Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
English
Persian
pregnant use of a verb
بکار بردن فعل متعدی بدانگونه که مفعول ان مقدرباشدیعنی گفته نشود
Other Matches
to put forth
بکار بردن
handles
بکار بردن
put forth
بکار بردن
handle
بکار بردن
misemploy
بد بکار بردن
applies
بکار بردن
apply
بکار بردن
abusing
بد بکار بردن
abuses
بد بکار بردن
abused
بد بکار بردن
abuse
بد بکار بردن
to make use of
بکار بردن
applying
بکار بردن
wielding
خوب بکار بردن
committing
بکار بردن نیروها
committed
بکار بردن نیروها
commits
بکار بردن نیروها
manoeuver
تدبیر بکار بردن
wields
خوب بکار بردن
misapply
بیموقع بکار بردن
wielded
خوب بکار بردن
lever watch
شیوه بکار بردن
shoehorns
پاشنه کش بکار بردن
parachutes
پاراشوت بکار بردن
shoehorn
پاشنه کش بکار بردن
parachute
پاراشوت بکار بردن
parachuting
پاراشوت بکار بردن
wield
خوب بکار بردن
play upon words
جناس بکار بردن
commit
بکار بردن نیروها
finesse
زیرکی بکار بردن
parachuted
پاراشوت بکار بردن
telescope
تلکسوپ تلسکوپ بکار بردن
misspells
املای غلط بکار بردن
mordant
ماده ثبات بکار بردن
leverage
شیوه بکار بردن اهرم
telescopes
تلکسوپ تلسکوپ بکار بردن
aminister
تهیه کردن بکار بردن
iodism
خو گرفتگی زیاد در بکار بردن ید
outsmarting
زرنگی بیشتری بکار بردن
misspelled
املای غلط بکار بردن
misspelt
املای غلط بکار بردن
misspell
املای غلط بکار بردن
outsmarts
زرنگی بیشتری بکار بردن
neologist
طرفدارواژههای یا بکار بردن واژههای نو
misapply
بطور غلط بکار بردن
outsmarted
زرنگی بیشتری بکار بردن
coppers
مس یاترکیبات مسی بکار بردن
outsmart
زرنگی بیشتری بکار بردن
copper
مس یاترکیبات مسی بکار بردن
accentuation
بکار بردن ایین تکیه صدا
obsoletism
بکار بردن واژههای کهنه یامهجور
play a joke
حیله شوخی امیز بکار بردن
double weft
[دو پود هم ظرافت را با هم در عرض بکار بردن]
polyonging
بکار بردن چند نام برای یک چیز
polyonymy
بکار بردن چند نام برای یک چیز
tutoyer
دوم شخص مفرد را درمکالمه بکار بردن
hands on
فرایند فیزیکی بکار بردن یک سیستم کامپیوتری
hands-on
فرایند فیزیکی بکار بردن یک سیستم کامپیوتری
ablative
مربوط به مفعول به یا مفعول عنه
to make the most of
به بهترین طرزی بکار بردن استفاده کامل کردن از
paragon
رقابت کردن بعنوان نمونه بکار بردن برتری یافتن
paragons
رقابت کردن بعنوان نمونه بکار بردن برتری یافتن
synonymize
الفاظ مترادف بکار بردن فرهنگ لغات هم معنی راتالیف کردن
gesticulating
با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
gesticulate
با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
gesticulated
با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
gesticulates
با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
ablative
مفعول به مفعول عنه
commissioning
بکار بردن عده ها عملیاتی کردن مامور کردن
commissions
بکار بردن عده ها عملیاتی کردن مامور کردن
commission
بکار بردن عده ها عملیاتی کردن مامور کردن
ipso dixit
گفته بی دلیل گفته استبدادی
transtively
متعدی
causative
متعدی
transitive
متعدی
to halve two timbers
دوتیر رادرهم جا انداختن بدانگونه که نیمی ازکلفتی هریک بریده شو
to play up to another actor
بدانگونه درنمایش بازی کردن که بازیگر دیگر سر ذوق آید
verb active
فعل متعدی
factitive verb
فعل متعدی
active
متعدی مولد
transitively
بطور متعدی
transitivity
حالت متعدی
ladder
نردبان بکار بردن نردبان ساختن
ladders
نردبان بکار بردن نردبان ساختن
to take the p of any one
بدانگونه مشت بران کسی زدن که سخت دردگین شودیافالج گرد د
insolubly
چنانکه اب نشود
thank you
سایه شما کم نشود
interminably
چنانکه تمام نشود
invisibly
چنانکه دیده نشود
object
مفعول
obj
مفعول
urning
مفعول
objects
مفعول
objecting
مفعول
objected
مفعول
direct objects
مفعول
indirect objects
مفعول
passive
مفعول
passives
مفعول
May no one go thru such an ordeal.
