Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (36 milliseconds)
English
Persian
quarter
به چهار قسمت مساوی تقسیم کردن
Other Matches
bifid
بوسیله شکاف بدو قسمت مساوی تقسیم شده
ballade
قطعه منظومی مرکب از سه مصرع مساوی و متشابه ویک مصرع کوتاه تر که هریک از این چهار قسمت یک بیت ترجیع بند دارد
aliquot
بدوقسمت مساوی تقسیم کردن
trisect
بسه بخش مساوی تقسیم کردن
tierce
به سه قسمت تقسیم کردن
quatrefoil
چهار وجهی
[این اصطلاح موقعی که یک نگاره و یا کل فرش از چهار قسمت کاملا قرینه بوجود آمده باشد، بکار می رود.]
terne
ورق الیاژی مرکب از چهار قسمت سرب ویک قسمت قلع
terneplate
ورق الیاژی مرکب از چهار قسمت سرب ویک قسمت قلع
go halves
<idiom>
تقسیم مساوی
spacing
در فواصل مساوی تقسیم بندی
fractions
بخش قسمت تبدیل بکسر متعارفی کردن بقسمتهای کوچک تقسیم کردن
fraction
بخش قسمت تبدیل بکسر متعارفی کردن بقسمتهای کوچک تقسیم کردن
imparity
غیر قابل تقسیم بودن اعداد بدوقسمت مساوی
moiety
قسمت مساوی
tripartition
تقسیم بسه قسمت
trisect
تقسیم بسه قسمت
trichotomy
تقسیم وجود انسان به سه قسمت
polychotomous
تقسیم شده بچند قسمت
identification division
یکی از چهار قسمت اصلی یک برنامه COBOL
procedure division
یکی از چهار قسمت اصلی برنامه کوبول
environment division
یکی از چهار قسمت اصلی یک برنامه COBOL
I shared out the money among four persons.
پول را بین چهار نفر قسمت کردم
bicipital
تقسیم شونده بدو قسمت دریک انتها
subdividing
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivides
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivided
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivide
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
unified soil classification system (uscs
نوعی طبقه بندی خاک که به 51 قسمت تقسیم شده است
team handball court
مربع مستطیل 04 در 02 متر که باخطی به موازات خط دروازه به دو قسمت تقسیم شده وهر منطقه یک دروازه دارد
quartersaw
الوار رابچهار قسمت بریدن چوپ را بچهار قسمت اره کردن
section
قسمت قسمت کردن برش دادن
sections
قسمت قسمت کردن برش دادن
segmentation
تقسیم بچند قسمت یا قطعه قطعه قطعه سازی
equalizes
مساوی کردن
equalizing
مساوی کردن
equalized
مساوی کردن
equalize
مساوی کردن
equalising
مساوی کردن
equalises
مساوی کردن
equalised
مساوی کردن
cross-in-square
[کلیسای معمول در رم شرقی با چهار گوشه و میدان و چهار طاق گهواره ای]
four poster
تختخوابی که چهار تیر یادیرک در چهار گوشه دارد
shuttle
قسمت قسمت حرکت کردن
shuttle
حمل کردن قسمت به قسمت
shuttles
حمل کردن قسمت به قسمت
shuttled
قسمت قسمت حرکت کردن
shuttled
حمل کردن قسمت به قسمت
shuttles
قسمت قسمت حرکت کردن
cross refer
از یک قسمت کتاب به قسمت دیگر ان مراجعه کردن مراجعه متقابل کردن
divisor
عملوندی که برای تقسیم مقسوم علیه در عمل تقسیم به کار می روند
equalize
مساوی یاهم شکل کردن
to add equals
اعداد مساوی را با هم جمع کردن
equalising
مساوی یاهم شکل کردن
equalized
مساوی یاهم شکل کردن
equalised
مساوی یاهم شکل کردن
equalizes
مساوی یاهم شکل کردن
equalises
مساوی یاهم شکل کردن
equalizing
مساوی یاهم شکل کردن
fissiparous
تولیدکننده سلولهای جدیدبوسیله تقسیم سلولی یاشکاف تقسیم شونده
trapezium
چهار پهلو چهار ضلعی غیر منظم
vernier
