Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (24 milliseconds)
English
Persian
pull oneself together
بر اعصاب خود تسلط پیدا کردن
Other Matches
to stretch oneself
تمد د اعصاب کردن
let down one's hair
<idiom>
تمدد اعصاب کردن
to blow out one's brains
اعصاب کسی را خورد کردن
relaxing
تمدد اعصاب کردن راحت کردن
relax
تمدد اعصاب کردن راحت کردن
relaxes
تمدد اعصاب کردن راحت کردن
to wield a sceptre
پادشاهی کردن تسلط کردن
recreate
تفریح دادن وسیله تفریح را فراهم کردن تمدد اعصاب کردن
recreates
تفریح دادن وسیله تفریح را فراهم کردن تمدد اعصاب کردن
recreated
تفریح دادن وسیله تفریح را فراهم کردن تمدد اعصاب کردن
recreating
تفریح دادن وسیله تفریح را فراهم کردن تمدد اعصاب کردن
damp
دلمرده کردن حالت خفقان پیدا کردن مرطوب ساختن
dampest
دلمرده کردن حالت خفقان پیدا کردن مرطوب ساختن
dampers
دلمرده کردن حالت خفقان پیدا کردن مرطوب ساختن
detects
پیدا کردن
smell out
با بو پیدا کردن
track
پیدا کردن
to look up
پیدا کردن
averages
پیدا کردن
detect
پیدا کردن
gain
پیدا کردن
tracks
پیدا کردن
gained
پیدا کردن
tracked
پیدا کردن
find
پیدا کردن
average
پیدا کردن
gains
پیدا کردن
averaged
پیدا کردن
finds
پیدا کردن
detecting
پیدا کردن
to figure up
پیدا کردن
to search out
پیدا کردن
acquire
پیدا کردن
to pick up
پیدا کردن
pin point
پیدا کردن
to pluck up one's heart
دل پیدا کردن
detected
پیدا کردن
averaging
پیدا کردن
give tongue
عوعو کردن در پیدا کردن بوی شکار
come to an agreement
موافقت پیدا کردن
tout
خریدار پیدا کردن
to work out something
حل چیزی را پیدا کردن
luff
لنگر پیدا کردن
take to
تمایل پیدا کردن به
declined
شیب پیدا کردن
to take umbra at
رنجش پیدا کردن از
To find a way out. To find a remedy.
چاره پیدا کردن
to take a ply
تمایل پیدا کردن
dampens
رطوبت پیدا کردن
decline
شیب پیدا کردن
demonetize
تنزل پیدا کردن
prove opplicable
مصداق پیدا کردن
liaises
ارتباط پیدا کردن
declines
شیب پیدا کردن
to win fame
شهرت پیدا کردن
liaised
ارتباط پیدا کردن
declining
شیب پیدا کردن
liaise
ارتباط پیدا کردن
dampen
رطوبت پیدا کردن
liaising
ارتباط پیدا کردن
dampened
رطوبت پیدا کردن
qualifies
شایستگی پیدا کردن
hade
تمایل پیدا کردن
dampening
رطوبت پیدا کردن
qualify
شایستگی پیدا کردن
to spring a leaguer
رخنه پیدا کردن
touted
خریدار پیدا کردن
in the doghouse
<idiom>
مشکل پیدا کردن با
take to
تمایل پیدا کردن
to become a necessity
لزوم پیدا کردن
stammer
لکنت پیدا کردن
converging
تقارت پیدا کردن
converge
تقارت پیدا کردن
equation of payments
قاعده پیدا کردن
to think out
با فکر پیدا کردن
touts
خریدار پیدا کردن
touting
خریدار پیدا کردن
shield
حفاظ پیدا کردن
preempt
حق تقدم پیدا کردن
shields
حفاظ پیدا کردن
stammered
لکنت پیدا کردن
stammers
لکنت پیدا کردن
converges
تقارت پیدا کردن
converged
تقارت پیدا کردن
wavered
فتور پیدا کردن دو دل بودن
to rummage out
با جستجوی زیاد پیدا کردن
shocks
هول وهراس پیدا کردن
genealogize
شجره کسی را پیدا کردن
waver
فتور پیدا کردن دو دل بودن
pay dirt
<idiom>
زیر خاکی پیدا کردن
shocked
هول وهراس پیدا کردن
wavers
فتور پیدا کردن دو دل بودن
shock
هول وهراس پیدا کردن
to pick up
فراگرفتن دوباره پیدا کردن
deeping of capital
عمق پیدا کردن سرمایه
to nerve oneself
قوت قلب پیدا کردن
respired
امید تازه پیدا کردن
respires
امید تازه پیدا کردن
respiring
امید تازه پیدا کردن
to pick out
باگوش پیدا کردن دریافتن
out maneuver
برتری مانور پیدا کردن
radar trapping
اختلال پیدا کردن رادار
hit on/upon
<idiom>
پیدا کردن چیزی که میخواهی
