Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English
Persian
fleshing
تنگ اشغال گوسفند در موقع پوست کنی
Other Matches
sheepskin
پوست گوسفند
sheep skin
پوست گوسفند
krimmer
پوست گوسفند خاکستری
chamois
چرم بسیارنازک از پوست گوسفند و بز و گوزن
skiver
چرم نازک شده پوست گوسفند تیماج صحافی وغیره
bock
یکنوع چرم پوست گوسفند که برای صحافی بکار میرود تیماج
sheepwalk
مرتع گوسفند چراگاه گوسفند
In the fullness lf time .
به موقع خود ( به موقع مقرر همگام با گذشت زمان )
untenable
اشغال نشدنی غیر قابل اشغال
endermic
انجه که درروی پوست یا دربین پوست عمل میکند
scleroderma
مرض پینه خوردگی پوست تصلب پوست
dermatological
مربوط به پوست شناسی یا امراض پوست
skins
پوست کندن با پوست پوشاندن
skin
پوست کندن با پوست پوشاندن
skinning
پوست کندن با پوست پوشاندن
skinned
پوست کندن با پوست پوشاندن
sheep
گوسفند
mutton
گوسفند
rams
گوسفند نر
rammed
گوسفند نر
heder
گوسفند نر
ram
گوسفند نر
sheep cote
اغل گوسفند
persian lamb
گوسفند قره کل
fold
اغل گوسفند
folded
اغل گوسفند
sheepcote
اغل گوسفند
sheep fold
اغل گوسفند
sheepfold
اغل گوسفند
sheep's feet
پاچه گوسفند
folds
اغل گوسفند
kade
شپش گوسفند
sheep walk
چراگاه گوسفند
reeve
اغل گوسفند
sheep
چرم گوسفند
ked
شپش گوسفند
sheppy
اغل گوسفند
duff
سرقت گوسفند
rumps
دنبه گوسفند
pestles
ران گوسفند
ovine
شبیه گوسفند
fat tailed sheep
گوسفند ایرانی
pestle
ران گوسفند
the fat tail of a sheep
دنبه گوسفند
merino
گوسفند مرینوس
rump
دنبه گوسفند
mutton
گوشت گوسفند
slough
پوست دله زخم پوسته پوسته شدگی پوست انداختن
longhorn
گوسفند شاخ دراز
cabretta
چرم نرم گوسفند
fold
دسته یا گله گوسفند
thurl
مفصل خاصره گوسفند
ewe wool
پشم گوسفند ماده
wether
گوسفند اخته خواجه
drover
دلال گاوو گوسفند
riblet
انتهای دنده گوسفند
foot rot
ناخوشی پا در گاو و گوسفند
TO set the fox to keep the geese .
<proverb>
گوسفند را به گرگ سپردن .
dorset horn
گوسفند شاخ بلندانگلیسی
coop
اغل گوسفند زندان
folds
دسته یا گله گوسفند
folded
دسته یا گله گوسفند
wiltshire
نژاد گوسفند سفیدرنگ انگلیسی
gid
سرگیجه گوسفند و امثال ان گیج
bighorn
نوعی گوسفند کوهی امریکایی
shropshire
نژادی از گوسفند بی شاخ انگلیسی
breakaway
هجوم وحشیانه گله گوسفند و گاو رم
dorper
گوسفند افریقایی سفید صورت سیاه
gigot
ران گوسفند و غیره که پخته باشد
selected breed
[گوسفند یا چهارپای اصلاح نژاد شده]
suint
عرق خشک شده روی پشم گوسفند
fleece
پشم گوسفند وجانوران دیگر پارچه خوابدار
leg of mutton
دارای پاهای مثلثی شکل شبیه گوسفند
Baa!
بع!
