English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (19 milliseconds)
English Persian
bubble بیان کردن حباب
bubbled بیان کردن حباب
bubbles بیان کردن حباب
bubbling بیان کردن حباب
Other Matches
to speak [things indicating something] بیان کردن [رفتاری یا چیزهایی که منظوری را بیان کنند]
halving نیم حباب منطبق شونده درانواع دوربینها و مسافت یابها برای تراز کردن
warned بیان وقوع یک رویداد خط رناک . بیان وجود خط ر.
warns بیان وقوع یک رویداد خط رناک . بیان وجود خط ر.
warn بیان وقوع یک رویداد خط رناک . بیان وجود خط ر.
statements بیان کردن توضیح دادن تاکید کردن
statement بیان کردن توضیح دادن تاکید کردن
says بیان کردن
telling-off بیان کردن
imparted بیان کردن
imparts بیان کردن
impart بیان کردن
say بیان کردن
tell بیان کردن
imparting بیان کردن
to set forth بیان کردن
tells بیان کردن
utter بیان کردن
frame بیان کردن
voice بیان کردن
set forth بیان کردن
set out بیان کردن
bubbling حباب
lampshade حباب
globes حباب
bubble حباب
bulbs حباب
bubbles حباب
boll حباب
lampshades حباب
globe حباب
bubbled حباب
blubbered حباب
blubbers حباب
blubbering حباب
blubber حباب
pockets حباب
pocket حباب
bulb حباب
balloon حباب
riddle تفسیریا بیان کردن
riddles تفسیریا بیان کردن
detail یات را بیان کردن
come out with <idiom> بیان کردن ،گفتن
sound off <idiom> عقاید را بیان کردن
expressed بیان کردن اداکردن
detailing یات را بیان کردن
expressing بیان کردن اداکردن
sound off ازادانه بیان کردن
restating مجددا بیان کردن
restates مجددا بیان کردن
restated مجددا بیان کردن
quantifying چندی بیان کردن
run on بتفصیل بیان کردن
restate مجددا بیان کردن
quantifies چندی بیان کردن
express بیان کردن اداکردن
worded بالغات بیان کردن
expresses بیان کردن اداکردن
quantify چندی بیان کردن
quantified چندی بیان کردن
word بالغات بیان کردن
bubble حباب براوردن
blubbery حباب وار
bubble cap فنجانک حباب
bubbling حباب براوردن
glass bulb حباب شیشهای
blobs گلوله حباب
cross level buble حباب تراز
airlocks حباب هوا
level buble حباب تراز
bubbles حباب براوردن
bubbled حباب براوردن
pimpling حباب سازی
shadings حباب اباژور
gas bubble حباب گاز
bubble chamber اتاقک حباب
absorption bulb حباب جذب
shade حباب اباژور
bubble tower برج حباب
lamp shade حباب آباژور
bubble tray بشقابک حباب
blob گلوله حباب
bulbs حباب لامپ
shaded حباب دار
soap bubble حباب کف صابون
opal globe حباب شیری
vial حباب دوربین
bulb حباب لامپ
shades حباب اباژور
pronounce رسما بیان کردن ادا کردن
pronounces رسما بیان کردن ادا کردن
rephrases به طرز دیگری بیان کردن
verbalising بصورت شفاهی بیان کردن
language بصورت لسانی بیان کردن
to set out بیان کردن شرح دادن
verbalised بصورت شفاهی بیان کردن
rephrasing به طرز دیگری بیان کردن
rephrase به طرز دیگری بیان کردن
rephrased به طرز دیگری بیان کردن
languages بصورت لسانی بیان کردن
verbalises بصورت شفاهی بیان کردن
verbalize بصورت شفاهی بیان کردن
represent بیان کردن نشان دادن
gives نسبت دادن به بیان کردن
giving نسبت دادن به بیان کردن
represented بیان کردن نشان دادن
give نسبت دادن به بیان کردن
reword باواژههای دیگری بیان کردن
represents بیان کردن نشان دادن
enouce بیان کردن بصراحت گفتن
verbalizing بصورت شفاهی بیان کردن
