English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (6 milliseconds)
English Persian
undertake بعهده گرفتن قول دادن
undertaken بعهده گرفتن قول دادن
undertakes بعهده گرفتن قول دادن
Other Matches
to take in hand بعهده گرفتن
assume بعهده گرفتن
To undertake . To take on. بعهده گرفتن
assumes بعهده گرفتن
To bear ( assume , accept ) a responsibility undertook the age of eighty . مسئولیتی را بعهده گرفتن
tackled از عهده برامدن دارای اسباب و لوازم کردن بعهده گرفتن
tackles از عهده برامدن دارای اسباب و لوازم کردن بعهده گرفتن
tackle از عهده برامدن دارای اسباب و لوازم کردن بعهده گرفتن
tackling از عهده برامدن دارای اسباب و لوازم کردن بعهده گرفتن
subrogate بجای دیگری تعهداتی بعهده گرفتن جانشین دیگری کردن
at the owner's risk بعهده مالک
presided ریاست جلسه را بعهده داشتن
presides ریاست جلسه را بعهده داشتن
presiding ریاست جلسه را بعهده داشتن
preside ریاست جلسه را بعهده داشتن
reciprocated دادن و گرفتن
reciprocate دادن و گرفتن
reciprocates دادن و گرفتن
acclimatizing خو دادن یا خو گرفتن
acclimatised خو دادن یا خو گرفتن
acclimatises خو دادن یا خو گرفتن
acclimatized خو دادن یا خو گرفتن
acclimatize خو دادن یا خو گرفتن
acclimatizes خو دادن یا خو گرفتن
acclimatising خو دادن یا خو گرفتن
This check is on bank Melli . این چه بعهده بانک ملی است
at the owner's risk با قید اینکه هرگونه خسارت بعهده مالک
handlers یک فایل یا تسهیلات وقفه را بعهده دارد دستگذار
handler یک فایل یا تسهیلات وقفه را بعهده دارد دستگذار
distinguishes تشخیص دادن دیفرانسیل گرفتن
squeeze اب میوه گرفتن بزورجا دادن
squeezing اب میوه گرفتن بزورجا دادن
squeezes اب میوه گرفتن بزورجا دادن
distinguish تشخیص دادن دیفرانسیل گرفتن
squeezed اب میوه گرفتن بزورجا دادن
averages میانه قرار دادن میانگین گرفتن
to sue out a writ حکمی را بوسیله دادن عرضحال گرفتن
eep گرفتن توپ و پاس دادن به دیگری
trifle بازیچه قرار دادن سرسری گرفتن
put to the question برای گرفتن اعتراف زجر دادن
averaged میانه قرار دادن میانگین گرفتن
averaging میانه قرار دادن میانگین گرفتن
trifles بازیچه قرار دادن سرسری گرفتن
average میانه قرار دادن میانگین گرفتن
governesses زنی که موافبت بچه یا اشخاص جوان را بعهده میگیرد زن حاکم
governess زنی که موافبت بچه یا اشخاص جوان را بعهده میگیرد زن حاکم
leading lady ستاره زنی که نقش اول رادرنمایش یا سینما بعهده دارد
pawn broker کسی که کارش دادن وامهای کوچک و گرفتن وثیقه است
superinduce تخحت فشار قرار گرفتن کشیدن یا گذاشتن یا جا دادن تجدید فراش کردن
paces شریک نوبتی بازیگر بودن بدون گرفتن امتیاز و تنها برای استراحت دادن به او
pace شریک نوبتی بازیگر بودن بدون گرفتن امتیاز و تنها برای استراحت دادن به او
paced شریک نوبتی بازیگر بودن بدون گرفتن امتیاز و تنها برای استراحت دادن به او
damping vane پرهای در فلومتر سوخت برای کاهش دادن و گرفتن نوسانات حاصل از جریان متلاطم
format روش قرار گرفتن سط رها و ستون ها برای نمایش دادن داده یا حروف در کارت پانچ
skimmed سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
formats روش قرار گرفتن سط رها و ستون ها برای نمایش دادن داده یا حروف در کارت پانچ
skims سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
skim سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
undertakers کسیکه کفن ودفن مرده را بعهده میگیرد مقاطعه کارکفن ودفن متعهد
undertaker کسیکه کفن ودفن مرده را بعهده میگیرد مقاطعه کارکفن ودفن متعهد
undertaking کسیکه کفن ودفن مرده را بعهده میگیرد مقاطعه کارکفن ودفن متعهد
goldie lock فرمان پست رادار زمینی به هواپیما دایر بر اینکه رادارکنترل زمینی هدایت هواپیمارا بعهده گرفته است
challenge and reply ذکر گوینده و گیرنده پیام اعلام دادن و گرفتن پیام
posture چگونگی طرز ایستادن یا قرار گرفتن قرار دادن
postures چگونگی طرز ایستادن یا قرار گرفتن قرار دادن
posturing چگونگی طرز ایستادن یا قرار گرفتن قرار دادن
interwed در یمان هم ازدواج کردن دختر دادن و دختر گرفتن
postured چگونگی طرز ایستادن یا قرار گرفتن قرار دادن
to incline on's ear با نظر مساعد گوش دادن گوش فرا گرفتن
errors and omissions expected باستثنای اشتباهات وچیزهایکه از قلم افتاده این عبارت روی صورت حسابهانوشته میشود و یعنی مسئولیت اشتباهات بعهده شرکت نمیباشد
rob Peter to pay Paul <idiom> از یکی گرفتن وبه یکی دادن
to take medical advice دستوراز پزشک گرفتن دستورطبی گرفتن
accelerates سرعت دادن سرعت گرفتن
accelerated سرعت دادن سرعت گرفتن
to lend and borrow قرض دادن و قرض گرفتن
accelerate سرعت دادن سرعت گرفتن
accelerating سرعت دادن سرعت گرفتن
ringing the changes ترویج پول تقلبی ازطریق اشاعه خرید اشیا و بعدپس دادن انها و گرفتن پول درست بجای پولهای تقلبی پرداخت شده
reducing تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
clam بچنگال گرفتن محکم گرفتن
clams بچنگال گرفتن محکم گرفتن
take in <idiom> زود گرفتن ،مطالب را گرفتن
to seal up درز گرفتن کاغذ گرفتن
grips طرز گرفتن وسیله گرفتن
slag کفه گرفتن تفاله گرفتن
gripped طرز گرفتن وسیله گرفتن
calebrate جشن گرفتن عید گرفتن
grip طرز گرفتن وسیله گرفتن
gripping طرز گرفتن وسیله گرفتن
