English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (9 milliseconds)
English Persian
Full phrase not found.
Full phrase Google translation result
Search result with all words
tontine تاسیس خاصی که به موجب ان عدهای مشترکا" پول قرض می دهند با این شرط که بهره ان مرتبا" و بااقساط معین بین ان ها تقسیم شود و با مرگ هر یک ازایشان سهم دیگران از بهره بیشتر شود تا انجا که اخرین فرد زنده کل بهره را دریافت کند
Other Matches
breach of trust کوتاهی درانجام دادن انچه که به موجب سند تنظیمی در تاسیس حقوقی می بایستی انجام دهد
capitulation تسلیم شدن به دشمن قرارداد کاپیتولاسیون قراردادی که به موجب ان امتیازات خاصی به یک دولت خارجی و اتباع ان داده میشود
dedications در CL ممکن است این تاسیس به وسیله فعل صریح و رسمی مالک ایجادشود و یا به موجب قانون از برخی از افعال مالک
dedication در CL ممکن است این تاسیس به وسیله فعل صریح و رسمی مالک ایجادشود و یا به موجب قانون از برخی از افعال مالک
trusted تاسیس به خصوصی است در حقوق انگلوساکسون که در ان شخصی مالی را به شخص دیگری منتقل میکند واین شخص متعهد میشودامور خاصی را نسبت به شخص ثالث انجام دهد و یابه طور کلی اموری را که مورد نظر موسس بوده بجااورد
trusts تاسیس به خصوصی است در حقوق انگلوساکسون که در ان شخصی مالی را به شخص دیگری منتقل میکند واین شخص متعهد میشودامور خاصی را نسبت به شخص ثالث انجام دهد و یابه طور کلی اموری را که مورد نظر موسس بوده بجااورد
trust تاسیس به خصوصی است در حقوق انگلوساکسون که در ان شخصی مالی را به شخص دیگری منتقل میکند واین شخص متعهد میشودامور خاصی را نسبت به شخص ثالث انجام دهد و یابه طور کلی اموری را که مورد نظر موسس بوده بجااورد
variable شمارهای که فقط با توابف خاصی در بخش خاصی از برنامه قابل دستیابی است
variables شمارهای که فقط با توابف خاصی در بخش خاصی از برنامه قابل دستیابی است
locals متغیری که توسط توابع خاصی در بخش خاصی از برنامه کامپیوتر قابل دستیابی است
local متغیری که توسط توابع خاصی در بخش خاصی از برنامه کامپیوتر قابل دستیابی است
institutive تاسیس شده تاسیس کننده
jointly مشترکا
jointly مشترکا"
conjointly مشترکا"
concerted action عمل مرسوم عملی که عدهای برای انجام ان توافق کنند
nuncupative will وصیتی که ابتدا در حضور عدهای ازشهود اعلام و متعاقبا"نوشته میشود
declaratory judgment حکمی است که در ان حقوق عدهای تثبیت واعلام میشود لیکن هیچ دستور اجراییی را که از نظراختتام دعوی موثر در مقام باشد متضمن نیست
joint tenants در CLچند تن را گویند که مشترکا"از عین مستاجره استفاده کندبا این قید که هر یک پس ازمرگ دیگری یا دیگران حق استفاده انحصاری داشته باشد
enacment تاسیس
constitutions تاسیس
foundation تاسیس
erection تاسیس
erections تاسیس
establishment تاسیس
establishments تاسیس
institution تاسیس
constitution تاسیس
establishes تاسیس کردن
incorporates تاسیس کردن
promoting تاسیس کردن
makes تاسیس کردن
foundress زن تاسیس کننده
make تاسیس کردن
enaction برقراری تاسیس
establishing تاسیس کردن
inventing تاسیس کردن
invented تاسیس کردن
invent تاسیس کردن
promote تاسیس کردن
promoted تاسیس کردن
promotes تاسیس کردن
incorporate تاسیس کردن
founds تاسیس کردن
found تاسیس کردن
incorporating تاسیس کردن
founded تاسیس شده
establish تاسیس کردن
invents تاسیس کردن
set up تاسیس کردن
constituting تاسیس کردن
constitutes تاسیس کردن
constituted تاسیس کردن
constitute تاسیس کردن
institution تاسیس قضایی
the institution of a universit تاسیس دانشگاه
re establishment تاسیس مجدد
found تاسیس کردن ریختن
particularity بستگی بعقاید خاصی
layman خارج از حرفه یا فن خاصی
to found a college دانشکدهای تاسیس کردن
founds تاسیس کردن ریختن
laymen خارج از حرفه یا فن خاصی
institutes شورا تاسیس کردن
reliance on a document استناد به مدرک خاصی
referring to a document استناد به مدرک خاصی
particularism دلبستگی بمرام خاصی
institute شورا تاسیس کردن
instituting شورا تاسیس کردن
planetary influence تاسیس ستارگان یا کواکب
re establish دوباره تاسیس کردن
instituted شورا تاسیس کردن
mean معنی ومفهوم خاصی داشتن
meaner معنی ومفهوم خاصی داشتن
meanest معنی ومفهوم خاصی داشتن
industrializes بنگاههای صنعتی تاسیس کردن
industrialising بنگاههای صنعتی تاسیس کردن
industrialize بنگاههای صنعتی تاسیس کردن
industrialises بنگاههای صنعتی تاسیس کردن
dead [چوبکاری بدون ویژگی خاصی]
industrializing بنگاههای صنعتی تاسیس کردن
