English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (11 milliseconds)
English Persian
hazing تحمیل کار سخت یا زیاد
Search result with all words
surcharge زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
surcharges زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
he paid through the nose زیاد به او تحمیل کردند گوشش را بریدند
Other Matches
load call وسیلهای مملو از سیال برای ایجاد نیروهای زیاد با دقت زیاد
compression ignition احتراق مخلوط سوخت و هوادر اثر دمای زیاد حاصل ازترکم و فشار زیاد در سیلندرموتور دیزل
I didnt get much sleep. زیاد خوابم نبرد ( زیاد نخوابیدم)
overbuild زیاد ساختمان کردن در بخشی از شهرکه زیاد دران ساختمان کرده اند
protrusion تحمیل
exaction تحمیل
coercion تحمیل
modulation تحمیل
imposition تحمیل
protrusions تحمیل
possibly تحمیل
incurrence تحمیل
infliction تحمیل
imponent تحمیل کننده
protruding تحمیل کردن
exactor تحمیل کننده
cark تحمیل کردن
exacting تحمیل کننده
modulator electrode الکترد تحمیل گر
modulator مرحله تحمیل گر
density modulation تحمیل تکاثفی
horn in تحمیل کردن
superimposable قابل تحمیل
negative modulation تحمیل منفی
imposing تحمیل کننده
impose تحمیل کردن
inflicts تحمیل کردن
inflicted تحمیل کردن
inflict تحمیل کردن
demodulator تحمیل زدا
demodulation تحمیل زدایی
saddles تحمیل کردن
saddled تحمیل کردن
saddle تحمیل کردن
exactable قابل تحمیل
superimposition تحمیل زائد
inflicting تحمیل کردن
pushiest تحمیل کنننده
dictating تحمیل کردن
pushier تحمیل کنننده
burdens تحمیل کردن
positive modulation تحمیل مثبت
burden تحمیل کردن
dictate تحمیل کردن
fm , f.m. تحمیل بسامدی
procrustean تحمیل کننده
frequency modulation تحمیل بسامدی
dictate تحمیل کردن
dictated تحمیل کردن
dictates تحمیل کردن
imposes تحمیل کردن
pushy تحمیل کنننده
force تحمیل کردن
forces تحمیل کردن
protrudes تحمیل کردن
protruded تحمیل کردن
protrude تحمیل کردن
unmodulated تحمیل ناشده
inflictable تحمیل کردنی
amplitude modulation تحمیل دامنهای
put-upon تحمیل کردن بر
put upon تحمیل کردن بر
imposable قابل تحمیل
velocity modulation تحمیل سرعتی
forcing تحمیل کردن
leviable قابل تحمیل
levied تحمیل نام نویسی
taxed تحمیل تقاضای سنگین
burden بارکردن تحمیل کردن
demodulation کشف تحمیل زدایی
velocity modulated tube لامپ تحمیل سرعتی
self imposed برخود تحمیل شده
self-imposed برخود تحمیل شده
modulated wave موج تحمیل شده
buncher space فضای تحمیل سرعتی
burdens بارکردن تحمیل کردن
levies تحمیل نام نویسی
levy تحمیل نام نویسی
lobby تحمیل گری کردن
taxes تحمیل تقاضای سنگین
tax تحمیل تقاضای سنگین
synchrocyclotron سیکلوترون تحمیل بسامدی
self sustained تحمیل شده بنفس
frequency modulated cyclotron سیکلوترون تحمیل بسامدی
put قراردادن تحمیل کردن بر
puts قراردادن تحمیل کردن بر
exact تحمیل کردن بر درست
exacted تحمیل کردن بر درست
exacts تحمیل کردن بر درست
f m cyclotron سیکلوترون تحمیل بسامدی
spark gap modulator تحمیل گر دهانه جرقهای
lobbies تحمیل گری کردن
drift space فضای تبدیل تحمیل
putting قراردادن تحمیل کردن بر
