English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (39 milliseconds)
English Persian
amplified بزرگ کردن مفصل کردن
amplifies بزرگ کردن مفصل کردن
amplify بزرگ کردن مفصل کردن
amplifying بزرگ کردن مفصل کردن
Other Matches
dactylus بند یا مفصل بزرگ پای حشرات
to talk something over with somebody با کسی در باره چیزی مفصل گفتگو کردن
justification مرتب کردن خط وط با یک پهنای مشخص و قط ع کردن کلمات بزرگ در انتهای خط
justifications مرتب کردن خط وط با یک پهنای مشخص و قط ع کردن کلمات بزرگ در انتهای خط
to give prominence to بزرگ کردن برجسته کردن
glenoid fossa or cavity گودی مفصل کاسه مفصل
maximises بزرگ کردن
enlarge بزرگ کردن
distending بزرگ کردن
distend بزرگ کردن
heave بزرگ کردن
zooms بزرگ کردن
heaved بزرگ کردن
zoomed بزرگ کردن
zoom بزرگ کردن
distends بزرگ کردن
bring up <idiom> بزرگ کردن
enlarged بزرگ کردن
dilating بزرگ کردن
maximising بزرگ کردن
dilates بزرگ کردن
maximize بزرگ کردن
maximized بزرگ کردن
maximizes بزرگ کردن
maximizing بزرگ کردن
enlarging بزرگ کردن
dilate بزرگ کردن
enlarges بزرگ کردن
maximised بزرگ کردن
aggrandise بزرگ کردن
magnify بزرگ کردن
magnifies بزرگ کردن
largen vi بزرگ کردن
magnifying بزرگ کردن
grossed بزرگ کردن
largen بزرگ کردن
grosser بزرگ کردن
magnified بزرگ کردن
gross بزرگ کردن
aggrandize بزرگ کردن
grosses بزرگ کردن
grossest بزرگ کردن
grossing بزرگ کردن
projection print روش تهیه نقشه یا عکس بااستفاده از روش بزرگ کردن یا کوچک کردن فیلم یک عکس دیگر چاپ تصویری
nurturing غذا بزرگ کردن
nurtures غذا بزرگ کردن
nurtured غذا بزرگ کردن
aggrandizement عمل بزرگ کردن
nurture غذا بزرگ کردن
aggrantizement عمل بزرگ کردن
loomed بزرگ جلوه کردن رفعت
magnifies زیر ذربین بزرگ کردن
magnified زیر ذربین بزرگ کردن
zooming بزرگ و کوچک کردن تصویر
zooms بزرگ کردن یک ناحیه از متن
zoomed بزرگ کردن یک ناحیه از متن
looms بزرگ جلوه کردن رفعت
zoom بزرگ کردن یک ناحیه از متن
magnifying زیر ذربین بزرگ کردن
fill اجرا کردن بزرگ شدن
fills اجرا کردن بزرگ شدن
magnify زیر ذربین بزرگ کردن
looming بزرگ جلوه کردن رفعت
loom بزرگ جلوه کردن رفعت
fat bits بزرگ کردن قسمتی از صفحه نمایش
zooming بزرگ کردن یک ناحیه از متن یا گرافیک
hyperbolize بدرجه اغراق امیزی بزرگ کردن
grandmother مثل مادر بزرگ رفتار کردن
grandmothers مثل مادر بزرگ رفتار کردن
port بزرگ کردن لوله اگزاست سمت چپ قایق
scale کار کردن با حجم کوچک یا بزرگ داده
lattices خطوط شبکه بندی ثابت مخصوص بزرگ کردن نقشه
lattice خطوط شبکه بندی ثابت مخصوص بزرگ کردن نقشه
ratioing کوچک و بزرگ کردن عکس به مقیاس معین برای استفاده در موزاییکهای عکسی
bottoming reamer وسیلهای برای میزان و بزرگ ردن سوراخ به اندازه دلخواه بدون کج کردن لبه ها
conformal projection نوعی سیستم تهیه نقشه بزرگ کردن یکنواخت نقشه
slice ساخت CPU با کلمات با اندازه بزرگ با ترکیب کردن بلاکهای با کلمات کوچکتر
slices ساخت CPU با کلمات با اندازه بزرگ با ترکیب کردن بلاکهای با کلمات کوچکتر
My grandparents are six feet under. <idiom> پدر بزرگ و مادر بزرگ من فوت و به خاک سپرده شده اند.
