Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (14 milliseconds)
English
Persian
get in gear
[get into gear]
<idiom>
بعد از مدتی دوباره سررشته امور را به دست گرفتن.
Other Matches
After a few days out of the office it always takes me a while to get into gear when I come back.
بعد از چند روز دور بودن از دفتر همیشه مدتی زمان می برد تا پس از بازگشت دوباره سر رشته امور را به دست بیاورم.
to borrow up to ... books
تا...
[مدتی]
کتاب قرض گرفتن
to take the helm
زمام امور رادردست گرفتن
retake
دوباره گرفتن
retaking
دوباره گرفتن
retaken
دوباره گرفتن
retakes
دوباره گرفتن
retaking
دوباره عکس گرفتن
retakes
دوباره عکس گرفتن
retaken
دوباره عکس گرفتن
retake
دوباره عکس گرفتن
retrace
ردپای چیزی را دوباره گرفتن
retraced
ردپای چیزی را دوباره گرفتن
retraces
ردپای چیزی را دوباره گرفتن
retracing
ردپای چیزی را دوباره گرفتن
reactivating
دوباره به خدمت گرفتن ناو یاوسیله نظامی
reactivate
دوباره به خدمت گرفتن ناو یاوسیله نظامی
reactivates
دوباره به خدمت گرفتن ناو یاوسیله نظامی
reactivated
دوباره به خدمت گرفتن ناو یاوسیله نظامی
civil works
امور ساختمانی و تاسیسات امور شهرسازی و تاسیساتی
medical regulator
تنظیم کننده امور بهداشتی مدیر امور بهداشتی
skill
سررشته
expertise
سررشته
competence
سررشته
credential
سررشته
expertise
سررشته
qualification
سررشته
quartermasters
سررشته داری
paymaster general
سررشته دار
scenting
سراغ سررشته
scents
سراغ سررشته
scent
سراغ سررشته
paymaster
سررشته دار
paymasters
سررشته دار
quartermaster
سررشته داری
competence
کفایت سررشته
quartermasters
رسته سررشته داری
quartermaster
رسته سررشته داری
quartermasters
فروشگاه وسایل سررشته داری
quartermaster
فروشگاه وسایل سررشته داری
revived
دوباره دایر شدن دوباره رواج پیدا کردن نیروی تازه دادن
revive
دوباره دایر شدن دوباره رواج پیدا کردن نیروی تازه دادن
revives
دوباره دایر شدن دوباره رواج پیدا کردن نیروی تازه دادن
reeducate
دوباره تربیت و هدایت کردن دوباره اموزش دادن
unregenerate
دوباره بنانشده دوباره تولید نشده گناهکار
reship
دوباره در کشتی گذاشتن دوباره حمل کردن
unregenerated
دوباره بنانشده دوباره تولید نشده گناهکار
regained
دوباره پیدا کردن دوباره رسیدن به
regaining
دوباره پیدا کردن دوباره رسیدن به
regains
دوباره پیدا کردن دوباره رسیدن به
regain
دوباره پیدا کردن دوباره رسیدن به
the while or whilst
مدتی که
awhile
مدتی
some time
مدتی
for a season
تا یک مدتی
for some time past
مدتی
long ago
مدتی پیش
for the time being
<idiom>
برای مدتی
porolongation of a period
تمدید مدتی
long a go
مدتی پیش
whilst
در خلال مدتی که
it is too late to lock the stable when the horse has been stolen
<proverb>
کنون باید این مرغ را پای بست نه آن دم که سررشته بردت ز دست
i was absent for a while
یک مدتی غایب بودم
do time
<idiom>
مدتی درزندان بودن
not long a
مدتی نگذشته است
retreat
انزوا
[گروهی برای مدتی]
application years
مدتی که یک دستگاه میتواند کارکند
immobilized
