Dictiornary-Farsi | برامد نتیجه دادن | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 203 (19 milliseconds)

English	Persian
result	برامد نتیجه دادن
resulted	برامد نتیجه دادن
resulting	برامد نتیجه دادن


Other Matches

outcomes	برامد
expenditure	برامد
expense	برامد
outcome	برامد
consequences	اثر برامد
consequence	اثر برامد
to effectuate a conclusion	نتیجه دادن
come to good	نتیجه خوب دادن
to come to good	نتیجه خوب دادن
to go off	بفروش رفتن نتیجه دادن
eventuate	منتج شدن نتیجه دادن
processes	انجام دادن کارهایی برای تولید نتیجه
process	انجام دادن کارهایی برای تولید نتیجه
It wI'll eventually pay off.	با لاخره نتیجه خواهد رسید (نتیجه می دهد )
to be a foregone conclusion <idiom>	نتیجه حتمی [نتیجه مسلم] بودن
flags	جلب توجه برنامه در شبکه در حین اجرا برای تامین نتیجه یا گزارش دادن یا اعدام یک چیز خالص
flag	جلب توجه برنامه در شبکه در حین اجرا برای تامین نتیجه یا گزارش دادن یا اعدام یک چیز خالص
foregone conclusion	نتیجه حتمی نتیجه مسلم
reduces	تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing	تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce	تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
result	نتیجه
decision	نتیجه
of no issue	بی نتیجه
resulting	نتیجه
outgrwth	نتیجه
resulted	نتیجه
rest	نتیجه
consequent	نتیجه
indeterminate	بی نتیجه
rests	نتیجه
inconclusive	بی نتیجه
ineffectual	بی نتیجه
affects	نتیجه
affect	نتیجه
run into <idiom>	نتیجه
whereupon	که در نتیجه ان
sequela	نتیجه
outgrowth	نتیجه
sequent	نتیجه
sequitur	نتیجه
inference	نتیجه
issueless	بی نتیجه
inferences	نتیجه
upshot	نتیجه
effectless	بی نتیجه
educt	نتیجه
in the sequel	در نتیجه
inconsecutive	بی نتیجه
inconseqential	بی نتیجه
product	نتیجه
products	نتیجه
inconsequent	بی نتیجه
decisions	نتیجه
frustrated	بی نتیجه
ineffetual	بی نتیجه
eduction	نتیجه
outcomes	نتیجه
consequences	نتیجه
afterclap	نتیجه
ineffective	بی نتیجه
harvests	نتیجه
harvested	نتیجه
conclusion	نتیجه
thanks	در نتیجه
payoffs	نتیجه
payoff	نتیجه
consequence	نتیجه
to no purpose	بی نتیجه
growths	نتیجه
growth	نتیجه
outcome	نتیجه
harvest	نتیجه
effected	نتیجه
resultful	پر نتیجه
thanks to.....	در نتیجه
effect	نتیجه
abortive	بی نتیجه
conclusions	نتیجه
effecting	نتیجه
condition of corollary	شرط نتیجه
concluder	نتیجه گیرنده
corollaries	نتیجه فرع
turn out <idiom>	نتیجه ،پایان
corollaries	نتیجه فرعی
syntheses	نتیجه گیری
synthesis	نتیجه گیری
knock one's head against the wall <idiom>	کاربی نتیجه
condition of subsequent events	شرط نتیجه
talk out of <idiom>	به نتیجه نرسیدن
corollary	نتیجه فرعی
consequences	نتیجه منطقی
computation	نتیجه محاسبه
computations	نتیجه محاسبه
corollary	نتیجه فرع
by product	نتیجه فرعی
It is absolutely useless . It is a waste of time .	بی نتیجه است
hard and fast rule <idiom>	نتیجه ماندگار
