English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (35 milliseconds)
English Persian
to be fever began to a bate تب شروع کردبه فروکش کردن یا فرونشستن
Other Matches
he began to speak شروع کردبه حرف زدن
lower فروکش کردن
abated فروکش کردن
subside فروکش کردن
ebb current فروکش کردن اب
lowers فروکش کردن
subsided فروکش کردن
lowering فروکش کردن
lowered فروکش کردن
abate فروکش کردن
subsiding فروکش کردن
abating فروکش کردن
abates فروکش کردن
subsides فروکش کردن
reflow فروکش کردن جریان مجدد
start off شروع کردن شروع شدن
abating فرونشستن
abates فرونشستن
abated فرونشستن
defervescence فرونشستن تب
ebb فروکش کردن افول کردن
ebbing فروکش کردن افول کردن
ebbed فروکش کردن افول کردن
ebbs فروکش کردن افول کردن
slakes کاهش فرونشستن
slaked کاهش فرونشستن
slake کاهش فرونشستن
set up مدت زمان بین سیگنال شروع یک برنامه و شروع آن
ebbed فروکش
appeasement فروکش
ebbing فروکش
refluence فروکش
let-ups فروکش
quenching فروکش
ebbs فروکش
ebb فروکش
let up فروکش
subsidence فروکش
let-up فروکش
deflation فروکش
lysis فروکش
sudden drawdown فروکش انی
low tide or water گاه فروکش اب
drawdown فروکش سطح اب
low water فروکش اب رودخانه
refluent فروکش کننده
catabatic فروکش کننده
abatement فروکش جلوگیری
launches به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launching به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launched به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launch به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
set up مشخص کردن یا مقدار دهی اولیه کردن یا شروع یک برنامه کاربردی یاسیستم
to wipe the slate clean <idiom> شروع تازه ای کردن [تخلفات قبلی را کاملا از پرونده پاک کردن] [اصطلاح]
embark upon شروع کردن
set in شروع کردن
tee off شروع کردن
embark شروع کردن
streek شروع کردن
get off on the wrong foot <idiom> بد شروع کردن
get one's feet wet <idiom> شروع کردن
put in hand شروع کردن
embarks شروع کردن
to strike into شروع کردن
commencing شروع کردن
commences شروع کردن
embarked شروع کردن
take up <idiom> شروع کردن
embarking شروع کردن
commenced شروع کردن
kick off <idiom> شروع کردن
set about <idiom> شروع کردن
commence شروع کردن
launching شروع کردن حمله
to open fire شروع به اتش کردن
to start شروع کردن به دویدن
launched شروع کردن حمله
to go [fall] together by the ears [outdated] <idiom> شروع به دعوی کردن
blast off شروع بپرواز کردن
launches شروع کردن حمله
launch شروع کردن حمله
tune up شروع باواز کردن
blast-off شروع بپرواز کردن
start up <idiom> بازی را شروع کردن
to break into a run شروع کردن به دویدن
attempting to steal شروع کردن به سرقت
set to با اشتیاق شروع کردن
To start from scratch . از هیچ شروع کردن
to start [for] شروع کردن رفتن [به]
do up شروع بکار کردن
come to blows <idiom> شروع به جنگیدن کردن
to gather way شروع بحرکت کردن
set-tos با اشتیاق شروع کردن
set-to با اشتیاق شروع کردن
warm up شروع کردن به کار
pipe up شروع به نی زدن کردن
dig in <idiom> شروع به خوردن کردن
to f. a laughing شروع بخنده کردن
get in on the ground floor <idiom> ازابتدا شروع کردن
to start from the beginning [to start afresh] از آغاز شروع کردن
open fire شروع به تیراندازی کردن
turn on <idiom> روشن کردن،بازکردن،شروع کردن
to set about شروع کردن مبادرت کردن بکاری
to push off شروع کردن بیرون رفتن
attempting to commit rape شروع کردن به تجاوز جنسی
back to the drawing board <idiom> کاری را از اول شروع کردن
trigger شروع کردن حمله یاکار
restart بازاغازی دوباره شروع کردن
to come to one's senses شروع به فکر عاقلانه کردن
triggered شروع کردن حمله یاکار
scratch the surface <idiom> تازه شروع به کار کردن
triggers شروع کردن حمله یاکار
go off <idiom> شروع به زنگ زدن کردن
come to one's senses <idiom> شروع به فکر صحیح کردن
attempts قصد کردن شروع به جرم