laic شخص که علم خاصی را نداند
special administration اداره قسمت خاصی از ترکه
dialects نسخه خاصی از یک زبان کامپیوتر
intonate بااهنگ خاصی ادا کردن
reestablish دوباره بر قرار یا تاسیس کردن
intonate با لحن خاصی تلفظ کردن
attitudinize حالت خاصی بخود گرفتن
interspecific واقع در بین دستههای خاصی
interspecies واقع در بین دستههای خاصی
stylize به روش یا سبک خاصی دراوردن
stockists فرد یا شرکتی که کالای خاصی را
stockist فرد یا شرکتی که کالای خاصی را
dialect نسخه خاصی از یک زبان کامپیوتر
specify جنبه خاصی قائل شدن برای
blocks اتحاد دو یاچند دسته بمنظور خاصی
block اتحاد دو یاچند دسته بمنظور خاصی
blocked اتحاد دو یاچند دسته بمنظور خاصی
facies منطقه مناسب رشدحیوان یانبات خاصی
for no p reason بی انکه دلیل خاصی داشته باشد
specifying جنبه خاصی قائل شدن برای
blind آنچه به کدهای خاصی پاسخ نمیدهد
specifies جنبه خاصی قائل شدن برای
blinds آنچه به کدهای خاصی پاسخ نمیدهد
blinded آنچه به کدهای خاصی پاسخ نمیدهد
selective آنچه داده خاصی را انتخاب میکند
selectively آنچه داده خاصی را انتخاب میکند
put ارائه دادن دراصطلاح یاعبارت خاصی قراردادن
puts ارائه دادن دراصطلاح یاعبارت خاصی قراردادن
attachment وسیلهای که به دلیل خاصی به ماشین وصل است
putting ارائه دادن دراصطلاح یاعبارت خاصی قراردادن
dedicated کامپیوتری که فقط برای مقصود خاصی است
sig علاقمند به یک نرم افزاریاسخت افزار خاصی هستند
doctrinaire کسی که تابع دکترین خاصی است اصولی
dd name برچسبی که دستور تعریف خاصی را مشخص میکند
occasioning موجب
incurred موجب
incurring موجب
incurs موجب
occasioned موجب
origins موجب
occasion موجب
whereby که به موجب ان
offeror موجب
contributory موجب
occasions موجب
incur موجب
origin موجب
cause موجب
causes موجب
causing موجب
in conformity with بر موجب
contributive موجب
inducement موجب
inducements موجب
dedicated برنامه یا تابع یا سیستمی که برای استفاده خاصی است
equitable mortgage از اعمال طرفین یک عمل یا تاسیس حقوقی ناشی میشود
encaenia جشن سالیانه تاسیس شهر یاتقدیر کلیسا یا معبدی
toneme لفظی که درالسنه اهنگی تلفظ خاصی داشته باشد
Carthusian [مربوط به طبقه مذهبی راهبها که بوسیله برونو تاسیس شد.]
doped قطعهای که به آن ماده شیمیایی خاصی اضافه شده است
code سیستم علامتها و اعداد و حروف که فضای خاصی دارد
entails موجب شدن
like a red rag to the bull موجب خشم
entailing موجب شدن
pleasing موجب مسرت
entail موجب شدن
brings موجب شدن
bring موجب شدن
entailed موجب شدن
cuse of a موجب وحشت
to bring forth موجب شدن
thorns موجب ناراحتی
gratifying موجب خوشنودی
sperm موجب ایجادچیزی
sperms موجب ایجادچیزی
thorn موجب ناراحتی
promibitive موجب منع
scourger موجب بلا
conducive موجب شونده
stumbling blocks موجب لغزش
afford موجب شدن
afforded موجب شدن
affords موجب شدن
ill fated موجب بدبختی
affording موجب شدن
give rise to موجب شدن
federal reserve system سیستمی که به موجب ان
bringing موجب شدن
effectuate موجب شدن
stumbling block موجب لغزش
demarche عمل سیاسی اقدامی است که دولتی درمورد مسئله خاصی
engine بخشی از بسته نرم افزاری که تابع خاصی را انجام میدهد
locals که فقط در بخش خاصی از برنامه کامپیوتری یا ساختار به کار می رود
case law رویهای که قاضی CL در موضوع خاصی اعمال میکند و از ان به بعدسابقه میشود
local که فقط در بخش خاصی از برنامه کامپیوتری یا ساختار به کار می رود
integral وسیله جانبی یا طرح خاصی که در سیستم نصب شده است
sidesplitting موجب تشنج پهلوها
inotropic موجب انقباض ماهیچه
resolutive محلل موجب فسخ
incentive اتش افروز موجب
peristrephic گرداننده موجب گردش
hysterogenic موجب اختناق رحمی
drawing card موجب جلب توجه
hysteroid موجب اختناق رحمی
incentives اتش افروز موجب
lactogenic موجب ترشح شیر
smoke screen موجب تاریکی وابهام
sufferance سکوت موجب رضا
ulcerative موجب تولید زخم
evincing موجب شدن برانگیختن
evinces موجب شدن برانگیختن
evinced موجب شدن برانگیختن
suspensor موجب تعلیق نگاهدارنده
evince موجب شدن برانگیختن
constituted تشکیل دادن بنیاد نهادن مجوز برای تاسیس یک یکان جدید
areas بخشی از حافظه یا کد که برای مقصود خاصی در نظر گرفته شده است
area بخشی از حافظه یا کد که برای مقصود خاصی در نظر گرفته شده است
pitch دستور به وسیله صوتی موجی برای تغییر صورت با فاکتور خاصی
pitches دستور به وسیله صوتی موجی برای تغییر صورت با فاکتور خاصی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com