize
خو دادن یا خو گرفتن
acclimatising
خو دادن یا خو گرفتن
reciprocate
دادن و گرفتن
favourable
جواب مساعد
auspiciously
بطور مساعد
tailwinds
باد مساعد
good fortune
بخت مساعد
auspiciousness
مساعد بودن
fairly
بطور مساعد
prosperouly
بطور مساعد
conducive
سودمند مساعد
tailwind
باد مساعد
favourableness
مساعد بودن
receptor
ستاره مساعد گیرنده
view favourably
با نظر مساعد نگریستن
inclinable to something
مساعد برای چیزی
receptors
ستاره مساعد گیرنده
favourably
بطور مساعد یا مطلوب
undertaken
بعهده گرفتن قول دادن
squeezing
اب میوه گرفتن بزورجا دادن
squeezes
اب میوه گرفتن بزورجا دادن
distinguish
تشخیص دادن دیفرانسیل گرفتن
distinguishes
تشخیص دادن دیفرانسیل گرفتن
squeezed
اب میوه گرفتن بزورجا دادن
undertakes
بعهده گرفتن قول دادن
squeeze
اب میوه گرفتن بزورجا دادن
undertake
بعهده گرفتن قول دادن
have one's ass in a sling
<idiom>
دریک وضع نا مساعد بودن
vambrace
ساعد پوش زره مساعد
eep
گرفتن توپ و پاس دادن به دیگری
averaged
میانه قرار دادن میانگین گرفتن
average
میانه قرار دادن میانگین گرفتن
averages
میانه قرار دادن میانگین گرفتن
trifle
بازیچه قرار دادن سرسری گرفتن
averaging
میانه قرار دادن میانگین گرفتن
put to the question
برای گرفتن اعتراف زجر دادن
to sue out a writ
حکمی را بوسیله دادن عرضحال گرفتن
trifles
بازیچه قرار دادن سرسری گرفتن
propitiously
بطور مساعد یا موافق خجسته وار
talk up
بانظر مساعد مورد بحث قراردادن
To view something approvingly ( favourably ) .
چیزی را با نظر موافق ( مساعد ) نگریستن
favorable balance of trade
موازنه مساعد بازرگانی تراز مثبت تجاری
pawn broker
کسی که کارش دادن وامهای کوچک و گرفتن وثیقه است
superinduce
تخحت فشار قرار گرفتن کشیدن یا گذاشتن یا جا دادن تجدید فراش کردن
damping vane
پرهای در فلومتر سوخت برای کاهش دادن و گرفتن نوسانات حاصل از جریان متلاطم
pace
شریک نوبتی بازیگر بودن بدون گرفتن امتیاز و تنها برای استراحت دادن به او
paces
شریک نوبتی بازیگر بودن بدون گرفتن امتیاز و تنها برای استراحت دادن به او
paced
شریک نوبتی بازیگر بودن بدون گرفتن امتیاز و تنها برای استراحت دادن به او
format
روش قرار گرفتن سط رها و ستون ها برای نمایش دادن داده یا حروف در کارت پانچ
skim
سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
formats
روش قرار گرفتن سط رها و ستون ها برای نمایش دادن داده یا حروف در کارت پانچ
skimmed
سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
skims
سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
challenge and reply
ذکر گوینده و گیرنده پیام اعلام دادن و گرفتن پیام
postures
چگونگی طرز ایستادن یا قرار گرفتن قرار دادن
posture
چگونگی طرز ایستادن یا قرار گرفتن قرار دادن
postured
چگونگی طرز ایستادن یا قرار گرفتن قرار دادن
posturing
چگونگی طرز ایستادن یا قرار گرفتن قرار دادن
interwed
در یمان هم ازدواج کردن دختر دادن و دختر گرفتن
haustellate
دارای الت مکنده مربوط به حشرات مکنده مساعد برای مکیدن
weatherly
حرکت در مسیر باد دارای باد مساعد
rob Peter to pay Paul
<idiom>
از یکی گرفتن وبه یکی دادن
to take medical advice
دستوراز پزشک گرفتن دستورطبی گرفتن
accelerating
سرعت دادن سرعت گرفتن
accelerated
سرعت دادن سرعت گرفتن
accelerate
سرعت دادن سرعت گرفتن
to lend and borrow
قرض دادن و قرض گرفتن
accelerates
سرعت دادن سرعت گرفتن
ringing the changes
ترویج پول تقلبی ازطریق اشاعه خرید اشیا و بعدپس دادن انها و گرفتن پول درست بجای پولهای تقلبی پرداخت شده
reduce
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
to seal up
درز گرفتن کاغذ گرفتن
grips
طرز گرفتن وسیله گرفتن
calebrate
جشن گرفتن عید گرفتن
slag
کفه گرفتن تفاله گرفتن
gripped
طرز گرفتن وسیله گرفتن
grip
طرز گرفتن وسیله گرفتن
take in
<idiom>
زود گرفتن ،مطالب را گرفتن
clam
بچنگال گرفتن محکم گرفتن
gripping
طرز گرفتن وسیله گرفتن
clams
بچنگال گرفتن محکم گرفتن
consent
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
ferried
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
to sue for damages
عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
example is better than precept
نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
to put any one up to something
کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