درجه یا تقسیم بندی فرعی تقسیم بدرجات جزء
equalized
مساوی و مانند کردن یکنواخت کردن
equalising
مساوی و مانند کردن یکنواخت کردن
equalizing
مساوی و مانند کردن یکنواخت کردن
equalizes
مساوی و مانند کردن یکنواخت کردن
equalises
مساوی و مانند کردن یکنواخت کردن
equalised
مساوی و مانند کردن یکنواخت کردن
equalize
مساوی و مانند کردن یکنواخت کردن
quadrumana
چهار دستان میمونهای چهار دست و پا
tetrahedron
جسم چهار سطحی چهار ضلعی
tetragonal
دارای چهار زاویه چهار کنجی
quadrumvir
انجمنی مرکب از چهار تن چهار نفری
tetrapterous
دارای چهار بال چهار جناحی
eualize
مساوی کردن مانند کردن
quadrangles
چهار گوش چهار دیواری
qyaternary
چهار واحدی چهار عضوی
quatrefoil
چهار ترک چهار گوشه
quadrangle
چهار گوش چهار دیواری
serve
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
served
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serves
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
baseband
1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
base band
1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
trellis coding
روش تقسیم سیگنال که از تقسیم فرکانس و فاز استفاده میکند تا خروجی بیشتر و نرخ خطای کمتر برای سرعت ارسال داده بر حسب بیت در ثانیه ایجاد کند
intersects
تقسیم کردن
administered
تقسیم کردن
aminister
تقسیم کردن
administers
تقسیم کردن
administering
تقسیم کردن
compartment
تقسیم کردن
compartments
تقسیم کردن
intersect
تقسیم کردن
administer
تقسیم کردن
intersected
تقسیم کردن
compart
تقسیم کردن
distributes
تقسیم کردن
shared
تقسیم کردن
to share out
تقسیم کردن
share
تقسیم کردن
separate
تقسیم کردن
divide
تقسیم کردن
divides
تقسیم کردن
distributing
تقسیم کردن
shares
تقسیم کردن
separated
تقسیم کردن
give-and-take
<idiom>
تقسیم کردن
separates
تقسیم کردن
distribute
تقسیم کردن
butted
ضربه با سر به حریف سرشاخ انتهای چوب هاکی قسمت انتهایی چوب گلف قسمت انتهای راکت تنیس قسمت انتهای چوب بیلیارد تپه یا برامدگی پشت زمین هدف
butts
ضربه با سر به حریف سرشاخ انتهای چوب هاکی قسمت انتهایی چوب گلف قسمت انتهای راکت تنیس قسمت انتهای چوب بیلیارد تپه یا برامدگی پشت زمین هدف
butt
ضربه با سر به حریف سرشاخ انتهای چوب هاکی قسمت انتهایی چوب گلف قسمت انتهای راکت تنیس قسمت انتهای چوب بیلیارد تپه یا برامدگی پشت زمین هدف
impaling
چهار میل کردن
impaled
چهار میل کردن
graticule
چهار خانه کردن
impale
چهار میل کردن
impales
چهار میل کردن
third
به سه بخش تقسیم کردن
thirds
به سه بخش تقسیم کردن
shires
به استان تقسیم کردن
cantons
به بخش تقسیم کردن
pull one's weight
<idiom>
کارها را تقسیم کردن
compartmentation
تقسیم بندی کردن
shire
به استان تقسیم کردن
autotomize
تقسیم خودبخود کردن
canton
به بخش تقسیم کردن
fractionalize
تقسیم بجزء کردن
distribute among the creditors in propor
به غرماء تقسیم کردن
fractionize
تقسیم بجزء کردن
whack up
تقسیم به سهام کردن
graduate
تقسیم بندی کردن
prorate
به نسبت تقسیم کردن
sector
جزء تقسیم کردن
partition
تقسیم افراز کردن
sectors
جزء تقسیم کردن
graduating
تقسیم بندی کردن
break down
تقسیم بندی کردن
graduates
تقسیم بندی کردن
partitions
تقسیم افراز کردن
lot
تقسیم بندی کردن
to go away in a foursome
چهار نفره سفر کردن
sectors
کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
sector
کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
syllabify
تقسیم به هجای مقطع کردن
compartmentalises
به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
admeasure
سهم دادن تقسیم کردن
compartmentalising
به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
distribute
تقسیم کردن تعمیم دادن
comparmentalize
به اپارتمانهای جداجدا تقسیم کردن
dichotomize
بدو بخش تقسیم کردن
to d. with others
بادیگران تقسیم یاسهم کردن
split
ترک برداشتن تقسیم کردن
apportioned
تقسیم کردن تخصیص دادن
compartmentalizing
به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
compartmentalizes
به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
compartmentalize
به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
distributes
تقسیم کردن تعمیم دادن
gerrymander
بطورغیر عادلانه تقسیم کردن
apportioning
تقسیم کردن تخصیص دادن
allocating
تقسیم کردن اختصاص دادن
apportion
تقسیم کردن تخصیص دادن
allocate
تقسیم کردن اختصاص دادن
apportions
تقسیم کردن تخصیص دادن
distributing
تقسیم کردن تعمیم دادن
quadrat
به قطعات مستطیل تقسیم کردن
divisions
بخش رسته تقسیم کردن
allocates
تقسیم کردن اختصاص دادن
compartmentalised
به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
compartmentalized
به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
pottion
تقسیم کردن سهم دادن از
lot
کالا بقطعات تقسیم کردن
division
بخش رسته تقسیم کردن
parcel
به قطعات تقسیم کردن توزیع کردن
parcels
به قطعات تقسیم کردن توزیع کردن
immure
در چهار دیوار نگاهداشتن محصور کردن
to orient oneself
چهار سوی خود را پیدا کردن
ecphora
پیش آمدگی
[طرحی که یک قسمت روی قسمت دیگر قرار بگیرد.]
plank
قسمت مهم مرام سیاسی قسمت اصلی یک روش فکری
shuttling
حمل قسمت به قسمت یکانها ووسایل با استفاده از تعدادمعینی خودرو
dispart
تقسیم شدن هدف گیری کردن
balkanize
ناحیهای را بقطعات ریز تقسیم کردن
partitions
اپارتمان تقسیم به بخشهای جزء کردن
piecemeal
به اجزاء ریز تقسیم کردن خردخرد
partition
اپارتمان تقسیم به بخشهای جزء کردن
scaffolds
سکوب یا چهار چوب تخته بندی کردن
scaffold
سکوب یا چهار چوب تخته بندی کردن
to orient oneself
جهات چهار گانه خود راتعیین کردن
long bone
که شامل یک قسمت استوانهای و دو قسمت برجسته در انتها میباشند
batch
با مقیاس تقسیم کردن عملیات مربوط به بتن
batches
با مقیاس تقسیم کردن عملیات مربوط به بتن
divides
پیدا کردن تعداد چهار هایی که در عدد جا می شوند
divide
پیدا کردن تعداد چهار هایی که در عدد جا می شوند
base section
رسد مبنا قسمت پایه قسمت تحتانی
cross disbursing
انتقال اعتباراز یک قسمت به قسمت دیگرتبدیل اعتبارات
gini coefficient
شاخص نابرابری درامد که از منحنی لورنز بدست می ایددرصورتیکه توزیع درامدکاملا برابر باشد این ضریب مساوی صفر ودرصورتیکه توزیع درامد کاملا نابرابرباشد این ضریب مساوی 1است هرچه این ضریب کوچک باشد توزیع درامد عادلانه تراست
impute
تقسیم کردن متهم کردن
imputed
تقسیم کردن متهم کردن
imputing
تقسیم کردن متهم کردن
imputes
تقسیم کردن متهم کردن
hyphen
علامت چاپ برای نشان دادن تقسیم کردن کلمه
hyphens
علامت چاپ برای نشان دادن تقسیم کردن کلمه
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com