cabbages
کش رفتن رشد پیدا کردن
read between the lines
<idiom>
پیدا کردن مفهوم ضمنی
wavering
فتور پیدا کردن دو دل بودن
to come to an understanding
پیدا کردن سازش پیداکردن
overmaster
مهارت کامل پیدا کردن در
to make the pot boi;
معاش خود را پیدا کردن
find and replace
پیدا کردن و جایگزین نمودن
cabbage
کش رفتن رشد پیدا کردن
respire
امید تازه پیدا کردن
asphyxiated
مختنق کردن خناق پیدا کردن
bilge
رخنه پیدا کردن تراوش کردن
fumbles
لکنت زبان پیدا کردن من من کردن
asphyxiate
مختنق کردن خناق پیدا کردن
fumbled
لکنت زبان پیدا کردن من من کردن
asphyxiating
مختنق کردن خناق پیدا کردن
swell
ورم کردن برجستگی پیدا کردن
swelled
ورم کردن برجستگی پیدا کردن
fumble
لکنت زبان پیدا کردن من من کردن
asphyxiates
مختنق کردن خناق پیدا کردن
swells
ورم کردن برجستگی پیدا کردن
unbalances
بر هم زدن اختلال مشاعر پیدا کردن
to get the upper hand
برتری جستن تفوق پیدا کردن
wavered
تردید پیدا کردن تبصره قانون
to turn round
برگشتن عقاید دیگری پیدا کردن
unbalance
بر هم زدن اختلال مشاعر پیدا کردن
ruts
شور پیدا کردن فحل شدن
shorter
اتصال مدار اتصالی پیدا کردن
rut
شور پیدا کردن فحل شدن
to orient oneself
چهار سوی خود را پیدا کردن
shortest
اتصال مدار اتصالی پیدا کردن
unbalancing
بر هم زدن اختلال مشاعر پیدا کردن
radio direction finding
پیدا کردن جهت بی سیم دشمن
to get a meat for a bird
برای مرغی جفت پیدا کردن
wavering
تردید پیدا کردن تبصره قانون
short
اتصال مدار اتصالی پیدا کردن
rub
اصطکاک پیدا کردن ساییده شدن
rubbed
اصطکاک پیدا کردن ساییده شدن
make out
معنی چیزی را پیدا کردن سردراوردن از
waver
تردید پیدا کردن تبصره قانون
wavers
تردید پیدا کردن تبصره قانون
rubs
اصطکاک پیدا کردن ساییده شدن
to seek somebody out
جستجو برای پیدا کردن کسی
surging
تکان خوردن لغزش پیدا کردن
scare up
<idiom>
ازروی اثراتی چیزی را پیدا کردن
holds
تسلط
gripe
تسلط
dominance
تسلط
domination
تسلط
sovereign
تسلط
hold
تسلط
conquest
تسلط
ascendancey
تسلط
conquests
تسلط
predomination
تسلط
ascendance
تسلط
sovereigns
تسلط
canvass
مشتری پیدا کردن یا دنبال سفارش رفتن
canvasses
مشتری پیدا کردن یا دنبال سفارش رفتن
to get to somebody
[something]
به کسی دسترسی پیدا کردن
[ به چیزی رسیدن]
canvassing
مشتری پیدا کردن یا دنبال سفارش رفتن
plunges
غوطه ورساختن شیب تند پیدا کردن
canvassed
مشتری پیدا کردن یا دنبال سفارش رفتن
warm to one's work
در کارخود گرم شدن و هیجان پیدا کردن
to make friends
[to make connections]
رابطه پیدا کردن
[با مردم برای هدفی]
plunge
غوطه ورساختن شیب تند پیدا کردن
leadingquestion
پرسشی که کمک به پیدا کردن پاسخ میدهد
plunged
غوطه ورساختن شیب تند پیدا کردن
composure
تسلط برنفس
subject
تحت تسلط
self commend
تسلط بر نفس
subjected
تحت تسلط
economic domination
تسلط اقتصادی
mastered
تسلط یافتن بر
pornocracy
تسلط فواحش
condominium
تسلط مشترک
mastery motive
انگیزه تسلط
mastery learning
تسلط اموزی
masterdom
تسلط تفوق
condominiums
تسلط مشترک
subjects
تحت تسلط
self mastery
تسلط بر نفس
subjecting
تحت تسلط
ball control
تسلط به توپ
petticoats rule
تسلط زنان
master
تسلط یافتن بر
hegemony
تسلط پیشوایی
master
تسلط یافتن
possession
ثروت ید تسلط
mastered
تسلط یافتن
masters
تسلط یافتن
masters
تسلط یافتن بر
under
تحت تسلط
to get ones hand in
تسلط پیداکردن در
under-
تحت تسلط
grapnels
لنگر قلابدار برای پیدا کردن اشیای گم شده در اب
proceed
ناشی شدن ارتقا پیدا کردن در جمع عایدات
extend
ادامه پیدا کردن باز شدن توسعه دادن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com