Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (36 milliseconds)
English
Persian
cease
بند امدن تمام کردن
ceased
بند امدن تمام کردن
ceases
بند امدن تمام کردن
ceasing
بند امدن تمام کردن
Other Matches
terminates
تمام شدن تمام کردن
terminated
تمام شدن تمام کردن
terminate
تمام شدن تمام کردن
lapped
یک دور کامل زمین اسبدوانی تمام کردن یک دور اسبدوانی رسیدن به اسب جلویی تمام کردن یک دور
lap
یک دور کامل زمین اسبدوانی تمام کردن یک دور اسبدوانی رسیدن به اسب جلویی تمام کردن یک دور
raster
سیستم اسکن کردن تمام صفحه نمایش CRT تمام صفحه , پیش نمایش CRT با یک اشعه تصویر با حرکت افقی روی آن و حرکت به پایین در انتهای هر خط
stretches
منبسط کردن کش امدن
stretched
منبسط کردن کش امدن
stretch
منبسط کردن کش امدن
to turn up
رد کردن از خاک دراوردن امدن
gam
گرد امدن بازدید کردن
souffles
پف کردن یا بالا امدن غذا
interjected
در میان امدن مداخله کردن
soufflTs
پف کردن یا بالا امدن غذا
interject
در میان امدن مداخله کردن
forgather
گرد امدن اجتماع کردن
interjecting
در میان امدن مداخله کردن
interjects
در میان امدن مداخله کردن
souffle
پف کردن یا بالا امدن غذا
exulting
جست وخیزکردن بوجدوطرب امدن خوشی کردن
exulted
جست وخیزکردن بوجدوطرب امدن خوشی کردن
exult
جست وخیزکردن بوجدوطرب امدن خوشی کردن
exults
جست وخیزکردن بوجدوطرب امدن خوشی کردن
beta software
نرم افزاری که هنوز تمام آزمایش ها رویش تمام نشده و ممکن است هنوز مشکل داشته باشد
fulfil
تمام کردن
integrating
تمام کردن
get (something) over with
<idiom>
تمام کردن
run out of
تمام کردن
to run away with
تمام کردن
go through with
<idiom>
تمام کردن
fiddle away
تمام کردن
use up
تمام کردن
to fill out
تمام کردن
integrates
تمام کردن
to eat up
تمام کردن
to see out
تمام کردن
to see through
تمام کردن
integrate
تمام کردن
to finish off
تمام کردن
fulfilling
تمام کردن
fulfills
تمام کردن
fulfils
تمام کردن
forth
تمام کردن
get through
تمام کردن
fulfill
تمام کردن
attained
تمام کردن
fulfilled
تمام کردن
attain
تمام کردن
attaining
تمام کردن
attains
تمام کردن
herald
از امدن یاوقوع چیزی خبر دادن اعلام کردن
heralds
از امدن یاوقوع چیزی خبر دادن اعلام کردن
heralding
از امدن یاوقوع چیزی خبر دادن اعلام کردن
heralded
از امدن یاوقوع چیزی خبر دادن اعلام کردن
to apply for written testimony
استشهاد تمام کردن
make a day of it
<idiom>
تمام روزکار کردن
nip and tuck
<idiom>
به سختی تمام کردن
exhausts
تمام کردن بادقت بحث کردن
exhaust
تمام کردن بادقت بحث کردن
disforest
ازحال جنگلی بیرون امدن ازرعایت قانون جنگل هامعاف کردن
to get done with
خاتمه دادن تمام کردن
unquote
نقل قول را تمام کردن
use up
تمام شدن مصرف کردن
dost
بپایان رسانیدن تمام کردن
do one's best
<idiom>
تمام تلاش خودرا کردن
process
بانجام رساندن تمام کردن
for all one is worth
<idiom>
تمام سعی خودرا کردن
put one's foot down
<idiom>
با تمام وجود اعتراض کردن
end
تمام کردن خاتمه دادن
call it quits
<idiom>
متوقف کردن تمام کار
done with
<idiom>
تمام کردن استفاده از چیزی
ends
تمام کردن خاتمه دادن
see out
<idiom>
تمام کردن وخارج شدن
shoot one's wad
<idiom>
تمام پول را خرج کردن
ended
تمام کردن خاتمه دادن
processes
بانجام رساندن تمام کردن
fish out
تمام کردن ذخیره ماهی یک منطقه
polish off
از جلو کسی درامدن تمام کردن
To consume all ones energy .
تمام نیروی خودرا مصرف کردن
finish
تمام کردن رنگ وروغن زدن
finishes
تمام کردن رنگ وروغن زدن
strike out
تمام کردن بازی با سه استرایک پی در پی در بخش دهم
speeding
مدت زمان تمام کردن مسابقه اسبدوانی
speed
مدت زمان تمام کردن مسابقه اسبدوانی
erase
پاک کردن تمام سیگنال ها از رسانه مغناطیسی
erases
پاک کردن تمام سیگنال ها از رسانه مغناطیسی
speeds
مدت زمان تمام کردن مسابقه اسبدوانی
erasing
پاک کردن تمام سیگنال ها از رسانه مغناطیسی
erased
پاک کردن تمام سیگنال ها از رسانه مغناطیسی
zap
حذف یک فایل یاپاک کردن ناگهانی یک صفحه فرمان پاک کردن تمام اطلاعات روی صفحه گسترده
zapping
حذف یک فایل یاپاک کردن ناگهانی یک صفحه فرمان پاک کردن تمام اطلاعات روی صفحه گسترده
zapped
حذف یک فایل یاپاک کردن ناگهانی یک صفحه فرمان پاک کردن تمام اطلاعات روی صفحه گسترده
zaps
حذف یک فایل یاپاک کردن ناگهانی یک صفحه فرمان پاک کردن تمام اطلاعات روی صفحه گسترده
to make an end of
موقوف کردن تمام کردن
To sell at coast price .
