Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (31 milliseconds)
English
Persian
waste
بی نیرو و قوت کردن ازبین رفتن
wastes
بی نیرو و قوت کردن ازبین رفتن
Other Matches
bars
ازبین رفتن
bar
ازبین رفتن
flatfoot
ازبین رفتن انحناء کف پا
acatamathesia
ازبین رفتن قدرت ادراکات
peace dividend
ازبین رفتن بودجه دفاعی دراواخر سال ۱۹۸۰
chargeable
مین نیرو و پس از بین رفتن آن قابل استفاده است
extirpate
ریشه کن کردن ازبین بردن
squelch circuit
یک نوع مدار رادیویی است که وفیفه ان کم کردن صداهای اضافی متن پیامها و یا ازبین بردن خرخر صدای رادیواست
service peculiar
امور اختصاصی یک قسمت یایک نیرو مخصوص یک نیرو
pussyfoot
دزدکی راه رفتن اهسته ودزدکی کاری کردن طفره رفتن
goose step
رژه رفتن بدون زانو خم کردن قدم اهسته رفتن
extinct
ازبین رفته
depredate
ازبین بردن
to sweep away
ازبین بردن
wash out
ازبین بردن
defunct
ازبین رفته
destroyed
ازبین رفت تخریب شده
de militarization
ازبین بردن حالت نظامی
transducer
دستگاه گیرنده نیرو از یک دستگاه ودهنده نیرو بدستگاه دیگری
impoverishing
بی نیرو کردن
impoverishes
بی نیرو کردن
impoverished
بی نیرو کردن
impoverish
بی نیرو کردن
strike out
<idiom>
رفتاری ازبین اشتباهات خود پذیرفتن
to exert force
[on]
نیرو وارد کردن
[بر]
property disposition
ازبین بردان اقلام فرسوده تخریب اموال
power
نیرو بخشیدن به نیرومند کردن
powered
نیرو بخشیدن به نیرومند کردن
powers
نیرو بخشیدن به نیرومند کردن
plow into
<idiom>
باتمام نیرو حمله کردن
powering
نیرو بخشیدن به نیرومند کردن
fuel
تحریک کردن تجدید نیرو کردن
fuelled
تحریک کردن تجدید نیرو کردن
fuelling
تحریک کردن تجدید نیرو کردن
fuels
تحریک کردن تجدید نیرو کردن
fueled
تحریک کردن تجدید نیرو کردن
generates
حاصل کردن تولید نیرو کردن
generating
حاصل کردن تولید نیرو کردن
generated
حاصل کردن تولید نیرو کردن
generate
حاصل کردن تولید نیرو کردن
To conserve ones health(energy )
سلامت ( نیرو ) خود را حفظ کردن
quantize
با تئوری و فرمول صفات وکیفیت چیزی را تعیین کردن نیرو را با فرمول اندازه گیری کردن
reversing
عملیات ریاضی که به صورت منط قی نوشته شده اند, وبنابراین عملگرپس از اعداد فاهر میشودونیازبه کروشه را ازبین می برد
reverses
عملیات ریاضی که به صورت منط قی نوشته شده اند, وبنابراین عملگرپس از اعداد فاهر میشودونیازبه کروشه را ازبین می برد
reversed
عملیات ریاضی که به صورت منط قی نوشته شده اند, وبنابراین عملگرپس از اعداد فاهر میشودونیازبه کروشه را ازبین می برد
reverse
عملیات ریاضی که به صورت منط قی نوشته شده اند, وبنابراین عملگرپس از اعداد فاهر میشودونیازبه کروشه را ازبین می برد
To quibble and equivocate.
پشت هم اندازی کردن ( طفره رفتن ،دوپهلو صحبت کردن )
boot out
<idiom>
اخراج کردن ،کسی را مجبوربه ترک یا رفتن کردن
you have no option but to go
چارهای جز رفتن ندارید کاری جز رفتن نمیتوانیدبکنید
slants
کج رفتن کج کردن
slant
کج رفتن کج کردن
slanted
کج رفتن کج کردن
to start
[for]
شروع کردن رفتن
[به]
mopping up
پاک کردن رفتن
to take a walk
گردش کردن یا رفتن
walked
گردش کردن پیاده رفتن
duckings
زیر اب رفتن غوض کردن
get a wiggle on
<idiom>
عجله کردن با شتاب رفتن
ducks
زیر اب رفتن غوض کردن
pierces
رخنه کردن فرو رفتن
cabbages
کش رفتن رشد پیدا کردن
walks
گردش کردن پیاده رفتن
duck
زیر اب رفتن غوض کردن
to push off
شروع کردن بیرون رفتن
cabbage
کش رفتن رشد پیدا کردن
walk
گردش کردن پیاده رفتن
set on
پیش رفتن حمله کردن
get off
روانه کردن عقب رفتن از
to go along
همراه رفتن همراهی کردن
to go on
جلوتر رفتن سلوک کردن
put off
تاخیر کردن طفره رفتن
get on
پیش رفتن کار کردن
ducked
زیر اب رفتن غوض کردن
pierce
رخنه کردن فرو رفتن
mouch
راه رفتن دولادولاراه رفتن
fluctuated
نوسان کردن بالا وپایین رفتن
to go places
گردش کردن
[رفتن به جاهای دیدنی]
drifts
بی اراده کار کردن بی مقصد رفتن
fluctuate
نوسان کردن بالا وپایین رفتن