مدتی در بستربی حرکت ماندن
immobilised
مدتی در بستربی حرکت ماندن
immobilises
مدتی در بستربی حرکت ماندن
immobilising
مدتی در بستربی حرکت ماندن
immobilize
مدتی در بستربی حرکت ماندن
immobilizes
مدتی در بستربی حرکت ماندن
immobilizing
مدتی در بستربی حرکت ماندن
retreat
گوشه نشینی
[گروهی برای مدتی]
estate in reversion
هبهای که مدتی پس از انشاء تحقق یابد
leases
واگذاری یا اجاره وسیله برای مدتی
shut up
<idiom>
بستن دروپنجره ساختمان برای مدتی
lease
واگذاری یا اجاره وسیله برای مدتی
loop
تابع یا مجموعه دستورات در برنامه کامپیوتر که دوباره و دوباره تکرار می شوند تا آزمایشی نشان دهد که به شرط مط لوب رسید و یا برنامه کامل شود
loops
تابع یا مجموعه دستورات در برنامه کامپیوتر که دوباره و دوباره تکرار می شوند تا آزمایشی نشان دهد که به شرط مط لوب رسید و یا برنامه کامل شود
looped
تابع یا مجموعه دستورات در برنامه کامپیوتر که دوباره و دوباره تکرار می شوند تا آزمایشی نشان دهد که به شرط مط لوب رسید و یا برنامه کامل شود
lay over
<idiom>
به مکانی درراه رسیدن برای مدتی ماندن
innings
نوبت هر توپزن تا اخراج او مدتی که یک تیم توپ می زند
to go to
ترک کردن
[خانه یا شهر]
برای چند مدتی
to go away
ترک کردن
[خانه یا شهر]
برای چند مدتی
reopens
دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
reopen
دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
reopening
دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
reopened
دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
short run
زمان موقت مدتی که در طی ان مقدارتولید یک کالا را نمیتوان تغییر داد
He warned he would go on a termless hunger strike.
او
[مرد]
هشدار داد که اعتصاب غذای بی مدتی خواهد کرد.
On Thursday it will be variably cloudy
[cloudy with sunny intervals]
.
پنجشنبه هوا بطور متغیر ابری و مدتی صاف خواهد بود.
year and day
مدتی که اگر مجروح ضمن ان بمیردموضوع قتل عمد تلقی میشود
downtime
مدتی که کارخانه کار نمیکند مدت استراحت ماشین وکارخانه درشبانه روز
paymaster general
رئیس سررشته داری رئیس کارپردازی
redintegrate
دوباره درست کردن دوباره بر قرار کردن
demurrage
بیکار و معطل نگهداشتن کشتی بیش از مدتی که جهت بارگیری یا تخلیه یا طی مسافت مبداء به مقصد لازم است
accelerated depreciation
استهلاک زودرس
[روش استهلاک دارایی در مدتی کمتر از زمان مقرر]
amor
امور
interiors
امور داخله
miscellaneous
امور متفرقه
personal affairs
امور شخصی
authority
اولیاء امور
religious matters
امور دینی
interior
امور داخله
non litigious matters
امور حسبی
authority ties of the state
مصادر امور
authorities
اولیای امور
authority ties of the state
اولیا امور
financial affairs
امور مالی
the high functionery ries of the state
مصادر امور
civil affairs
امور غیرنظامیان
interior affairs
امور داخلی
state affairs
امور مملکتی
aviation authority
امور هواپیمایی
combat duty
امور رزمی
money matters
امور پولی
It will be some time before the new factory comes online, and until then we can't fulfill demand.