q demodulator تحمیل زدای کیو
put on : تحمیل کردن گذاردن
levying تحمیل نام نویسی
drift tunnel تونل تبدیل تحمیل
lobbied تحمیل گری کردن
to hold somebody in great respect کسی را زیاد محترم داشتن [احترام زیاد گذاشتن به کسی]
task تهمت زدن تحمیل کردن
tasks تهمت زدن تحمیل کردن
to lay on بستن مالیات تحمیل کردن
forcing بازور جلو رفتن تحمیل
force بازور جلو رفتن تحمیل
forces بازور جلو رفتن تحمیل
self charging تحمیل شونده بنفس خود خودکار
self enforcing دارای قدرت تحمیل اراده خودبر دیگران
high speed با سرعت زیاد راندن با سرعت زیاد
impose تحمیل کردن اعمال نفوذ یا سوء استفاده کردن
imposes تحمیل کردن اعمال نفوذ یا سوء استفاده کردن
constraining بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
constrain بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
constrains بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
to put on شرط بندی کردن تحمیل کردن
induced فراهم کردن تحمیل کردن
induce فراهم کردن تحمیل کردن
inducing فراهم کردن تحمیل کردن
induces فراهم کردن تحمیل کردن
lobby تحمیل موضوعی بر دستگاه قانونگذاری به به این ترتیب که موضوعی را به نفع فرد یاطبقه خاص در قالب قانون بریزد لایحهای را از طریق تماس قبلی با نمایندگان مجلس و خواهش از ایشان به تصویب رساندن
lobbies تحمیل موضوعی بر دستگاه قانونگذاری به به این ترتیب که موضوعی را به نفع فرد یاطبقه خاص در قالب قانون بریزد لایحهای را از طریق تماس قبلی با نمایندگان مجلس و خواهش از ایشان به تصویب رساندن
lobbied تحمیل موضوعی بر دستگاه قانونگذاری به به این ترتیب که موضوعی را به نفع فرد یاطبقه خاص در قالب قانون بریزد لایحهای را از طریق تماس قبلی با نمایندگان مجلس و خواهش از ایشان به تصویب رساندن
outrageously زیاد
egregiously زیاد
squeamishly زیاد
profusely زیاد
very زیاد
late زیاد
great زیاد
squeamishness زیاد
no end of زیاد
over and above زیاد
supererogatory زیاد
to a large extent زیاد
great- زیاد
profoundly زیاد
greatest زیاد
plethoric زیاد
rife زیاد
intense زیاد
wider زیاد
widest زیاد
heavily زیاد
mickle or muckle زیاد
too much زیاد
not a lettle زیاد
muckle زیاد
much زیاد
numerous زیاد
mickle زیاد
wide زیاد
excessive زیاد
superabundant زیاد
extensive زیاد
highly زیاد
copious زیاد
plaguily زیاد
greatly زیاد
ranksack زیاد
heartbreak غم زیاد
vastly زیاد
many زیاد
generous زیاد
tremendously زیاد
large adv زیاد
immoderate زیاد
intensively زیاد
mortally زیاد
overmuch زیاد
swingeing زیاد
high زیاد
highest زیاد
immane زیاد
intensely زیاد
in excess زیاد
highs زیاد
in quantities زیاد
effusively زیاد
glaring زیاد
fulsome زیاد
too زیاد
heart break غم زیاد
thicker زیاد
extortionary زیاد
thick زیاد
quite a few <idiom> زیاد
extortionate زیاد
widely زیاد
thickest زیاد
populous زیاد
for all the world بی کم و زیاد
hugely زیاد
overly زیاد
lots خیلی زیاد
over anxiety دل واپسی زیاد
desudation عرق زیاد
onding بارندگی زیاد
excessive eating خوردن زیاد
over anxious زیاد دل واپس
high altitude ارتفاع زیاد
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com