nose dive
ناگهان شیرجه رفتن یا تنزل کردن
drifting
بی اراده کار کردن بی مقصد رفتن
fluctuates
نوسان کردن بالا وپایین رفتن
bypasses
از راه فرعی رفتن تقاطع کردن
bypassed
از راه فرعی رفتن تقاطع کردن
bypassing
از راه فرعی رفتن تقاطع کردن
bypass
از راه فرعی رفتن تقاطع کردن
drifted
بی اراده کار کردن بی مقصد رفتن
drift
بی اراده کار کردن بی مقصد رفتن
to abscond
[from]
<idiom>
ناگهان ترک کردن
[در رفتن ]
[اصطلاح مجازی]
tramped
باصدا راه رفتن پیاده روی کردن
seesaw
بالا وپایین رفتن الله کلنگ کردن
tramps
باصدا راه رفتن پیاده روی کردن
march
نظامی وار راه رفتن پیشروی کردن
to go away
ترک کردن برای رفتن و آوردن چیزی
canvassed
مشتری پیدا کردن یا دنبال سفارش رفتن
marching
نظامی وار راه رفتن پیشروی کردن
marched
نظامی وار راه رفتن پیشروی کردن
canvassing
مشتری پیدا کردن یا دنبال سفارش رفتن
marches
نظامی وار راه رفتن پیشروی کردن
sinuating
حرکت کردن به طور قیقاجی قیقاج رفتن
to go to
ترک کردن برای رفتن و آوردن چیزی
tramp
باصدا راه رفتن پیاده روی کردن
canvass
مشتری پیدا کردن یا دنبال سفارش رفتن
canvasses
مشتری پیدا کردن یا دنبال سفارش رفتن
to go on a picnic
بگردش دسته جمعی رفتن درسوردانگی شرکت کردن
turn out
<idiom>
بیرون کردنکسی ،کسی را مجبور به ترک یا رفتن کردن
to go catting
[to look for sexual partners]
<idiom>
رفتن برای دختر بلند کردن
[اصطلاح روزمره]
To quicken ones pace .
قدمهای خود را سریع تر کردن ( تندتر راه رفتن )
lead the way
<idiom>
جلو رفتن ونشان دادن مسیر،راهنماییی کردن
to go one better
برکسی پیش دستی کردن روی دست کسی رفتن
extend
وادار کردن اسب به چهارنعل رفتن باپاهای کشیده و بلند
extending
وادار کردن اسب به چهارنعل رفتن باپاهای کشیده و بلند
extends
وادار کردن اسب به چهارنعل رفتن باپاهای کشیده و بلند
to jink
[colloquial]
[British English]
در دویدن
[راه رفتن]
[رانندگی کردن]
ناگهان مسیر را تغییر دادن
pace lap
دور پیست را باهم رفتن برای گرم کردن ماشین در اغازمسابقه
to keep pace with something
<idiom>
با چیزی برابر راه رفتن
[یاد گرفتن]
[تغییر کردن]
[اصطلاح]
tonus
نیرو
puissance
نیرو
energy
نیرو
energies
نیرو
thrusting
نیرو
load
نیرو
vim
نیرو
thrusts
نیرو
vis
نیرو
materials
نیرو
material
نیرو
high-powered
پر نیرو
thrust
نیرو
forcing
نیرو
pep
نیرو
sapless
بی نیرو
line of force
خط نیرو
life blood
نیرو
letter of attorney
نیرو
equipotential
هم نیرو
powers
نیرو
powering
نیرو
PR
نیرو
vigour
نیرو
strength
نیرو
strengths
نیرو
fibreless
بی نیرو
equipollent
هم نیرو
tuck
نیرو
tucking
نیرو
tucks
نیرو
force
نیرو
gutting
نیرو
zip
نیرو
loads
نیرو
blood
نیرو
troop carrier
نیرو بر
zipped
نیرو
sinewless
بی نیرو
zipping
نیرو
guts
نیرو
powered
نیرو
gut
نیرو
leverage
نیرو
power
نیرو
forces
نیرو
zips
نیرو
vigor
نیرو
trotted
یورتمه رفتن صدای یورتمه رفتن اسب کودک
trotting
یورتمه رفتن صدای یورتمه رفتن اسب کودک
trots
یورتمه رفتن صدای یورتمه رفتن اسب کودک
trot
یورتمه رفتن صدای یورتمه رفتن اسب کودک
power mains
شبکه نیرو
powering
توان نیرو
life force
زیست نیرو
mechanics
نیرو برد
incapacitates
بی نیرو ساختن
power system
شبکه نیرو
powerlessly
با نداشتن نیرو
energy production
تولید نیرو
powering
قدرت نیرو
application of a force
فرود نیرو
application of a force
کاربرد نیرو
powers
توان نیرو
energizing
نیرو بخشیدن
order of battle
ترتیب نیرو
energizes
نیرو بخشیدن
forcing
بردار نیرو
tucking
نیرو روحیه
tuck
نیرو روحیه
juice up
نیرو و جان به
powered
قدرت نیرو
forces
بردار نیرو
world power
جهان نیرو
invigorating
نیرو بخش
bandeung ryouic
نیرو- واکنش
ground state
کمترین نیرو
coupled
زوج نیرو
energised
نیرو بخشیدن
energises
نیرو بخشیدن
energising
نیرو بخشیدن
energize
نیرو بخشیدن
ti lift one's head
نیرو گرفتن
might
نیرو انرژی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com