verbalized بصورت شفاهی بیان کردن
verbalizes بصورت شفاهی بیان کردن
synopsize بصورت مجمل بیان کردن
cross level buble شیشه حباب تراز
spirit level تراز حباب دار
cross level buble حباب تراز عرضی
spirit levels تراز حباب دار
vial حباب تراززاویه یاب
globe lamp چراغ حباب دار
tilting level تراز حباب دار
cross level حباب تراز افقی
paraphrased نقل بیان ترجمه و تفسیر کردن
paraphrases نقل بیان ترجمه و تفسیر کردن
paraphrase نقل بیان ترجمه و تفسیر کردن
paraphrasing نقل بیان ترجمه و تفسیر کردن
sneered پوزخند زدن باتمسخر بیان کردن
sneer پوزخند زدن باتمسخر بیان کردن
sneering پوزخند زدن باتمسخر بیان کردن
sneers پوزخند زدن باتمسخر بیان کردن
shadings حباب چراغ یا فانوس اباژور
shades حباب چراغ یا فانوس اباژور
bleb حباب هوا دراب یاشیشه
shade حباب چراغ یا فانوس اباژور
To speake in great detail. مطلبی رابا طول وتفصیل بیان کردن
to speak volumes [for] کاملأ واضح بیان کردن [اصطلاح مجازی]
caveatemptor اصطلاحی است که متضمن بیان حق مشتری درامتحان کردن و بررسی مبیع میباشد
macro کلمهای که برای بیان تعدادی دستور یا ساده کردن نوشتن برنامه به کار می رود
negative true logic سیستمی منطقی که در ان یک ولتاژ بالا بیان کننده بیت صفرو یک ولتاژ پایین بیان کننده بیت یک میباشد
SGML استاندارد مستقل از سخت افزار که نحوه علامتگذاری متن ها برای مشخص کردن bold,italic وحاشیه ها و غیره را بیان میکند
alphabetize به ترتیب الفبا نوشتن باحروف الفبا بیان کردن
rhetoric علم معانی بیان معانی بیان
authentication استفاده از کدهای خاص برای بیان کردن به فرستنده پیام که پیام درست و قابل تشخیص است
quote نقل بیان کردن نشان نقل قول
quotes نقل بیان کردن نشان نقل قول
quoted نقل بیان کردن نشان نقل قول
scan شماره ارسالی از صفحه کلید به کامپیوتر سازگاز IBM PC برای بیان اینکه کلید انتخاب شده است و مشخص کردن کلید
scanned شماره ارسالی از صفحه کلید به کامپیوتر سازگاز IBM PC برای بیان اینکه کلید انتخاب شده است و مشخص کردن کلید
scans شماره ارسالی از صفحه کلید به کامپیوتر سازگاز IBM PC برای بیان اینکه کلید انتخاب شده است و مشخص کردن کلید
cross examination به طور کلی در CL کلیه شهود وکارشناسان و مامورین کشف جرم در موقع محاکمه بایدعلنا" و حضورا" اطلاعات خودرا بیان دارند و دادستان ووکیل متهم حق سوال کردن از ایشان را دارند
recitations بیان
pronunciations بیان
pronunciation بیان
declarations بیان
explication بیان
dit بیان
dite بیان
declaration بیان
quotations بیان
say so حق بیان
say so بیان
expression بیان
interpretation بیان
interpretations بیان
explanations بیان
diction بیان
experssion بیان
expressions بیان
explanation بیان
expositions بیان
exposition بیان
locutions بیان
diction بیان
averment بیان
wording بیان
rhetorically بیان
statement بیان
wording بیان
choice of words بیان
word choice بیان
recitation بیان
verbiage [American English] بیان
say-so حق بیان
statements بیان
say-so بیان
quotation بیان
locution بیان
apposition عطف بیان
self-expression بیان حال
mouth مدخل بیان
expressing بیان یا شرح
mentioned <adj.> <past-p.> بیان شده
intonation بیان با الحان
expresses بیان یا شرح
mouthed مدخل بیان
paradox بیان مغایر
remark افهار بیان
expressed بیان یا شرح
paradoxes بیان مغایر
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com