Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (31 milliseconds)
English
Persian
overstay
بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
overstayed
بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
overstaying
بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
overstays
بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
Other Matches
solarize
زیاد در افتاب ماندن وخراب شدن
to wear out one;
از زیاد ماندن درجایی مزاحم صاحب خانه شدن
check-points
علامتی در نزدیکی خط اغاز هرکدام از نقاط معین توقف در نوعی مسابقه دوصحرانوردی به کمک نقشه وقطبنما
checkpoints
علامتی در نزدیکی خط اغاز هرکدام از نقاط معین توقف در نوعی مسابقه دوصحرانوردی به کمک نقشه وقطبنما
checkpoint
علامتی در نزدیکی خط اغاز هرکدام از نقاط معین توقف در نوعی مسابقه دوصحرانوردی به کمک نقشه وقطبنما
surcharge
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
surcharges
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
false attack
حمله معین شمشیرباز درانتظار واکنش معین
overbuild
زیاد ساختمان کردن در بخشی از شهرکه زیاد دران ساختمان کرده اند
stall
ماندن ممانعت کردن
stalling
ماندن ممانعت کردن
aborting
سقط کردن نارس ماندن
aborts
سقط کردن نارس ماندن
aborted
سقط کردن نارس ماندن
run through
<idiom>
ازاول تا آخر بدون توقف کردن تمرین کردن
stayed
توقف کردن
stay
توقف کردن
failures
توقف کردن
to sojourn
[formal]
[in a place as a visitor]
توقف کردن
failure
توقف کردن
defining
معین کردن
allocates
معین کردن
defines
معین کردن
draw the line
<idiom>
معین کردن
allocating
معین کردن
inset
: معین کردن
denominate
معین کردن
limit
معین کردن
allocate
معین کردن
settles
معین کردن
insets
: معین کردن
settle
معین کردن
specify
معین کردن
designating
معین کردن
figure out
معین کردن
designates
معین کردن
designate
معین کردن
specifying
معین کردن
define
معین کردن
specifies
معین کردن
defined
معین کردن
stop dead/cold
<idiom>
سریع توقف کردن
stops
ایستادن توقف کردن
stop
ایستادن توقف کردن
stopped
ایستادن توقف کردن
pull up
توقف کردن
[اتومبیل]
stopping
ایستادن توقف کردن
outstay
بیش از حد لزوم ماندن اقامت طولانی کردن
nurse a cold
سرما خوردگی را ماندن درخانه علاج کردن
pre appoint
از پیش معین کردن
time
وقت معین کردن
timed
وقت معین کردن
dates
مدت معین کردن
date
مدت معین کردن
to map out
جز بجز معین کردن
To lay down certain conditions .
شرایطی معین کردن
pre appoint
قبلا معین کردن
times
وقت معین کردن
lay over
در نیمه راه توقف کردن
to stop
[doing something]
توقف کردن
[از انجام کاری]
holds
دریافت کردن گرفتن توقف
hold
دریافت کردن گرفتن توقف
lie to
درجهت باد توقف کردن
locating
جای چیزی را معین کردن
delineating
ترسیم نمودن معین کردن
allot
معین کردن سهم دادن
allots
معین کردن سهم دادن
delineates
ترسیم نمودن معین کردن
locates
جای چیزی را معین کردن
delineated
ترسیم نمودن معین کردن
to locate the enemy
جای دشمنی را معین کردن
sanction
ضمانت اجرایی معین کردن
sanctioned
ضمانت اجرایی معین کردن
allotting
معین کردن سهم دادن
sanctioning
ضمانت اجرایی معین کردن
sanctions
ضمانت اجرایی معین کردن
to keep regular hours
هر کاری را درساعت معین کردن
locate
جای چیزی را معین کردن
located
جای چیزی را معین کردن
delineate
ترسیم نمودن معین کردن
allotted
معین کردن سهم دادن
destine
مقدر کردن سرنوشت معین کردن
officers
افسر معین کردن فرماندهی کردن
officer
افسر معین کردن فرماندهی کردن
to set measures to anything
برای چیزی اندازه یا حد معین کردن
to impose a curfew
خاموشی در ساعت معین شب بر قرار کردن
titrate
عیارچیزی را معین کردن عیار گرفتن
area blocking
سد راه کردن رقیب در منطقه معین
parse
اجزاء وترکیبات جمله را معین کردن
parsed
اجزاء وترکیبات جمله را معین کردن
parses
اجزاء وترکیبات جمله را معین کردن
ramps
محل توقف و پیاده سوار کردن هواپیما
ramp
محل توقف و پیاده سوار کردن هواپیما
to settle an a
برای کسی مقر ری سالیانه معین کردن
cages
قفل کردن یک ژایرو دروضعیت ثابت و معین
cage
قفل کردن یک ژایرو دروضعیت ثابت و معین
load call
وسیلهای مملو از سیال برای ایجاد نیروهای زیاد با دقت زیاد
interfered
توقف کار کردن چیزی در راه قرار گرفتن
to pause
[برای مدت کوتاهی]
در انجام کاری توقف کردن
interferes
توقف کار کردن چیزی در راه قرار گرفتن
kills
