English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3 milliseconds)
English Persian
nagasan concrete بتن قابل میخ کوبی
Other Matches
roof boarding سطح توفال کوبی شده یا تخته کوبی شده زیر پوشش بام
thrash کوزل کوبی
staking میخچه کوبی
shingle تخته کوبی
tatoo خال کوبی
lining of the ceiling لمبه کوبی
inoculations مایه کوبی
inoculation مایه کوبی
vaccination ابله کوبی
lathing توفال کوبی
lath work تخته کوبی
lath work توفال کوبی
thrashed کوزل کوبی
studding توفال کوبی
juck work میخ کوبی
thrashes کوزل کوبی
wainscot تخته کوبی
wainscots تخته کوبی
tattoos خال کوبی
lath توفال کوبی
piling شمع کوبی
hip شیروانی کوبی
tattoo خال کوبی
wainscoting تخته کوبی
picoid دار کوبی
boarding تخته کوبی
panel work تخته کوبی
hammer-beam خرپا کوبی
tattooed خال کوبی
tattooing خال کوبی
variolation ابله کوبی
inoculation of vaccine ابله کوبی
flail mower ماشینگندم کوبی
furring تخته کوبی
vaccine point سوزن ابله کوبی
stomp لگد کوبی کردن
stamp mill اسیاب سنگ کوبی
stomped لگد کوبی کردن
stomping لگد کوبی کردن
stamping mill اسیاب سنگ کوبی
stomps لگد کوبی کردن
threshing machine ماشین خرمن کوبی
threshing floor زمین خرمن کوبی
lath توفال کوبی کردن
vaccination cards دفترچه های مایه کوبی
dancing پای کوبی رقص
dwarf wainscoting تخته کوبی کوتاه
lathing تخته کوبی تراشکاری
vaccination card دفترچه مایه کوبی
to stake off مساحتی را میخچه کوبی کردن
embossed sculpture برجسته سازی با چکش کوبی
tack hammer چکش میخ کوبی کوچک
tat [American E] خال کوبی [اصطلاح روزمره]
to panel a wall دیواری را تخته کوبی کردن
tatt خال کوبی [اصطلاح روزمره]
clap-board [تخته ی رو کوبی یا روکار ساختمان]
colonial siding [روکش کوبی با تخته عریض]
inoculate مایه کوبی کردن اغشتن
inoculating مایه کوبی کردن اغشتن
immunization واکسن زدن مایه کوبی
inoculates مایه کوبی کردن اغشتن
inoculated مایه کوبی کردن اغشتن
picketing of aligment میخ کوبی مسیر کار
threshed از پوست دراوردن خرمن کوبی کردن
thresh از پوست دراوردن خرمن کوبی کردن
threshing از پوست دراوردن خرمن کوبی کردن
threshes از پوست دراوردن خرمن کوبی کردن
inoculum مادهای که برای مایه کوبی وتلقیح بکار میرود
combine ترکیب کردن ماشین درو وخرمن کوبی کمباین
pasteurism مایه کوبی پاستوری جلوگیری از ترش شدن شیر
combining ترکیب کردن ماشین درو وخرمن کوبی کمباین
combines ترکیب کردن ماشین درو وخرمن کوبی کمباین
recoverable item وسیله قابل تعمیر و به کار انداختن وسایل قابل بازیابی
friendly front end طرح نمایش یک برنامه که قابل استفاده و قابل فهم است
archival quality مدت زمانی که یک کپی قابل ذخیره سازی است قبل از آنکه غیر قابل استفاده شود
shingle توفال چوبی یاسیمانی وغیره توفال کوبی کردن
escrow سندرسمی که بدست شخص ثالثی سپرده شده وپس از انجام شرطی قابل اجرایا قابل اجرا یاقابل ابطال باشد
partial pressure [فشار اولیه و جزئی که در اثر شانه کوبی و یا کشیدن تار در چله کشی به نخ های تار وارد می شود.]
