Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (27 milliseconds)
English
Persian
to set at variance
با هم بد کردن باهم مخالف ت
Search result with all words
to set at loggerheads
باهم بد کردن باهم مخالف کردن
to set by the ears
باهم بدکردن باهم مخالف کردن
Other Matches
con
مخالف پیشوند بمعانی با و باهم
conned
مخالف پیشوند بمعانی با و باهم
conning
مخالف پیشوند بمعانی با و باهم
cons
مخالف پیشوند بمعانی با و باهم
antisocial
مخالف اصول اجتماعی مخالف اجتماع
synchronize
همزمان کردن از حیث زمان باهم مطابق کردن
synchronizes
همزمان کردن از حیث زمان باهم مطابق کردن
synchronised
همزمان کردن از حیث زمان باهم مطابق کردن
synchronises
همزمان کردن از حیث زمان باهم مطابق کردن
synchronising
همزمان کردن از حیث زمان باهم مطابق کردن
intercommon
باهم شرکت کردن
confuses
باهم اشتباه کردن
confuse
باهم اشتباه کردن
chums
باهم زندگی کردن
to keep company
باهم امیزش کردن
sums
باهم جمع کردن
sum
باهم جمع کردن
symmetrize
باهم قرینه کردن
chum
باهم زندگی کردن
interwed
باهم پیوند کردن
spliced
باهم متصل کردن
interchanges
باهم عوض کردن
cohabit
باهم زندگی کردن
interchange
باهم عوض کردن
cohabited
باهم زندگی کردن
interchanging
باهم عوض کردن
cohabiting
باهم زندگی کردن
splices
باهم متصل کردن
splice
باهم متصل کردن
splicing
باهم متصل کردن
cohabits
باهم زندگی کردن
interchanged
باهم عوض کردن
to spar at each other
باهم مشت بازی کردن
to cotton together
باهم ساختن یارفاقت کردن
to cotton with each other
باهم ساختن یارفاقت کردن
disuniting
باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
to come to an explanation
درتوضیح چیزی باهم موافقت کردن
disunite
باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
disunited
باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
disunites
باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
antagonize
مخالف کردن
antagonized
مخالف کردن
dis-
مخالف کردن
antagonizes
مخالف کردن
antagonizing
مخالف کردن
disaccord
مخالف کردن
reluctate
مخالف کردن
antagonising
مخالف کردن
antagonised
مخالف کردن
antagonises
مخالف کردن
negative voice
رای مخالف رد کردن
pace lap
دور پیست را باهم رفتن برای گرم کردن ماشین در اغازمسابقه
to hatch a conspiracy against somebody
مخالف کسی دسیسه کردن
to lobby against
[for]
somebody
سخنرانی وتبلیغات کردن مخالف
[طرفداری از]
کسی
leg attack and waist control
زیر یک خم با عوض کردن دست با مایه سر و ته یکی مخالف
double leg and inside turnover
دوخم با عوض کردن دست شبیه سر و ته یکی مخالف یایک پا رو کار
dump
رها کردن گوی بولینگ از انگشت و شست باهم بطوریکه گوی پیچ نخورد کشیدن طناب یا سیم بازکننده چتر
vis-a-vis
باهم
simultaneously
باهم
vis a vis
باهم
inchorus
باهم
tutti
باهم
conjointly
باهم
at once
باهم
together
باهم
one with a
باهم
jointly
باهم
simoltaneous
باهم
simoltaneously
باهم
concurrently
باهم
concerted
باهم
cowork
باهم کارکردن
to keep company
باهم بودن
to whip in
باهم نگاهداشتن
at loggerheads
<idiom>
باهم جنگیدن
all at once
همه باهم
simultaneous with each other
باهم رخ دهنده
to be together
باهم بودن
coexisting
باهم زیستن
coinciding
باهم رویدادن
coexisted
باهم زیستن
coincides
باهم رویدادن
coincided
باهم رویدادن
coincide
باهم رویدادن
coexist
باهم زیستن
to grow together
باهم پیوستن
cohabitation
زندگی باهم
concomitancy
باهم بودن
to huddle together
باهم غنودن
coexists
باهم زیستن
We went together .