consequence	نتیجه منطقی
resultful	نتیجه بخش
printouts	نتیجه چاپی
put through	به نتیجه رساندن
conclusions	نتیجه گیری
printout	نتیجه چاپی
consequent	نتیجه بخش
conclusions	انجام نتیجه
net reaction	واکنش نتیجه
net result	نتیجه نهایی
thwart	بی نتیجه گذاردن
periods	نتیجه غایی
period	نتیجه غایی
negotiation outcome	نتیجه مذاکرات
negotiation result	نتیجه مذاکرات
cheating does not prosper	تقلب نتیجه
at	در نتیجه بر حسب
thwarted	بی نتیجه گذاردن
conclusion	نتیجه گیری
side-effects	نتیجه جانبی
conclusion	انجام نتیجه
search result	نتیجه جستجو
aborting	بی نتیجه ماندن
aborted	بی نتیجه ماندن
consecution	نتیجه منطقی
denouement	نتیجه نمایش
abort	بی نتیجه ماندن
call by result	فراخوانی با نتیجه
aborts	بی نتیجه ماندن
vainly	بدون نتیجه
dTnouements	نتیجه نمایش
side-effect	نتیجه جانبی
side effect	نتیجه جانبی
perficient	نتیجه بخش
denouements	نتیجه نمایش
issue [outcome]	نتیجه [بحثی ]
evidentiary effect	نتیجه مشهود
generalization	نتیجه کلی
success	پیروزی نتیجه
to bring to an issve	به نتیجه رساندن
hatches	نتیجه خط انداختن
void result	نتیجه باطل
void result	نتیجه بی اعتبار
fetch up	به نتیجه رسیدن
successes	پیروزی نتیجه
deduce	نتیجه گرفتن
deduced	نتیجه گرفتن
subsumption	نتیجه گیری
fine drawn	نتیجه ورزش
deduces	نتیجه گرفتن
to be dashed to the ground	به نتیجه نرسیدن
without result	بی نتیجه بیهوده
sequel	نتیجه پایان
generalisations	نتیجه کلی
to came a howler	به نتیجه نرسیدن
hatch	نتیجه خط انداختن
ultimaratio	نتیجه غایی
issue	نتیجه بحث
to come a mucker	به نتیجه نرسیدن
hereon	در نتیجه این
hatched	نتیجه خط انداختن
issued	نتیجه بحث
illiative	حاکی از نتیجه
to come to grief	به نتیجه نرسیدن
illative	نتیجه رسان
sequels	نتیجه پایان
final result	نتیجه نهایی
deducing	نتیجه گرفتن
foregone conclusion	نتیجه نابهنگام
to fall through	به نتیجه نرسیدن
fruitlessly	بدون نتیجه
to fall to the ground	به نتیجه نرسیدن
fruitlessness	عدم نتیجه
fall through	به نتیجه نرسیدن
test announcement	نتیجه ازمایش
adverse reaction	نتیجه جانبی
by-effect	نتیجه جانبی
byeffect	نتیجه جانبی
fall-out [side effect]	نتیجه جانبی
secondary effect	نتیجه جانبی
non sequiturs	نتیجه کاذب
non sequitur	نتیجه کاذب
generalizations	نتیجه کلی
the long and the short of it <idiom>	نتیجه کلی
result of the negotiations	نتیجه مذاکرات
blind search	جیستجوی بی نتیجه
issues	نتیجه بحث
wrap up	به نتیجه رسیدن
spillover effect	نتیجه جانبی
to pull a result	نتیجه گرفتن
to drawa conclusion	نتیجه گرفتن
backfired	نتیجه معکوس گرفتن
blow pipe	نتیجه ه شیشه گری
backfiring	نتیجه معکوس گرفتن
backfire	نتیجه معکوس گرفتن
surefire	مطمئن نتیجه بخش
apriori	از علت پی به نتیجه بردن
deduction	استنتاج نتیجه گیری
side-effects	اثرجانبی نتیجه جانبی
toxic epilepsy	حمله در نتیجه مسمومیت
to take the consequence	به نتیجه کارخود تن دردادن
to be kept at bay	بی نتیجه حمله کردن