English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (44 milliseconds)
English Persian
fold بشکست خود اعتراف کردن بکسب یا شغل پایان دادن
folded بشکست خود اعتراف کردن بکسب یا شغل پایان دادن
folds بشکست خود اعتراف کردن بکسب یا شغل پایان دادن
Other Matches
terminate پایان دادن پایان یافتن
terminates پایان دادن پایان یافتن
terminated پایان دادن پایان یافتن
put to the question برای گرفتن اعتراف زجر دادن
That jar is broken and that measure spilt . <proverb> آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت.
sign off پایان دادن به
wind up پایان دادن
lift a blockade محاصره را پایان دادن
to work it <idiom> چیزی را انجام دادن و به پایان رساندن
avowing اعتراف کردن
ackuowledge اعتراف کردن
avows اعتراف کردن
confessed اعتراف کردن
avow اعتراف کردن
confess اعتراف کردن
confessing اعتراف کردن
acknowledge اعتراف کردن
confesses اعتراف کردن
unburden اعتراف و درددل کردن
unburdens اعتراف و درددل کردن
unburdening اعتراف و درددل کردن
carry one's bat تا پایان بازی ادامه دادن کارتوپزن بدون سوختن
attacks فشار برای پایان دادن به عمل یک بازیگر کریکت
attack فشار برای پایان دادن به عمل یک بازیگر کریکت
attacked فشار برای پایان دادن به عمل یک بازیگر کریکت
recant بخطای خود اعتراف کردن
recanting بخطای خود اعتراف کردن
recants بخطای خود اعتراف کردن
recanted بخطای خود اعتراف کردن
kithe اعلام داشتن اعتراف کردن
eol پایان خط پرچمی که بیان کننده پایان یک خط داده میباشد
par in پایان دادن بازی گلف با کسب امتیاز استاندارد در بخشهای باقیمانده
to shrive oneself گناهان خود را اعتراف کردن وامرزش طلبیدن
overscan از دست دادن متن در پایان خط وقتی که کامپیوتر ومانیتور بدرستی با هم سازگار نیستند
recognizing اعتراف کردن تصدیق کردن
recognizes اعتراف کردن تصدیق کردن
acknowledging اعتراف کردن تصدیق کردن
recognize اعتراف کردن تصدیق کردن
recognising اعتراف کردن تصدیق کردن
recognises اعتراف کردن تصدیق کردن
acknowledges اعتراف کردن تصدیق کردن
front de liberation national جبهه ازادی بخش ملی سازمان جنگجویان الجزایرکه در فاصله 4591 تا2691 برای پایان دادن به سلطه فرانسویان در الجزایر
fineless بی پایان کردن
wind up <idiom> به پایان رساندن ،تسویه کردن
end up <idiom> پایان ،بلاخره کاری کردن
subjoin در پایان افزودن اضافه کردن
hang out the laundry ازاد کردن چتر عقب پس ازعبور از خط پایان
avowals اعتراف
recognition اعتراف
professions اعتراف
confessions اعتراف
profession اعتراف
confession اعتراف
avowal اعتراف
shrive اعتراف گرفتن از
admission تصدیق اعتراف
shrive اعتراف گرفتن
confession اعتراف نامه
professions اقرار اعتراف
shrift اعتراف بگناه
peccavi اعتراف بگناه
admissions تصدیق اعتراف
confessional اعتراف گاه
voluntary confession اعتراف داوطلبانه
acknowledger اعتراف کننده
profession اقرار اعتراف
defeatism اعتراف به شکست
avowed اعتراف شده
confessions اعتراف نامه
discharge of contract انجام تعهدات قراردادی پایان دادن به تعهدات قراردادی
confiscator دعای اعتراف نامه
confiscator دعای اعتراف بگناهان
acknowledgment اعلام معرف اعتراف
discipline نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
disciplining نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
disciplines نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
To force a confession from somebody. بزوراز کسی اعتراف گرفتن
He confessed under torture. زیر فشار شکنجه اعتراف کرد
I'll give you that [much] . دراین نکته اعتراف می کنم [که حق با تو است] .
confessional محل مخصوص اعتراف بگناه اعترافی
confessionals محل مخصوص اعتراف بگناه اعترافی
confessor کسی که کیش خود رااشکارا اعتراف میکند
confessors کسی که کیش خود رااشکارا اعتراف میکند
to depict somebody or something [as something] کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن]
conducts هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducting هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conduct هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
to picture شرح دادن [نمایش دادن] [وصف کردن]
letter of recall نامهای است که رئیس یک کشور به رئیس کشور دیگرنوشته و از او تقاضای مرخص کردن سفیری را که کارش در مملکت مرسل الیه پایان یافته میکند
reduces تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
issue [outcome] پایان
illmitable بی پایان
ends پایان
unbound بی پایان
hexapod شش پایان
ended پایان
eternities بی پایان
end پایان
eternity بی پایان
illimitable بی پایان
conclusion پایان
incessant پی در پی بی پایان
abysm بی پایان
conclusions پایان
windup پایان
finish پایان
finishes پایان
point پایان
decapoda ده پایان
bourne پایان
end all پایان
end line خط پایان
finality پایان
perpetuity بی پایان
periods پایان
abyss بی پایان
abysses بی پایان
to sit out تا پایان
period پایان
finallist پایان رس
finish line خط پایان
cessation پایان
limit پایان
inconclusive بی پایان
unfinished بی پایان
eternality بی پایان
out <adv.> پایان
immortality بی پایان
infinite time بی پایان
unending بی پایان
closes پایان
closer پایان
close پایان
interminate بی پایان
closest پایان
never ending بی پایان
sempiternity بی پایان
eternity بی پایان
forever بی پایان
foreverness بی پایان
termination پایان
initiator terminator پایان ده
fruition پایان
ending پایان
endless بی پایان
endings پایان
aeon بی پایان
never-ending بی پایان
finis پایان
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
year-end سال پایان
year-end پایان سال
sequel نتیجه پایان
to bring to an end به پایان رساندن
sequels نتیجه پایان
come off پایان مسابقه
unceasing پایان ناپذیر
over- پایان یافتن
over پایان یافتن
wind up پایان یافتن
to come to a end به پایان رسیدن
It's over. به پایان رسید.
normal termination پایان عادی
atrocious با شرارت بی پایان
myriapoda هزار پایان
end mark علامت بی پایان
ominscience دانش بی پایان
omniscience دانش بی پایان
buzzer زنگ پایان
finishes پایان مسابقه
buzzers زنگ پایان
finish پایان مسابقه
on side پایان بازی
end of block پایان یک بلوک
tapes نوار خط پایان
eternal بی پایان دائمی
surcease پایان استراحت
teleologist پایان شناس
teleology پایان شناسی
terminable پایان یافتنی
termination date تاریخ پایان
turn out <idiom> نتیجه ،پایان
time out <idiom> پایان وقت
subjunction افزایش در پایان
past پایان یافته
taped نوار خط پایان
tape نوار خط پایان
rhizopod ریشه پایان
Over and out! پایان خبر !
Over and out! پایان اعلان !
irredeemable پایان ناپذیر
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com