باهم رفتیم
collaborating
باهم کارکردن
combines
باهم پیوستن
combining
باهم پیوستن
coadunate
باهم روییده
collaborates
باهم کارکردن
collaborated
باهم کارکردن
collaborate
باهم کارکردن
kissing kind
باهم دوست
collocation
باهم گذاری
interweave
باهم امیختن
combine
باهم پیوستن
cooperate
باهم کارکردن
contemporaneously
بطورمعاصر باهم
one anda
همه باهم
interweaves
باهم امیختن
interweaving
باهم امیختن
to work together
باهم کارکردن
interwove
باهم امیختن
to act jointly
باهم کارکردن
to grow into one
باهم یکی شدن
compared
برابرکردن باهم سنجیدن
Co
پیشوندیست بمعنی با و باهم
to grow together
باهم یکی شدن
to bill and coo
باهم غنج زدن
to be good pax
باهم دوست بودن
co-
پیشوندیست بمعنی با و باهم
compare
برابرکردن باهم سنجیدن
We bear no relationship to each other .
باهم نسبتی نداریم
to be together with somebody
با کسی باهم بودن
compares
برابرکردن باهم سنجیدن
to hang together
باهم مربوط بودن
coapt
باهم متناسب شدن
impacted
باهم جوش خورده
to keep friends
باهم دوست ماندن
correlation
بستگی دوچیز باهم
coexistent
باهم زیست کننده
com
پیشوند بمعانی با و باهم
coextend
باهم تمدیدیاتوسعه یافتن
cross fertilize
باهم پیوند زدن
grade
جورکردن باهم امیختن
coapt
باهم جور امدن
they had words
باهم نزاع کردند
grades
جورکردن باهم امیختن
impacted
باهم جمع شده
trigon
اجتماع سه ستاره باهم
coact
باهم نمایش دادن
comparing
برابرکردن باهم سنجیدن
promiscuous bathing
ابتنی زن و مرد باهم
to hang together
باهم پیوسته یامتحدبودن
we are kin
ما با هم وابسته ایم ما باهم منسوبیم
add
جمع زدن باهم پیوستن
We entered the room together .
باهم وارد اطاق شدیم
out of tune
<idiom>
باهم خوب وسازش نداشتن
adding
جمع زدن باهم پیوستن
simultaneous
باهم واقع شونده همزمان
adds
جمع زدن باهم پیوستن
The husband and wife dont get on together.
زن وشوهر باهم نمی سازند
pooled
شریک شدن باهم اتحادکردن
to go to gether
بهم خوردن باهم جوربودن
confluent
باهم جاری شونده متلاقی
pool
شریک شدن باهم اتحادکردن
they were made one
یعنی باهم عروسی کردند
pools
شریک شدن باهم اتحادکردن
col
پیشوند بمعانی باو باهم
They are hardly comparable .
منا سبتی باهم ندارند
life is not all rose culour
در زندگی نوش ونیش باهم است
cross fire
تداخل دومکالمه تلفنی یا تلگرافی باهم
quirister
دسته سرودخوانان کلیسا باهم خواندن
They fight like cat and dog .
باهم مثل سگ وگربه دعوا می کنند
in on
<idiom>
برای کای باهم جمع شدن
solunar
حاصله در اثر خورشید و ماه باهم
photo electric
وابسته به تاثیر نورو الکتریک باهم
interfertile
اماده زاد و ولد دوتایی باهم
homogeneous
مقاربت کننده باهم جنس خود
They are poles apart.
یک دنیا باهم فرق دارند ( بسیار متفاوتند )
mutton chop
دنده و نیمی از مهره که باهم سرخ کنند
hash
گوشت وسبزههای پخته که باهم بیامیزند امیزش
I often confuse the twin brothers .
من این دوقلوها رااغلب باهم عوضی می گیرم
autogenesis
ترکیب یا امیختگی سلولهای همانند یا هم نوع باهم
concatenate
دستوری که دو داده یا متغیر را باهم ترکیب میکند
omnim gatherum
امیختگی چندین چیز باهم توده امیخته جنگ
1 and 2 are poles apart.
<idiom>
۱ و ۲ یک دنیا باهم فرق دارند
[بسیار متفاوت هستند]
.
to go out
باهم بیرون رفتن
[به عنوان دوست پسر و دختر]
to date
باهم بیرون رفتن
[به عنوان دوست پسر و دختر]
coextensive
باهم دریک زمان ویک مکان بسط یافته
gyaku
مخالف
irreconcilable
مخالف
alien
مخالف
contrary
مخالف
dissenting
مخالف
adverse
مخالف
oppositionist
ضد مخالف
repugnant
مخالف
opponents
مخالف
adversaries
مخالف
opponent
مخالف
dissident
مخالف
by the ears
مخالف
conversed
مخالف
conversing
مخالف
converse
مخالف
averse
مخالف
against
مخالف
resistent
مخالف
dissidence
مخالف
hostile
مخالف
with
مخالف
anie
مخالف
adversary
مخالف
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com