نصیب گرگ بیابان نشود
indelible disgrace
رسوایی که اثاران محویافراموش نشود
poverty parts friends
<idiom>
بی زر میسر نشود کام دوستان
inexhaustibly
چنانکه تهی یاتمام نشود
past participles
اسم مفعول
past participle
اسم مفعول
direct object
مفعول بیواسطه
direct object
مفعول مستقیم
direct object
مفعول صریح
accusative
مفعول اتهامی
pp
اسم مفعول
taken
اسم مفعول take
shots
اسم مفعول shoot
withdrawn
اسم مفعول withdraw
gotten
اسم مفعول فعل get
shot
اسم مفعول shoot
indirect object
مفعول غیر مستقیم
transfer payment
پرداخت پولی که هیچ کارتولیدی را باعث نشود
seal
بستن چیزی بسیارمحکم به طوری که دیگرباز نشود
seals
بستن چیزی بسیارمحکم به طوری که دیگرباز نشود
one in the dark
میلهای که پشت میله دیگربماند و دیده نشود
smitten
اسم مفعول فعل smite
shone
گذشته و اسم مفعول shine
woken
اسم مفعول فعل wake
ablative
مفعول منه صیغه الت
flung
اسم مفعول فعل fling
awoken
اسم مفعول فعل awake
shorn
اسم مفعول فعل shear
borne
اسم مفعول فعل bear
particpially
بطوراسم فاعل یا اسم مفعول
been
اسم مفعول فعل بودن
worn
اسم مفعول فعل wear
Don't get annoyed at this!
بخاطر این دلخور نشو !
[اوقاتت تلخ نشود!]
Two cas and a mouse , two wives in one house , two.
<proverb>
دو گربه و یک موش ,دو زن در یک خانه و دو سگ و یک استخوان هرگز سلوکشان نشود .
irremovability
حالت چیزی یا کسی که از جای خود برداشته نشود
repaid
زمان گذشته و اسم مفعول repay
pled
زمان گذشته و اسم مفعول plead
spilt
زمان گذشته و اسم مفعول spill
swung
اسم مفعول و زمان گذشتهی swing
had
زمان ماضی واسم مفعول فعل have
laid
زمان گذشته و اسم مفعول lay
unwound
زمان گذشته و اسم مفعول unwind
unstuck
زمان گذشته و اسم مفعول unstick
stable
وضعیت حافظه وقتی هیچ سیگنال خارجی اعمال نشود
stables
وضعیت حافظه وقتی هیچ سیگنال خارجی اعمال نشود
bended
زمان گذشته و اسم مفعول فعل bend
met
زمان ماضی واسم مفعول فعل meet
should
زمان ماضی واسم مفعول فعل معین shall
fought
زمان ماضی واسم مفعول فعل fight
bypassed
روش متفاوتی برای یک عنصر یا وسیله به طوری که دیگر استفاده نشود
bypass
روش متفاوتی برای یک عنصر یا وسیله به طوری که دیگر استفاده نشود
lost ball
گوی گم شده در مسیر بازی گلف که به فاصله 5 دقیقه پیدا نشود
bypasses
روش متفاوتی برای یک عنصر یا وسیله به طوری که دیگر استفاده نشود
bypassing
روش متفاوتی برای یک عنصر یا وسیله به طوری که دیگر استفاده نشود
defaults
نرخ baud درمودم که در صورتی استفاده میشود که چیز دیگری انتخاب نشود
defaulted
نرخ baud درمودم که در صورتی استفاده میشود که چیز دیگری انتخاب نشود
default
نرخ baud درمودم که در صورتی استفاده میشود که چیز دیگری انتخاب نشود
defaulting
نرخ baud درمودم که در صورتی استفاده میشود که چیز دیگری انتخاب نشود
powered
قطعهای که اگر برای مدت زمان مشخص استفاده نشود خود را خاموش میکند
powers
قطعهای که اگر برای مدت زمان مشخص استفاده نشود خود را خاموش میکند
power
قطعهای که اگر برای مدت زمان مشخص استفاده نشود خود را خاموش میکند
powering
قطعهای که اگر برای مدت زمان مشخص استفاده نشود خود را خاموش میکند
perfect infinitive
مصدری که با اسم مفعول ساخته میشودو جای ماضی کامل را میگیرد
imbibing
تحلیل بردن فرو بردن
imbibes
تحلیل بردن فرو بردن
imbibed
تحلیل بردن فرو بردن
imbibe
تحلیل بردن فرو بردن
to push out
پیش بردن جلو بردن
timeout
1-تابع خروج روی ترمینال -On line وقتی هیچ دادهای وارد نشود.2-مدت زمان یک عمل
doctrine
گفته
I was told ...
به من گفته شد ...
dite
گفته
sayings
گفته
statements
گفته
dixit
گفته
saying
گفته
statement
گفته
doctrines
گفته
parol
گفته
sentence
گفته
sentencing
گفته
sentences
گفته
dicta
گفته
masochism
لذت بردن از درد لذت بردن از جور وجفای معشوق یا معشوقه
bywords
گفته اخلاقی
he is said to have fled
گفته اند
tag
گفته مبتذل
unsay
گفته نشدن
missatement
گفته نادرست
named
<adj.>
<past-p.>
گفته شده
byword
گفته اخلاقی
tags
گفته مبتذل
that was said above
که درفوق گفته شد
It is being said that ...
گفته می شود که ...
laconism
گفته پر مغز
to leave unsaid
نا گفته گذاردن
that was said above
که دربالا گفته شد
ipso dixit
گفته محض
ipsedixit
گفته محض
so saying
اینرا گفته
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com