آغاز به کار کردن کارخانه جدید مدتی زمان می برد و تا آن زمان قادر به تامین تقاضا نخواهیم بود.
warm up
اجازه داده به یک ماشین برای بیکار ماندن برای مدتی پس از روشن شدن تا به وضعیت عملیات مط لوب برسد
fish warden
متصدی امور شیلات
emotional and physical
امور عاطفی و بدنی
financial affairs
امور مربوط به مالیه
foreign minister
وزیر امور خارجه
minister for foreign affairs
وزیر امور خارجه
chaplains
افسر امور دینی
bureaucratic
وابسته به امور اداری
g air
رکن 2 امور هوایی
routines
امور غیر مهم
routinely
امور غیر مهم
minister of foreign affairs
وزیر امور خارجه
chaplain activities fund
اعتبار امور مذهبی
routine
امور غیر مهم
administration
اداره امور یکانها
civic action
امور عام المنفعه
surveillance authority
اولیاء امور مراقبتی
Foreign Office
وزارت امور خارجه
surveillance authority
اولیاء امور نظارتی
The foreign ministry. the ministry of foreign affairs.
وزارت امور خارجه
regulatory authority
اولیاء امور نظارتی
supervisory authority
اولیاء امور نظارتی
supervisory authority
اولیاء امور مراقبتی
regulatory authority
اولیاء امور مراقبتی
clerical test
ازمون امور دفتری
State Department
وزارت امور خارجه
administrations
اداره امور یکانها
customs broker
واسطه امور گمرکی
non litigious jurisdiction act
قانون امور حسبی
space broker
کارگزار امور تبلیغات
majordomo
متصدی امور خانوادگی
promiscuous
بیقید در امور جنسی
non litigious matters act
قانون امور حسبی
resgestae
امور انجام شده
probate court
محکمه امور حسبی
principal centre of affairs
مرکز مهم امور
testamentary causes
امور مربوط به وصایا
politico military
امور سیاسی نظامی
liquidation of company
تصفیه امور شرکتها
table of authorities
جدول اولیا امور
air branch
قسمت امور هوایی
tax administration
اداره امور مالیات
tax reforms
اصلاح امور مالیاتی
militarization
نظامی کردن امور
chaplain
افسر امور دینی
chief financial officer
[CFO]
مدیر امور مالی
corporate treasurer
مدیر امور مالی
ministry of foreign affairs
وزارت امور خارجه
to arrange matters
ترتیب دادن امور
secretary of state for foreign affairs
وزیر امور خارجه
strategic
مربوط به امور سوق الجیشی
The ministry of economic affairs and finance
وزارت امور اقتصاد و دارایی
deficit financing
اداره امور مالی با کسرموازنه
technicians
شخص متخصص در امور صفتی
technician
شخص متخصص در امور صفتی
financial data
اطلاعات مربوط به امور مالی
assignees in bankruptcy
هیئت تصفیه امور ورشکسته
surgical
مربوط به امور پزشکی جراحی
domiciles
منزل یا مرکز مهم امور
proetor
متصدی امور قضایی وکشوری
signal security
حفافت امور مخابراتی یا ارتباطات
politics
علم سیاست امور سیاسی
presswork
اداره مطبعه امور چاپخانه
Ministry of Labor and Social Affairs .
وزارت کار ؟ امور اجتماعی
domicile
منزل یا مرکز مهم امور
to take medical advice
دستوراز پزشک گرفتن دستورطبی گرفتن
major domo
متصدی امور خانوادگی دراسپانیا و ایتالیا
major-domo
متصدی امور خانوادگی دراسپانیا و ایتالیا
counsel appointed
وکیل مسخر یاتسخیری در امور مدنی
to go into hiding
خود را پنهان کردن
[از اولیاء امور]
diplomatist
کسی که به امور دیپلماتیک اشتغال دارد
to go underground
خود را پنهان کردن
[از اولیاء امور]
parochialism
امور مربوط بناحیه یابخش کلیسایی
generals
شرکت مربوط به امور اداری اصلی
general
شرکت مربوط به امور اداری اصلی
major-domos
متصدی امور خانوادگی دراسپانیا و ایتالیا
cryptologistics
امور لجستیکی مربوط به عملیات رمز
homes
امور مالی شخصی و پردازش کلمه است
home
امور مالی شخصی و پردازش کلمه است
deck department
قسمت اداره امور باربری و کالای ناوگان
minnesota clerical aptitude test
ازمون استعداد امور دفتری مینه سوتا
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com