مایه کاری حساب کردن ( به قیمت تمام شده )
to listen with rapt attention
با مجذوبیت تمام گوش کردن با ششدانگ حواس وغیره
clear
آزاد کردن خط ارتباطی وقتی ارسال تمام شده است
clears
آزاد کردن خط ارتباطی وقتی ارسال تمام شده است
clearest
آزاد کردن خط ارتباطی وقتی ارسال تمام شده است
clearer
آزاد کردن خط ارتباطی وقتی ارسال تمام شده است
zero in on
<idiom>
تمام توجه شخصی را جلب کردن(میخ کسی شدن)
adobe type manager
استاندارد برای نوشتارهایی که اندازه شان قابل تغییر است که توسط System Apple و Windows Microsoft برای تقریبا تمام اندازه ها و قابل چاپ روی تمام چاپگرها ایجاد شده است
lurks
جهش کردن پس از کمین از کمین در امدن
lurk
جهش کردن پس از کمین از کمین در امدن
lurked
جهش کردن پس از کمین از کمین در امدن
lurking
جهش کردن پس از کمین از کمین در امدن
earom
Only Read Alterableحافظه فقط خواندنی تغییرپذیرالکتریکی RO که میتواند بدون پاک کردن تمام اصلاعات ذخیره شده به طور انتخابی تغییرکند
tilting mixer
نوعی بتن ساز دوار که با کج کردن مخزن ان تمام بتن خارج میشود
log
وارد کردن نشانه یا دستور در انتهای بخش کامپایل برای بستن تمام فایل ها و قط ع کانال بین ترمینال کاربر و کامپیوتر اصلی .
logs
وارد کردن نشانه یا دستور در انتهای بخش کامپایل برای بستن تمام فایل ها و قط ع کانال بین ترمینال کاربر و کامپیوتر اصلی .
beneficial occupancy
اشغال ساختمان نیمه تمام استفاده از ساختمان نیمه تمام
exhausts
تمام شدن انرژی خسته شدن یا کردن
exhaust
تمام شدن انرژی خسته شدن یا کردن
mirror
کپی کردن تمام عملیات دیسک روی دیسک دوم که در صورت خرابی اولی قابل استفاده است
mirrored
کپی کردن تمام عملیات دیسک روی دیسک دوم که در صورت خرابی اولی قابل استفاده است
mirrors
کپی کردن تمام عملیات دیسک روی دیسک دوم که در صورت خرابی اولی قابل استفاده است
panoramas
تمام نما اینه تمام نما
panorama
تمام نما اینه تمام نما
full track
تمام شنی خودرو تمام شنی
to turn out
بیرون دادن بیرون کردن سوی بیرون برگرداندن بیرون اوردن امدن
come
امدن
comes
امدن
succumbed
از پا در امدن
to come over
امدن
to fall short
کم امدن
succumbing
از پا در امدن
ensues
از پس امدن
ensue
از پس امدن
proved
در امدن
prove
در امدن
come away
ور امدن
fall short
کم امدن
run short
کم امدن
ensued
از پس امدن
to come back
پس امدن
succumbs
از پا در امدن
behove
امدن به
to pass on
امدن
succumb
از پا در امدن
lengthens
کش امدن
lengthened
کش امدن
proves
در امدن
lengthening
کش امدن
to come in to line
در صف امدن
venues
امدن
succee
از پی امدن
lengthen
کش امدن
behoove
امدن به
venue
امدن
peter
کم امدن
heats
بهیجان امدن
to win over to one's side
غالب امدن بر
get
فائق امدن
raise its head
پدید امدن
to remember oneself
بخود امدن
descends
فرود امدن
overcomes
فایق امدن
issues
بیرون امدن
induce
غالب امدن بر
issued
بیرون امدن
recoveries
بهوش امدن
recovery
بهوش امدن
constringe
گرد امدن
forgather
فراهم امدن
come short
قاصر امدن
getting
فائق امدن
overcome
فایق امدن
gets
فائق امدن
to look down
پایین امدن
belabor
امدن و رفتن
to recover oneself
بهوش امدن
flushing
بهیجان امدن
intercurreace
در میان امدن
beseem
بنظر امدن
to get the better of
غالب امدن بر
put in
کنار امدن با
beetle
پیش امدن
to come short
قاصر امدن
beetles
پیش امدن
descend
پایین امدن
come up
پیش امدن
foregather
فراهم امدن
foregather
گرد امدن
descends
پایین امدن
flushes
بهیجان امدن
extrusion
بیرون امدن
fall in
درصف امدن
bethink
بخود امدن
to flame up
بهیجان امدن
descend
فرود امدن
belabour
امدن و رفتن
overcoming
فایق امدن
heat
بهیجان امدن
swanked
قروغمزه امدن
succumb
از پای در امدن
surmount
فائق امدن
seems
بنظر امدن
surmounted
غالب امدن بر
respiring
بهوش امدن
respires
بهوش امدن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com