adducible قابل اضهار قابل ارائه
transferable قابل واگذاری قابل انتقال
bilable قابل رهایی قابل ضمانت
changeable قابل تعویض قابل تبدیل
combustible قابل سوزش قابل تراکم
sensible قابل درک قابل رویت
achievable قابل وصول قابل تفریق
presentable قابل معرفی قابل ارائه
presentable قابل نمایش قابل تقدیم
elastic قابل کش امدن قابل انعطاف
exigible قابل تقاضا قابل ادعا
presumable قابل استنباط قابل استفاده
exigible قابل مطالبه قابل پرداخت
tenable قابل مدافعه قابل تصرف
flexile قابل تغییر قابل تطبیق
observable قابل مشاهده قابل گفتن
thankworthy قابل تشکر قابل شکر
capacities حجمی که قابل تولید است یا حجم کاری که قابل انجام است
capacity حجمی که قابل تولید است یا حجم کاری که قابل انجام است
visual display terminal ترمینال با یک صفحه نمایش و صفحه کلید که روی متن و گرافیک قابل نمایش و اطلاعات قابل وارد شدن هستند
visual display unit ترمینال با یک صفحه نمایش و صفحه کلید که روی متن و گرافیک قابل نمایش و اطلاعات قابل وارد شدن هستند
floatable قابل کلک رانی قابل کرجی رانی
irrefrangible غیر قابل شکستن غیر قابل غضب
indemonstrable غیر قابل اثبات غیر قابل شرح
indiscoverable غیر قابل درک غیر قابل تشخیص
inconvertible غیر قابل تغییر غیر قابل تسعیر
adobe type manager استاندارد برای نوشتارهایی که اندازه شان قابل تغییر است که توسط System Apple و Windows Microsoft برای تقریبا تمام اندازه ها و قابل چاپ روی تمام چاپگرها ایجاد شده است
inexplicably بطور غیر قابل توضیح چنانکه نتوان توضیح داد بطور غیر قابل تغییر
vendable قابل فروش جنس قابل فروش
vendible قابل فروش جنس قابل فروش
cleavable قابل شکافته شدن قابل ورقه ورقه شدن
air transportable sonar سونار مخصوص هواپیما سونار قابل حمل با هواپیما سونار قابل حمل هوایی
abler قابل
apt قابل
soluble قابل حل
dissoluble قابل حل
sensible قابل حس
ablest قابل
incapable نا قابل
capable قابل
able قابل
thorough paced قابل
acceptor قابل
qualified قابل
good قابل
solvable قابل حل
judicable قابل قضاوت
irrigable قابل ابیاری
imaginable قابل درک
negotiated قابل انتقال
negotiates قابل انتقال
negotiating قابل انتقال
numerable قابل شمارش
omissible قابل حذف
detectable قابل کشف
inventible قابل جعل
macroscopic قابل رویت
negotiable قابل مذاکره
kenspeckle قابل شناسایی
justiciable قابل دادرسی
noticeable قابل توجه
operable قابل درمان
operable قابل علاج
open cheque چک قابل انتقال
merchantable قابل فروش
negotiate قابل انتقال
regrettable قابل تاسف
mentionable قابل ذکر
merchantable قابل معامله
apparent قابل رویت
limsy قابل انحناء
limpsy قابل انحناء
liveable قابل زیستن
enforceable قابل اجرا
pivoting قابل چرخش
meltable قابل ذوب
medicable قابل معالجه
liveable قابل معاشرت
livable قابل زندگی
livable قابل معاشرت
liveable قابل زندگی
machinable قابل تراش
livable قابل زیستن
trustworthy قابل اعتماد
maintainable قابل نگاهداری
enforceable قابل اجراء
digestible قابل هضم
limpsey قابل انحناء
namable قابل ذکر
selectively قابل انتخاب
selective قابل انتخاب
drinkable قابل اشامیدن
leviable قابل تحمیل
justifiable قابل توجیه
irrecusable غیر قابل رد
nota bene قابل توجه
multiplicable قابل تکثیر
multipliable قابل تکثیر
mibeable قابل استخراج
minable قابل استخراج
mistakable قابل اشتباه
mobilizable قابل تجهیز
limit of inflammability حد قابل اشتعال
moot قابل بحث
moveable قابل تغییر
licensable قابل اجازه
eligible قابل انتخاب
recoupable قابل جبران
reimbursable قابل پرداخت
remittable قابل پرداخت
remediable قابل علاج
remissible قابل اغماض
distinct قابل تشخیص
discernible قابل تشخیص
discernible قابل تمیز
removable قابل رفع
removable قابل انتقال
removable قابل عزل
renderable قابل ارائه
rentable قابل اجاره
repairable قابل جبران
reparable قابل جبران
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com