megalomania مرض بزرگ پنداری خویش جنون انجام کارهای بزرگ
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
big game صید ماهیهای بزرگ حیوانات بزرگ شکاری
macropterous دارای بالهای دراز یا بزرگ بزرگ بال
fossil آدم پیر [پدر بزرگ ] [مادر بزرگ]
museum piece آدم پیر [پدر بزرگ ] [مادر بزرگ]
processor ساخت CPU با اندازه کلمه بزرگ با وصل کردن پلاکهای با اندازه کلمه کوچکتر به هم
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
grandam مادر بزرگ ننه بزرگ
grandparents پدر بزرگ یا مادر بزرگ
grandparent پدر بزرگ یا مادر بزرگ
so large چندان بزرگ بقدری بزرگ
cray نوعی کامپیوتر بسیار بزرگ شرکت سازنده کامپیوترهای بسیار بزرگ
commissure مفصل
hinge مفصل
linkage point مفصل
fine drawn مفصل
baom joomok یک مفصل
joint مفصل
copious مفصل
socket مفصل
inarticulate بی مفصل
copulas مفصل
articulation مفصل
copula مفصل
coupling مفصل
anarthrous بی مفصل
sockets مفصل
pivots مفصل
hinges مفصل
jointless بی مفصل
voluminous مفصل
fulsome مفصل
spacious مفصل
Hinduism مفصل
pivot مفصل
inventorial مفصل
pivoted مفصل
juncture مفصل
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
facets بند مفصل
luncheon غذای مفصل
detail part قسمت مفصل
synarthrosis مفصل بی حرکت
choke joint مفصل چوکی
universal joint مفصل چرخنده
clips مفصل کابل
facet بند مفصل
in great detail با جزئیات مفصل
pigtails مفصل دم خوکی
pigtail مفصل دم خوکی
luncheons غذای مفصل
articulating مفصل دارکردن
articulates مفصل دارکردن
articulate مفصل دارکردن
arthritis اماس مفصل
swivel joint مفصل گردان
arthritis التهاب مفصل
hinge joint مفصل لولایی
spliced مفصل بافته
splicing مفصل بافته
clip مفصل کابل
toggle joint مفصل زانویی
high tea عصرانه مفصل
juncture پیوستگی مفصل
splices مفصل بافته
synosteology مفصل شناسی
clipped مفصل کابل
splice مفصل بافته
scape مفصل اصلی
trunnion مفصل افقی
sleeves موف مفصل
diarthrosis مفصل متحرک
clippings مفصل کابل
sleeve موف مفصل
hip joint مفصل ران
multiple cable joint مفصل انشعاب
glene کاسه مفصل
palaver گفتگوی مفصل
arthrology مفصل شناسی
steering swivel مفصل فرمان
gimmal مفصل لولا
ginglymus مفصل لولایی
hip مفصل ران
knee joint مفصل زانو
ample فراوان مفصل
largo اهسته و مفصل
ball and socket joint مفصل ساچمه ای
hips مفصل ران
joint مفصل پیوندگاه
ankylosis جمود مفصل
articulation مفصل بندی
disjoint از مفصل دراوردن
swivels مفصل گردان
abarticulation مفصل متحرک
swivels مفصل گردنده
swivelled مفصل گردان
articulation مفصل لولا
swivel مفصل گردان
swivel مفصل گردنده
swivelled مفصل گردنده
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com