پاک کردن فایل با توقف برنامه در حین اجرا
kill
پاک کردن فایل با توقف برنامه در حین اجرا
interfere
توقف کار کردن چیزی در راه قرار گرفتن
time charter
اجاره کردن وسیله نقلیه برای مدت معین
set up
اماده کردن اتومبیل برای مسابقه درمسیر معین
powers
که باعث توقف کار کردن یا بد کار کردن قط عات الکتریکی میشود مگر اینکه باتری آنها برگردد
power
که باعث توقف کار کردن یا بد کار کردن قط عات الکتریکی میشود مگر اینکه باتری آنها برگردد
powered
که باعث توقف کار کردن یا بد کار کردن قط عات الکتریکی میشود مگر اینکه باتری آنها برگردد
powering
که باعث توقف کار کردن یا بد کار کردن قط عات الکتریکی میشود مگر اینکه باتری آنها برگردد
to make a pause
مکث کردن توقف کردن
stand
ایست کردن توقف کردن
interlook dormant period
زمان توقف دستگاه رادار مدت زمان توقف کار تجسس رادار
compression ignition
احتراق مخلوط سوخت و هوادر اثر دمای زیاد حاصل ازترکم و فشار زیاد در سیلندرموتور دیزل
delimit
معین کردن مرزیابی کردن
ascertaining
ثابت کردن معین کردن
delimiting
معین کردن مرزیابی کردن
ascertain
ثابت کردن معین کردن
delimits
معین کردن مرزیابی کردن
ascertained
ثابت کردن معین کردن
delimited
معین کردن مرزیابی کردن
ascertains
ثابت کردن معین کردن
specifies
معین کردن تصریح کردن
defines
معین کردن معنی کردن
defined
معین کردن معنی کردن
defining
معین کردن معنی کردن
specify
معین کردن معلوم کردن
specify
معین کردن تصریح کردن
specifying
معین کردن معلوم کردن
define
معین کردن معنی کردن
specifies
معین کردن معلوم کردن
specifying
معین کردن تصریح کردن
rain check
<idiom>
رد کردن درخواستی برای یک تاریخ معین و موکول آن به زمان دیگر
so
علامتی برای معین کردن قابلیتهای فقط فرستادنی تجهیزات
tick mark
علامت گذاری در طول یک ترازو برای معین کردن مقادیر
jams
توقف کار کردن به علت اینکه چیزی مانع کارایی شده است
jammed
توقف کار کردن به علت اینکه چیزی مانع کارایی شده است
jam
توقف کار کردن به علت اینکه چیزی مانع کارایی شده است
I didnt get much sleep.
زیاد خوابم نبرد ( زیاد نخوابیدم)
hobbles
وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobbled
وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobble
وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobbling
وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
ratioing
کوچک و بزرگ کردن عکس به مقیاس معین برای استفاده در موزاییکهای عکسی
hopple
وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
frequenting
مکرر رفت وامد زیاد کردن در تکرار کردن
frequent
مکرر رفت وامد زیاد کردن در تکرار کردن
frequented
مکرر رفت وامد زیاد کردن در تکرار کردن
frequents
مکرر رفت وامد زیاد کردن در تکرار کردن
authorization to copy
اجازه ناشر نرم افزار به کاربر برای کپی کردن از برنامه در تعدادی معین
overspend
زیاد خرج یا مصرف کردن افراط کردن
tabulation
1-مرتب کردن جدول اعداد.2-حرکت نوک چاپ یا نشانه گر در یک فاصله معین شده در امتداد یک خط
heightens
زیاد کردن
heightening
زیاد کردن
increased
زیاد کردن
grnish
زیاد کردن
heightened
زیاد کردن
heighten
زیاد کردن
overstock
زیاد پر کردن
intensification
زیاد کردن
propagate
زیاد کردن
propagating
زیاد کردن
overload
زیاد پر کردن
propagates
زیاد کردن
add
زیاد کردن
to run rup
زیاد کردن
overloads
زیاد پر کردن
propagated
زیاد کردن
increases
زیاد کردن
overloaded
زیاد پر کردن
increase
زیاد کردن
propagate
زیاد کردن پروردن
overcharged
زیاد حساب کردن
overcharge
زیاد حساب کردن
strains
کوشش زیاد کردن
oversimplified
زیاد ساده کردن
overloaded
زیاد بار کردن
strain
کوشش زیاد کردن
make much of
استفاده زیاد کردن از
overcharges
زیاد حساب کردن
overcharging
زیاد حساب کردن
raises
پروراندن زیاد کردن
overrated
زیاد براورد کردن
raise
پروراندن زیاد کردن
overrates
زیاد براورد کردن
overworks
کار زیاد کردن
overworking
کار زیاد کردن
overwork
کار زیاد کردن
overheats
زیاد گرم کردن
overrating
زیاد براورد کردن
overworked
کار زیاد کردن
ransack
زیاد کاوش کردن
ransacked
زیاد کاوش کردن
ransacking
زیاد کاوش کردن
ransacks
زیاد کاوش کردن
to overexert
تقلای زیاد کردن
overloads
زیاد بار کردن
overrate
زیاد براورد کردن
overpress
زیاد پافشاری کردن در
overestimate
زیاد براورد کردن
elevation of security
زیاد کردن تامین
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com