defines
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
televise
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
expand
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
shift
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
expanding
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
shifts
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
expands
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
televises
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conducting
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televised
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televising
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conducted
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conduct
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducts
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
shifted
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
formation
سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
To tell some one his fortune .
برای کسی فال گرفتن ( فال کسی را گرفتن )
adjudges
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
to picture
شرح دادن
[نمایش دادن]
[وصف کردن]
adjudged
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
shifting
حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
adjudging
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
outdo
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoes
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoing
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
developments
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
development
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
advances
ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
organizations
سازمان دادن ارایش دادن موضع
indemnify
غرامت دادن به تامین مالی دادن به
square away
سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
organization
سازمان دادن ارایش دادن موضع
allowance
جیره دادن فوق العاده دادن
organisations
سازمان دادن ارایش دادن موضع
allowances
جیره دادن فوق العاده دادن
greaten
درشت نشان دادن اهمیت دادن
organization of the ground
سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
promulge
انتشار دادن بعموم اگهی دادن
drag
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dragged
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drags
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dynamic
اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
mouse
وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
mouses
وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
dynamically
اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
triple option
بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
illustrates
شرح دادن نشان دادن
mitigate
تخفیف دادن تسکین دادن
assigns
نسبت دادن تخصیص دادن
develop
بسط دادن پرورش دادن
compensate
پاداش دادن عوض دادن
insulted
فحش دادن دشنام دادن
insult
فحش دادن دشنام دادن
house
منزل دادن پناه دادن
purging
غرامت دادن جریمه دادن
compensated
پاداش دادن عوض دادن
effectuate
انجام دادن صورت دادن
mitigated
تخفیف دادن تسکین دادن
pottion
بهره دادن از جهاز دادن به
compensates
پاداش دادن عوض دادن
illustrate
شرح دادن نشان دادن
illustrating
شرح دادن نشان دادن
mitigates
تخفیف دادن تسکین دادن
loaning
قرض دادن عاریه دادن
decern
تشخیص دادن تمیز دادن
to switch on
اتصال دادن جریان دادن
organizing
سازمان دادن ارایش دادن
garnishing
زینت دادن لعاب دادن
organizes
سازمان دادن ارایش دادن
loan
قرض دادن عاریه دادن
organize
سازمان دادن ارایش دادن
organising
سازمان دادن ارایش دادن
expands
توسعه دادن بسط دادن
organises
سازمان دادن ارایش دادن
expanding
توسعه دادن بسط دادن
loans
قرض دادن عاریه دادن
expand
توسعه دادن بسط دادن
assign
نسبت دادن تخصیص دادن
circulates
انتشار دادن رواج دادن
to set forth
شرح دادن بیرون دادن
assigning
نسبت دادن تخصیص دادن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com