consent اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
ferry گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferried گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
to put any one up to something کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
example is better than precept نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
to sue for damages عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
defining 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
shift انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
expands توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
televise درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
shifted انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
shifts انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
televised درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televises درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conducts هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
formation سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
expand توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
conducting هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
expanding توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
conduct هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televising درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
To tell some one his fortune . برای کسی فال گرفتن ( فال کسی را گرفتن )
adjudges با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
developments گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
development گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
shifting حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
adjudging با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudged با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
outdo بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoes بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoing بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
to picture شرح دادن [نمایش دادن] [وصف کردن]
square away سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
promulge انتشار دادن بعموم اگهی دادن
advances ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
allowance جیره دادن فوق العاده دادن
allowances جیره دادن فوق العاده دادن
indemnify غرامت دادن به تامین مالی دادن به
organization سازمان دادن ارایش دادن موضع
greaten درشت نشان دادن اهمیت دادن
organizations سازمان دادن ارایش دادن موضع
organisations سازمان دادن ارایش دادن موضع
organization of the ground سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
drag حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dragged حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drags حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
mouses وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
dynamic اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
dynamically اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
mouse وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
triple option بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
instruct دستور دادن اموزش دادن
directed دستور دادن دستورالعمل دادن
directs دستور دادن دستورالعمل دادن
embellish ارایش دادن زینت دادن
embellished ارایش دادن زینت دادن
embellishes ارایش دادن زینت دادن
cure شفا دادن بهبودی دادن
cured شفا دادن بهبودی دادن
inform اطلاع دادن گزارش دادن
informing اطلاع دادن گزارش دادن
informs اطلاع دادن گزارش دادن
embellishing ارایش دادن زینت دادن
instructed دستور دادن اموزش دادن
individualizing تمیز دادن تشخیص دادن
loans قرض دادن عاریه دادن
loaning قرض دادن عاریه دادن
loan قرض دادن عاریه دادن
house منزل دادن پناه دادن
housed منزل دادن پناه دادن
houses منزل دادن پناه دادن
effectuate انجام دادن صورت دادن
give security for تامین دادن ضامن دادن
relate گزارش دادن شرح دادن
organises سازمان دادن ارایش دادن
organising سازمان دادن ارایش دادن
organize سازمان دادن ارایش دادن
organizes سازمان دادن ارایش دادن
pottion بهره دادن از جهاز دادن به
instructs دستور دادن اموزش دادن
decern تشخیص دادن تمیز دادن
individualizes تمیز دادن تشخیص دادن
individualized تمیز دادن تشخیص دادن
individualize تمیز دادن تشخیص دادن
individualising تمیز دادن تشخیص دادن
assign نسبت دادن تخصیص دادن
cures شفا دادن بهبودی دادن
individualises تمیز دادن تشخیص دادن
relates گزارش دادن شرح دادن
assigned نسبت دادن تخصیص دادن
individualised تمیز دادن تشخیص دادن
assigning نسبت دادن تخصیص دادن
assigns نسبت دادن تخصیص دادن
instructing دستور دادن اموزش دادن
organizing سازمان دادن ارایش دادن
insulted فحش دادن دشنام دادن
irritates خراش دادن سوزش دادن
irritated خراش دادن سوزش دادن
irritate خراش دادن سوزش دادن
slash چاک دادن شکاف دادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com