[صدای گوسفند دادن برای جلب توجه]
fleecing
پشم گوسفند وجانوران دیگر پارچه خوابدار
fleeces
پشم گوسفند وجانوران دیگر پارچه خوابدار
suet
چربی سخت دور کلیه وکمر گوسفند
tegumnentum
پوست طبیعی پوست
peel
پوست انداختن پوست
peels
پوست انداختن پوست
karakul
کاراکول
[نژادی از گوسفند آسیائی با رنگ طبیعی سیاه، خاکستری و گاهی قهوه ای]
nail
به موقع
occasion
موقع
nails
به موقع
terming
موقع
at an unearthy hour
بی موقع
termed
موقع
occasioned
موقع
occasioning
موقع
unseasonable
بی موقع بی جا
premature
بی موقع
seasonably
به موقع
inapposite
بی موقع
nailed
به موقع
occasions
موقع
inopportunely
بی موقع
unseasonably
بی موقع بی جا
period
موقع
periods
موقع
at the precise moment
در سر موقع
siting
موقع
behind time
بی موقع
when
در موقع
term
موقع
ill-timed
بی موقع
juncture
موقع بحرانی
discrete
<adj.>
موقع شناس
nailed
به موقع پرداختن
tactless
موقع نشناس
discreet
<adj.>
موقع شناس
on the button
<idiom>
درست سر موقع
at a later period
در موقع دیگر
payment in due cource
پرداخت به موقع
till his return
تا موقع برگشتن او
nails
به موقع پرداختن
nail
به موقع پرداختن
in due course
در موقع خود
prudent
[discreet]
<adj.>
موقع شناس
fieldcorn
موقع جولان
discretional
<adj.>
موقع شناس
the proper time to do a thing
موقع مناسب
thitherto
تا ان موقع تاقبل از ان
tactfully
موقع شناس
tactful
موقع شناس
rooms
محل موقع
room
محل موقع
tactlessly
موقع نشناس
meal time
موقع خوراک
on one occasion
دریک موقع
nick
موقع بحرانی
nicked
موقع بحرانی
nicking
موقع بحرانی
nicks
موقع بحرانی
e. to the occasion
درخور موقع
noontime
موقع فهر
on the dot
<idiom>
دقیقا سر موقع
post entry
ثبت پس از موقع
to be proper for
به موقع بودن
by this
تا این موقع
times
فرصت موقع
seed time
موقع تخمکاری
placing
مکان موقع
places
مکان موقع
place
مکان موقع
time
فرصت موقع
positioning
موقع یابی
situations
محل موقع
situation
محل موقع
timed
فرصت موقع
inopportune
بی موقع نامناسب
criticalness
اهمیت موقع
belated
دیرتر از موقع
belatedly
دیرتر از موقع
early resupply
تجدید اماد به موقع
to profit by the accasion
موقع را مغتنم شمردن
seedtime
موقع تخم کاری
mealtime
موقع صرف غذا
mealtimes
موقع صرف غذا
d. situation
موقع یا موقعیت باریک
opportuneness
موقعیت موقع بودن
the hour has struck
موقع بحران رسید
here
در این موقع اکنون
playtime
موقع شروع نمایش
put in force
به موقع اجرا گذاشتن
To have a good sense of timing . To have a sense of occasion j.
موقع شناس بودن
pro hac vice
برای این موقع
exigence
ضرورت موقع تنگ
what time ate we supposed to take (have ) lunch ?
چه موقع قراراست بخوریم ؟
show up
سر موقع حاضر شدن
premature
قبل از موقع نابهنگام
to profit by the accasion
از موقع استفاده کردن
i was up late last night
دیشب تا ان موقع هنوزنشسته
prematureness
نابهنگامی زودتر از موقع بودن
backfires
منفجر شدن قبل از موقع
The train came in on time .
قطار به موقع رسید ( سروقت )
bedtimes
وقت استراحت موقع خوابیدن
cut short
پیش از موقع قطع کردن
backfiring
منفجر شدن قبل از موقع
backfired
منفجر شدن قبل از موقع
He arrived in the nick of time .
درست به موقع رسید ( سر بزنگاه )
bedtime
وقت استراحت موقع خوابیدن
backfire
منفجر شدن قبل از موقع
pull a punch
در موقع ضربه دست را کشیدن
it is toolate.to go
دیگر موقع رفتن نیست
abrazitic
مادهای که در موقع ذوب نمیجوشد
littered
اشغال
litter
اشغال
littering
اشغال
kitchen stuff
اشغال
raff
اشغال
inhabitancy
اشغال
swilling
اشغال
swilled
اشغال
swill
اشغال
paultry
اشغال
soilage
اشغال
tots
اشغال
tot
اشغال
litters
اشغال
occuration
اشغال
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com