attempted قصد کردن شروع به جرم
attempt قصد کردن شروع به جرم
attempting to commit murder شروع کردن به قتل عمد
begin اغاز نهادن شروع کردن
begins اغاز نهادن شروع کردن
to get to شروع کردن دست گرفتن
attempting قصد کردن شروع به جرم
to get cracking شروع کردن [به کاری] [اصطلاح روزمره]
to struck up بهم زدن شروع بزدن کردن
take off جهش کردن شروع به پرواز به پروازدرامدن
off the wagon <idiom> دوباره شروع به خوردن الکل کردن
to start quarrelling <idiom> شروع به دعوی کردن [اصطلاح روزمره]
pick up <idiom> ادامه دادن ،دوباره شروع کردن
to tie into something [ American E] با هیجان و پر انرژی کاری را شروع کردن
load point شروع بخش ضبط کردن در نوار مغناطیسی
indenting شروع کردن یک خط متن با فضایی در حاشیه سمت چپ
wake up تنظیم کردن یا شروع یا مقدار اولیه دادن
indents شروع کردن یک خط متن با فضایی در حاشیه سمت چپ
to get down to business کار و بار را شروع کردن [اصطلاح روزمره]
to turn on the waters یکدفعه شروع به گریه کردن [اصطلاح روزمره]
to start an argument with somebody با کسی شروع به بگو و مگو [جر و بحث] کردن
to start a fight with somebody با کسی شروع به بگو و مگو [جر و بحث] کردن
indent شروع کردن یک خط متن با فضایی در حاشیه سمت چپ
cancellation عمل متوقف کردن فرآیند شروع شده
launching area منطقه شروع پرواز منطقه شروع عملیات اب خاکی
lead off <idiom> شروع کردن ،باز کردن
initiating اغاز کردن شروع کردن
initiates اغاز کردن شروع کردن
push off <idiom> ترک کردن ،شروع کردن
initiated اغاز کردن شروع کردن
initiate اغاز کردن شروع کردن
launch شروع کردن اقدام کردن
launches شروع کردن اقدام کردن
launching شروع کردن اقدام کردن
launched شروع کردن اقدام کردن
cold روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
coldest روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
colder روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
colds روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
group کد مشخص کردن شروع و خاتمه گروهی از رگوردهای مربوط به هم یا داده ها
debut نخستین مرحله دخول در بازی یا جامعه شروع بکار کردن
debuts نخستین مرحله دخول در بازی یا جامعه شروع بکار کردن
groups کد مشخص کردن شروع و خاتمه گروهی از رگوردهای مربوط به هم یا داده ها
staging area فاصله بین منطقه اماده کردن اتومبیل و نقطه شروع
initiation شروع کار شروع
modes وارد کردن دستور در حالت مستقیم برای شروع اجرای برنامه
mode وارد کردن دستور در حالت مستقیم برای شروع اجرای برنامه
run-up [start-up] نزدیکی به مکان شروع با دویدن [برای جهش یا پرتاب کردن] [ورزش]
reopen دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
reopens دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
reopening دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
reopened دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
clicks دو عمل سریع نگه داشتن و آزاد کردن دکمه mouse برای شروع یک برنامه یا انتخاب
click دو عمل سریع نگه داشتن و آزاد کردن دکمه mouse برای شروع یک برنامه یا انتخاب
clicked دو عمل سریع نگه داشتن و آزاد کردن دکمه mouse برای شروع یک برنامه یا انتخاب
to fall to شروع بخوردن یاجنگ کردن بخوردن افتادن
To start from scratch. از اول شروع کردن ( از اول بسم الله )
opening شروع
beginnings شروع
kick-off <idiom> شروع
onset شروع
inception شروع
right of begin حق شروع
Redo it. Do it over again. از سر شروع کن
beginning شروع
get-go <idiom> شروع
inchoation شروع
incipience or ency شروع
open fire شروع
kick off شروع
openings شروع
starter شروع کننده
restart شروع دوباره
zeros محل شروع
warm start شروع گرم
set out شروع بکارکردن
outbreaks شروع حادثه
start bit بیت شروع
initialling نقط ه شروع
zeroes محل شروع
valuing نقط ه شروع
start in <idiom> شروع کار
jump off شروع حمله
jump off شروع بحمله
start element عنصر شروع
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com